این شبها
آنگونه که پلکهایم راز سیاهی
را در هم می شکند
چشمانم عاجز از مهار دلتنگیست،
و این رازیست که در انبوهی از
تاریکی شب
با دستهایم تمام ابرهای آسمان
را در آغوش میگیرم
و گیسوانشان را با انگشتانم
شانه میزنم وقتی روی سینه ام آرام می آرامند
برایشان لالایی عاشقانه ای میخوانم،
طنین گرم شعرهایم
مثل پیچکی به دور دیوار سرد اتاق میپیچد
تا با پنجه هایشان پنجره ی
بخاررفته را پاک کنند،
این شب ها خواب مسافریست غریب
که سالها پیش در پیچ و خم
این جاده برای همیشه گم شد
و امشب من مانده ام در میان رازآلودگی
سنگین سکوت و ابرهایی
که روی سینه ام خواب باران را می بینند...
#سالارنامی
🎙مینا_ حیدری
😔
https://t.me/AvayemandegarO