مغازه رو بستم، سوار ماشین شدم که برم خونه دیدم شدیداً گاز تو معدم جمع شده
با خیال راحت چُسیدم و خالیش کردم تو ماشین
همین که داشتم احساس خوشایندم رو تجربه میکردم، دیدم یه داف خوشگل داره میزنه به شیشه که بیاد تو. من از ترس آبرو قفل رو زدم و با اشاره معذرت خواهی کردم و با کون سوزی حرکت کردم....
فرداش که اومدم مغازه رو باز کنم، دیدم صاحب مغازه جلو در وایساده با سند مغازه و همون دختره
گفت: پسرم، من که پیرم، این دخترم رو هم دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی. این مغازه و دخترمو و کل دارایی هام مال تو برو حالشو ببر داماد گلم
(کلید اسرار، این داستان: چس سرنوشت ساز)
@channel_coler
با خیال راحت چُسیدم و خالیش کردم تو ماشین
همین که داشتم احساس خوشایندم رو تجربه میکردم، دیدم یه داف خوشگل داره میزنه به شیشه که بیاد تو. من از ترس آبرو قفل رو زدم و با اشاره معذرت خواهی کردم و با کون سوزی حرکت کردم....
فرداش که اومدم مغازه رو باز کنم، دیدم صاحب مغازه جلو در وایساده با سند مغازه و همون دختره
گفت: پسرم، من که پیرم، این دخترم رو هم دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی. این مغازه و دخترمو و کل دارایی هام مال تو برو حالشو ببر داماد گلم
(کلید اسرار، این داستان: چس سرنوشت ساز)
@channel_coler