☑🖋
✔ #نبودن
دست خودم نیست؛ پای خودم نیست؛ ذهن خودم نیست؛ تن خودم نیست. مدتها قبل سایهام را فروختهام که شعرم زار میزند، آوارهگی آیینام شده، اینجا نیستم و میان رهگذران، نادیدنی شدهام.
من در تبادل بادهای نورانی و ارواح آواره، گویی تبعیدی ناچیزی بودم که زادگاهاش را هم به خاطر نمیآورد. گاهی میخواهیم، یعنی نیاز داریم عادی باشیم، همرنگ باشیم، همراه و همبغض و همخند باشیم اما رنج، کار خود را کرده و دار، از سالها پیش، مشغول تاب دادن زندانی ست.
امروز، دمدمای غروب، شاهد هجوم ابرهایی عجیب و عظیم بودم که باشتاب به سمت ماه رخشنده هجوم مییردند؛ باد سردی میوزید و آسمان رو به تاریکی میتاخت. آنجا بود که فهمیدم رنج، در یک یورش، میتواند کشندهتر از نیش سمیترین مارها باشد.
حالا دستها را بالا میآورم؛ تاریکی آمده است و اسیر، آمادهی بازگشت به سلول.
🖋 عیسی اسدی میم
۲۵ آذر ۱۴۰۳
@CHAAVOUSH
✔ #نبودن
دست خودم نیست؛ پای خودم نیست؛ ذهن خودم نیست؛ تن خودم نیست. مدتها قبل سایهام را فروختهام که شعرم زار میزند، آوارهگی آیینام شده، اینجا نیستم و میان رهگذران، نادیدنی شدهام.
من در تبادل بادهای نورانی و ارواح آواره، گویی تبعیدی ناچیزی بودم که زادگاهاش را هم به خاطر نمیآورد. گاهی میخواهیم، یعنی نیاز داریم عادی باشیم، همرنگ باشیم، همراه و همبغض و همخند باشیم اما رنج، کار خود را کرده و دار، از سالها پیش، مشغول تاب دادن زندانی ست.
امروز، دمدمای غروب، شاهد هجوم ابرهایی عجیب و عظیم بودم که باشتاب به سمت ماه رخشنده هجوم مییردند؛ باد سردی میوزید و آسمان رو به تاریکی میتاخت. آنجا بود که فهمیدم رنج، در یک یورش، میتواند کشندهتر از نیش سمیترین مارها باشد.
حالا دستها را بالا میآورم؛ تاریکی آمده است و اسیر، آمادهی بازگشت به سلول.
🖋 عیسی اسدی میم
۲۵ آذر ۱۴۰۳
@CHAAVOUSH