در کودکی، آزادی مسیری در پیش میگیرد به سمت تلاش برای رسیدن به کنهِ هر چیز، رسیدن به آنچه « در پسِ » اجسام است . به همین ترتیب ما جاسوسیِ نقاطِ ضعفِ هر کس را میکنیم. مشهور است که کودکان برای این کار غریزه ی مطمئنی دارند. پس دوست داریم تا اشیاء را خرد کنیم، همانطور که دوست داریم تا گوشههای مخفی را جستو جو کنیم. دوست داریم کنجکاوی کنیم در پسِ آن چیزی که روکشی بر رویش دارد یا در کناری گذاشته شده است. هر آنچه میتوانیم بر چیزها انجام دهیم، امتحان میکنیم. وقتی به آنچه در پسِ اشیاء است رسیدیم، میدانیم که در امان هستیم. به عنوان نمونه وقتی ما به این واقعیت آگاه شویم که ترکه بسیار ضعیف تر از سرسختیِ ماست، دیگر از آن نمیترسیم. «از آن فراتر رفتهایم.» سرسختی ما، شهامتِ سرسختِ ما، در پسِ ترکه و توانمندتر از آن ایستاده است. به تدریج ما به آنچه در پسِ هر چیز است و قبل از آن نزدمان رازآلود و ناشناخته بود، میرسیم. قدرتِ رازآمیز و مخوفِ ترکه، نگاه عبوسِ پدر و ازایندست ؛ در پسِ همهی این ها ما آسودگیِ خود، آرامش، جسارت، نیرو ی مقابلهیِ خود، تمایل به قدرتمان و خودبزرگبینیمان را مییابیم. قبل از این، آن ها در ما ترس و تمکین برمیانگیختند ولی ما دیگر خجولانه عقب نمینشینیم و شهامت به دست میآوریم. در پسِ هر چیز، ما شهامتمان را، برتریمان را مییابیم. در پسِ دستوراتِ گزندهی والدین و نهادهای قدرت، انتخابِ شهامتمندانهی ما و هوشمندی زیرکانه ی ما ایستاده است. هر چه ما بیشتر خود را احساس میکنیم، آن ها که شکست ناپذیر به نظر میآمدند، حقیرتر جلوه خواهند کرد. این زیرکی، هوشمندی، شهامت و سرسختیِ ما چه هستند؟ چه چیزی جز ذهن! زمانِ قابلتوجهی از زندگیِ خود را در جنگی به سر بردیم که بعدها بسیار فرساینده شد - جنگ علیه منطق.
قابل ملاحظهترین بخش کودکی در دورانی میگذرد که ضرورتِ دست به گریبان شدن با منطق وجود ندارد. ما هیچ اهمیتی به آن نمیدهیم؛ در آن مداخله نمیکنیم؛ هیچ منطقی را نمیپذیریم. به هیچوجه به خاطرِ محکوم شدن به سوی چیزی ترغیب نمیشویم. ما نسبت به استدلالهای خوب، اصول و از این دست ناشنواییم. از طرفی مقاومت در برابر ناز کشیدن، تنبیه و از این دست برایمان دشوار است . این نبردِ سختِ مرگ و زندگی با منطق دیرتر پیش می آید و دورهی تازهای را آغاز میکند. در کودکی ما جست وخیز میکنیم بیآنکه مغزهایمان را چندان خسته کنیم. ذهنْ نامِ اولین کشفِ شخصیِ ماست، اولین کشفِ شخصی، اولین نپرستیدنِ الوهیت، ناشناختهها، اشباح، «قدرتهای والا». این احساسِ تازهیِ جوانیِ ما ، این احساس کردنِ خویشتن، اکنون تسلیم هیچچیز نمیشود. جهان بیاعتبار میشود چراکه ما در ورای آن هستیم؛ ما ذهن هستیم. حال برای اولین بار میبینیم که تاکنون به جهان خردمندانه نگاه نکردهایم و تنها به آن خیره نظر دوخته بودیم.
💡 معرفی کتاب 💡
کتاب :
#خود_و_آنچه_از_اوست | نویسنده : #ماکس_اشتیرنر | ترجمه : #نیما_حیاتی_مهر| صفحات17 تا 19| 💬نشر شدت
قابل ملاحظهترین بخش کودکی در دورانی میگذرد که ضرورتِ دست به گریبان شدن با منطق وجود ندارد. ما هیچ اهمیتی به آن نمیدهیم؛ در آن مداخله نمیکنیم؛ هیچ منطقی را نمیپذیریم. به هیچوجه به خاطرِ محکوم شدن به سوی چیزی ترغیب نمیشویم. ما نسبت به استدلالهای خوب، اصول و از این دست ناشنواییم. از طرفی مقاومت در برابر ناز کشیدن، تنبیه و از این دست برایمان دشوار است . این نبردِ سختِ مرگ و زندگی با منطق دیرتر پیش می آید و دورهی تازهای را آغاز میکند. در کودکی ما جست وخیز میکنیم بیآنکه مغزهایمان را چندان خسته کنیم. ذهنْ نامِ اولین کشفِ شخصیِ ماست، اولین کشفِ شخصی، اولین نپرستیدنِ الوهیت، ناشناختهها، اشباح، «قدرتهای والا». این احساسِ تازهیِ جوانیِ ما ، این احساس کردنِ خویشتن، اکنون تسلیم هیچچیز نمیشود. جهان بیاعتبار میشود چراکه ما در ورای آن هستیم؛ ما ذهن هستیم. حال برای اولین بار میبینیم که تاکنون به جهان خردمندانه نگاه نکردهایم و تنها به آن خیره نظر دوخته بودیم.
💡 معرفی کتاب 💡
کتاب :
#خود_و_آنچه_از_اوست | نویسنده : #ماکس_اشتیرنر | ترجمه : #نیما_حیاتی_مهر| صفحات17 تا 19| 💬نشر شدت