Репост из: Неизвестно
شبی که بجای خواهرم به حجله رفتم
تو اتاقم بودم لباسام رو کامل دراورده بودم و تو این فکر بودم که چی بپوشم یکدفعه در باز شد مجید دامادمون بود همون جور که لخت بودم باعجله چادرم رو برداشتم و جلوی بدنم گرفتم و فقط مات مونده بودم
یکدفعه مجید گفت راحت باش عزیزم امشب توهم باید...
ادامه داستان باز شود
تو اتاقم بودم لباسام رو کامل دراورده بودم و تو این فکر بودم که چی بپوشم یکدفعه در باز شد مجید دامادمون بود همون جور که لخت بودم باعجله چادرم رو برداشتم و جلوی بدنم گرفتم و فقط مات مونده بودم
یکدفعه مجید گفت راحت باش عزیزم امشب توهم باید...
ادامه داستان باز شود