#زندگی_رویا
لبخندی زدم و همینطور که به سمت حموم میرفتم، گفتم:
_ باشه عزیزم
وارد حموم که شدم، لباسام رو یه گوشه پرت کردم و دوش آب رو باز کردم.
سریع خودم رو گربه شور کردم و از حموم بیرون رفتم.
چون هوا گرم بود موهام رو خشک نکردم و یه تاپ و شرتک پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
صدای فرهاد که داشت با روشنا بازی میکرد از آشپزخونه میومد پس یه راست به اون سمت رفتم و گفتم:
_ من اومدم
فرهاد روشنا رو از روی میز بلند کرد و گفت:
_ خوش اومدی، بیا بشین
رفتم کنارش روی صندلی نشستم و روشنا رو ازش گرفتم و گفتم:
_ صبحونه ات رو بخور که دیرت میشه ها
_ نه هنوز وقت دارم
روشنا رو بین دستام گذاشتم و مشغول لقمه گرفتن شدم که فرهاد یه لقمه گرفت:
_ بیا عزیزم، تو بچه بغلته نمیخواد لقمه بگیری
_ میتونم خودم
لقمه رو جلوی دهنم گرفت و گفت:
_ بخور
دهنم رو باز کردم و لقمه رو به همراه انگشت فرهاد گاز گرفتم که سریع دستش رو پس کشید و با خنده گفت:
_ نامرد
_ کره مربا با طعم فرهاد
_ چطور بود؟
_ تلخِ تلخ
_ دلتم بخواد
_ والا دلم انگشتت رو نمیخواد
چشمکی زد و با شیطنت گفت:
_ پس دلت چی میخواد؟
چشم غره ی وحشتناکی بهش رفتم و زیرلب گفتم:
_ بچه پررو
یه لقمه ی دیگه به من داد و بعد از روی صندلی پاشد و گفت:
_ خب دیگه من برم
_ برو عزیزم مواظب خودت باش
بوسه ای روی پیشونیم زد، از آشپزخونه بیرون رفت و گفت:
_ خداحافظ
_ بسلامت، ظهر زود بیا
با صدای بسته شدن در خونه، از روی صندلی بلند شدم و به سمت چایی ساز رفتم.
یه چایی برای خودم ریختم و ظرف شکلات رو هم برداشتم و از آشپزخونه بیرون رفتم.
روی مبل نشستم و روشنا رو هم کنار خودم گذاشتم و تلویزیون رو روشن کردم.
یه چندتا کانال بالا پایین کردم تا یه آهنگ قشنگ پیدا کردم و گذاشتم روی همون بمونه.
یکم از چاییم خوردم و به فکر فرو رفتم.
دلم میخواست مامان و خاله بیان اینجا و پیش ما زندگی کنن اما هم خودشون مخالف بودن و هم من نمیتونستم با خودخواهی این رو از فرهاد بخوام چون میدونستم اگه چیزی ازش بحوام بخاطر علاقه ای که بهم داره، نه نمیاره!
با شنیدن صدای گریه ی روشنا از فکر بیرون اومدم و فنجون چاییم رو روی میز گذاشتم و بغلش کردم.
_ جانم مامان؟ جانم قربونت برم چرا گریه میکنی تو؟
از روی مبل پاشدم و مشغول راه رفتن توی خونه شدم تا دوباره خوابش ببره اما هرکاری کردم نخوابید که نخوابید پس به سمت اتاق خواب رفتم و توی گهواره اش گذاشتمش تا وسایلی که از سقف گهواره وصل شده بود، بازی کنه و خودمم همونجا روی تخت دراز کشیدم تا حواسم بهش باشه...
#382
https://t.me/Atractive_girls/22ّ