علیرضا بهجتی (حصار)


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


معلّم،نویسنده،شاعر و ترانه سرا
(اشعار،ترانه ها،دل نوشته ها و عاشقانه های من از این صفحه و اینستاگرام شخصی ام ) :👇
https://instagram.com/alireza.behjati

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: کافه پاراگراف
درونم یخ زده است
و لمسِ احساسِ اتّفاق ها چه سرد و بی روح شده اند
دیدارِ روزهایی که چشمداشت آمدنش را میکشیدی چه بی تفاوت از کنارت عبور میکنند
انگار نه انگار که روزها و ساعت ها انتظارِ آمدنش را می کشیده ای !
میانِ یک تضادِ از زندگی ، گیج و مبهوت سرم را به این طرف و آن طرف میچرخانم
خنده هایم تصنّعی تر و شادی هایم کوچک و کوچک تر شده اند
آسمان من کوچک شده است یا بال هایم را کوتاه کرده اند ؟
بودنم رو به زوال است و یا ناخواسته سرکوب شده اند آن تجربه هایِ شیرینِ کودکی ام ؟
گمم در لابه لایِ علت و معلول ها
گمم در لابه لایِ این سنّت و مدرنیته یِ عصرِ حاضر
گمم در لابه لایِ اتفاقاتِ این روزهایِ زیستن
گمم در لابه لایِ هم آوازیِ تاریخِ شمسی و قمری و میلادی ها
باید کوبید آن باورهایِ آموزش دیده ام را و از نو ساخت
دلم یک منِ جدید میخواهد
منی بدونِ دیوار و بن بست
یک منِ عاری از این همه تضاد
دلم یک من میخواهد
یک منِ آزاد و رها

#علیرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
هر چه در قدمگاه زندگی به جلو و جلوتر می آییم احساس میکنیم گذشته یمان را با تمام حواس پنجگانه اش سر تمام کوچه و خیابان هایش جا گذاشته ایم
دلمان تنگ‌ شده است برای
بغل کردن های پدر
لالایی های مادر
طعم چایی های مادربزرگ گوشه ی اتاق
شماره کردن های ستاره ها موقع خواب توی حیاط
و ده ها حس خوب از آن دوران که با حسرت از جلوی چشمانمان عبور میکنند
انگار هیچ توشه ای از کودکی و نوجوانی و جوانیمان دیگر به جا نمانده است
نکند بی هویت شده باشیم
خوش به حال قدیم تر ها
قدیم ترها هیچ چیز یکبار مصرف نبود
عاشق شدن ها و دل بریدن ها که اینقدر ساده نبود
قدیم ترها آدم هایشان بیشتر برای هم وقت میگذاشتند
دوست داشتن هایشان باور پذیرتر بود
دلمان برای آن لحظه ها و تمام حس های نوستالژی اش تنگ شده است
کاش همین اندک دلخوشی های کوچکی که برایمان مانده هست را قدر بدانیم

#علیرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
آدمیزاد است دیگر
گاهی میخواهد خودش را بردارد و برود
گاهی دلش دکمه ی ریستارت میخواهد
گاهی دلش از این رفت و روب ِ نامرئی ِ تمام‌ناشدنی خانه‌ی درونش خسته‌ میشود
گاهی دلش به تنگ می آید
میبُرد از همه و از آنچه که هست
دلش می‌خواهد تنها یک دقیقه، یک روز، یک سال، یک عمر، بنشیند و همینی که هست و ساخته است را نگاه کند چشم در چشمش، چای بنوشد و بگوید من همینم که هستم اصلا به کسی چه مربوط است زندگی ام
آدم‌ها مثل لیوان‌اند ، گنجایششان که پر شد ، یک روز سر می‌روند بالاخره
در این آشفته بازار نگذاریم بغض، آدم‌ها را تنها، گیر بیندازد.


#عليرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
این روزا انگار ناخواسته آدمای دیگه ای شده ایم
این روزها زندگی جوری شده که تنها بودن اذیتت میکنه
اگه هم رجوع کنی به صندوقچه ی ذهنت تا سراغ چند تا از اون دوستای درجه یکت رو بگیری ، چند ساعت از اون با هم بودن که میگذره میبینی حضورشون فایده که نداشته هیچ ، احساس تنهاییتم بیشتر شده
ما آدما ازهم خیلی دور شدیم
اینروزا بعضی چیزا نبودشون نسبت به قبل بیشتر آزارت میدن
مثل دورهمی هایی که قدرشونو ندونستیم ، با هم بودنایی که تموم شدن یا اون آدمایی که الان دیگه نیستن
هنوز جای خالی و نبودنشون رو باور نداری یا با خودت لج کردی و نمیخوای قبول کنی که دیگه نیستن
چه چیزای پیش پا افتاده ای که آرزو شدن
اینکه پدر و مادرت رو محکم بغل کنی و ببوسیشون یا دلت که گرفت یهو بزنی به جاده و واسه زودتر دیدنشون لحظه شماری کنی
انگار ما آدما ناخواسته عوض شدیم
مدام توی درونت به خودت امید میدی
به خودت میگی ما دوباره دور هم جمع خواهیم شد
دوباره اتفاقات خوب خواهد افتاد
مدام و مدام امید دادن به خودت
با خودت کلنجار میری
به خودت میگی زندگی مثل کوزه ی ترک خورده ميمونه آب کوزه رو اگه بخوری تموم ميشه اگه هم نخوریش حروم ميشه پس باید از زندگيت لذت ببری چون در هر صورت تموم ميشه
پس از لحظه لحظه ی زندگیت لذت ببر
میخوای خودت باشی نمیخوای شعار بدی نمیخوای خودتو گول بزنی نیمخوای تسلیم بشی
یاد جمله ی فامیل دور میوفتی که میگفت : آقای مجری بهت یه نصیحت برادرانه میکنم اگه زندگیت ته کشید بشین با ته دیگش حال کن ! هی نگو به آخرش رسیدم
از دست خودت راضی نیستی
میخوای یه کاری کنی آروم بشی
دوباره زمزمه میکنی زیر لب با خودت
‏ یاد جملات کلیشه ای میوفتی که ‌‌‌‌بايد زندگی را فهمید یا زندگی مثل یک پتوی کوتاهه که یا سرت بيرونه يا پاهات نباید خیلی سخت بگیری هر روز برای خودت و برای حال دلت کاری بکن
پا میشی یه کاری کنی و خودتو یه تکونی بدی
به خودت میگی یادت باشه قدر آدمای دور و برت رو بدونی
آدما کش نیستن که اونا رو بکشی و دوباره برگردن
جملات انگار تمومی ندارن
همینجور دارن توی سرت رژه میرن
به خودت که میای میبینی چشات خیسن
انگار این قطره های اشک که با پشت دستات پاکشون میکنی وزنه هایی هستن که دارن ازت جدا میشن
سبک و سبک تر میشی آروم و آروم تر
به خودت که میای میبینی خودتی و خودت
به خودت که میای میبینی بلاتکلیفی و این بلاتکلیفی بدترین درد دنیاست
به خودت که میای میبینی تابستون جای خودشو به پاییز داده
پاییز از راه رسید و انگار این دل تنگی ها هرگز تمومی ندارن

#علیرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
باید رفت
باید رفت و جا گذاشت دوست داشتنت را
باید خودم را در چمدانی بگذارم و دور شوم
مردمان این شهر همه حسود بودند
با هم بودنمان را کسی دوست نداشت
بوسه هایم را در زیر خاک های گلدان های خانه ات به جا میگذارم
به همه ی گلدان ها سپرده ام برای تو شکوفه دهند و تو را بغل کنند و بوی عطر تنمان را بدهند
اگر دیداری دوباره نبود ، کمی از خاک گلدان هایت را
به روی قبرم به یادگار بگذار

علیرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
باید قبول کرد که زندگی کردن در وضع کنونی کار هر کسی نیست
باید جان کَند و جان داد تا بتوانی زنده بمانی و زندگی کنی
اما میتوان‌ متفاوت بود
میشود خوب زندگی کرد
میشود با تمام داشته هایت برای خودت لحظات شیرین و در عین حال ساده بسازی
میشود امید داشت و نیم نگاهی هم به آینده و بهتر شدن داشت
میشود جوری زندگی کرد که رنگ و غبار تکرار به سراغت نیاید
بخش دردناک قضیه آنجا هویدا میشود که دست به مقایسه میزنی
اینکه مقایسه کردن، لذت زندگی را می کُشَد
باید در لحظه و مکانی که هستی خدا را شاکر باشی
قطعا زمان و مکان بهتری از زمان و مکان اکنونِ تو وجود دارد که در درونت غبطه اش را بخوری اما یادت باشد خیلی ها در حال تلاش برای رسیدن به شرایط کنونیِ تو هستند
یادت باشد که باید در زمان حال زندگی کنی و تنها برای بهتر شدن مقایسه کنی ، اینکه من هم میتوانم .

تنها فردی که باید از او بهتر باشی کسی هست که دیروز بوده ای!
پس عزمت را جزم کن و امروزت را جوری رقم بزن که شاید فردایی دیگر در انتظار تو نباشد.

#علیرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
دلت که گرفته باشد سفر میخواهی به کجا اما نمیدانی
باید سوار بر قالیچه ای شد و از این شهر و مردمانش دور شد
باید خودم را بردارم و به سوی ناکجا آباد روانه شوم
باید چون پرستویی عاشق کوچ کرد و دور شد و دور
من منتظر خواهم ماند
منتظر فصلی دیگر
منتظر فصل پنجمی که تقویم زندگی ام را تغییر دهد
وقت رفتن است
تو بمان با همان چهار فصل زندگی ات
برای من فصل پنجم تازه شروع شده است

#علیرضا_بهجتی
@cafeparagraph_mag


Репост из: کافه پاراگراف
گاهی نباید از زندگی چیز زیادی خواست
همین که یکی را در زندگی ات دوست داری
همین که در کنج ذهنت ، دلت به داشتن یک رفیق دلخوش است
همین که هر شب موقع خواب از لابه لای درختان حیاط خانه ات میتوانی صدای جیرجیرک ها را بشنوی
همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی یکی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد و همین که با چشمانت میتوانی آن ها را ببینی و عزیزانت را بغل کنی و ببوسی شان و لمسشان کنی
همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی
همین که میتوانی یک لیوان چای از دست مادرت بگیری و بنوشی
همه ی این ها برای شعله ور شدن و زنده ماندن امید در وجودت کافیست
گاهی از این زندگی نباید چیزی اضافه ای خواست
کافیست به داشته هایت فکر کنی
همین داشتن های ساده ات آرزوی دست نیافتنی خیلی از آدم های دیگر است .

#علیرضا_بهجتی

@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
چه روز و شب های عجیبی در حال گذرند
شهرها خلوت از ترس یک ویروس ، نگاه آدم ها به یک دیگر سرشار از یک بی اعتمادی کامل
و با این همه پیچیدگی حاکم بر دنیا ، برای رفاه عزیزانت در حال تلاش باشی و ناگهان بر اثر یک انفجار چون کبوتری به سوی آسمان پرواز کنی
شاید نباید دیگر به فردا و فرداها فکر کرد و نباید دیگر برای آینده مان برنامه ای چید
گاهی نباید دوید ، باید ایستاد .
باید یادت برود کارهای نکرده ات را
شاید گاهی باید به تماشا نشست و با این روز و شب ها و ساعت ها غریبه شد
و تنها دلخوشی این روزهایمان همین یک جمله باشد که این روزگار سخت نیز بگذرد
شاید باید در این روزهای گرم تابستان لیوان تخم شربتی مان را خنک بنوشیم و یادمان برود که امروز چند شنبه است ؟!
کاش میشد به آن شب شنبه هایی برگشت که تنها دغدغه ی مان کوتاه کردن ناخن هایمان بود
و کاش میشد به آن صف شدن های زنگ اولی برگشت که تنها ترسمان این بود که نکند آقا یا خانم ناظم بگوید که ناخن هایت بلند است .
راستی چرا هر بار که به کودکی مان فکر میکنیم آرام و آرام تر میشویم
نه آن که در آن زمان زندگی مان مملو از رفاه بوده باشد نه !!!
شاید دلیل آن این باشد که ما در کودکی مان بار هیچ گذشته ای را به دوش نمیکشیدیم .
با این حال حالا دیگر بزرگ شده ایم
باید دوست بداریم و عاشق شویم
باید موفق شویم
باید ناامیدی ها را در لیوانی پر از امید حل کنیم
و برای عبور از این روز و شب های تکراری و ملال آور بایدهای زندگی مان را در ذهنمان مرور کنیم تا بتوانیم به زندگی خود و هم نوعانمان معنا ببخشیم.

#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
اینکه توی این شرایط همه ی ما خسته ایم بی تردید شکی نیست اما ما کم نخواهیم آورد
در این روزهای تکراری ملال آور از شلوغی های ذهنت یک هدف بساز و برای رسیدن به آن دست از تلاش برندار
عاقبت این روزهای سیاه و تاریک تمام خواهند شد
و ما یک روز چشم در چشمان هم به حال این روزهایمان خواهیم خندید
همچنان باید امیدوار بود چرا که زیباترین باران ها از سیاه ترین ابرها می بارد
در زردترین لحظاتی که در حال گذرند ، سبز ماندن هنر است
نباید عوض شویم باید دوباره به هم اعتماد کنیم و سعی کنیم آدم های بهتری شویم
باید از حال هم با خبر شویم گاهی یک احوال پرسی ساده معجزه می کند و دلیلی میشود برای امیدی دوباره یا تلاشی بیشتر
باید حالمان را خوب کنیم و سوار بر قالیچه ای به لحظه یا مکانی پر از احتمالات و اتفاقات خوب سفر کنیم
به داشته هایت فکر کن و به پاس بودنشان دلی را شاد کن و باور داشته باش که از هر دست که بدهی از همان دست خواهی گرفت
باید در ذهنمان همه ی آدم هایی که دوستشان داریم را جمع کنیم و خدا را از بودنشان شکر کنیم
باید به مسیر پیش روی زندگی مان محکم گام برداریم چرا که ما به لطف دردهایمان هست که هر روز قوی تر میشویم
این روزها بلد بودن از هر چیز با ارزش تر است
اینکه چیزی را دوست بداری یا عاشقش باشی بلد بودن میخواهد
سعی کنیم هنر زندگی کردن را یاد بگیریم و به دیگری یاد بدهیم .

#عليرضا_بهجتی

@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
همیشه از تکرار فراری بودم اما این روزا دارم تعریف جدیدی از تکرار رو تجربه میکنم
تکراری که دیگه توی اون لبخند مردمم رو فراموش کردم
انگار این روزا بهترین کار خوابیدنه
انگار وقتی خوابیم واقعیت دیگه زورش به ما نمیرسه
شایدم داریم خودمون رو گول میزنیم اما هر چی هست خواب بودن برام بهتر از ماسک زدن و مدام دست شستنه
حس مبهم این روزها قلب خمیدمو داره وحشیانه شلاق میزنه
کاش بشه که زودتر تمام شه
بهار همون فصلی که منتظرش بودم رسیده اما انگار دلمو جایی توی زمستون یا پاییز سال قبل جا گذاشتم
خداییش توی کدوم مختصات تاریخیم که قلبمون با این همه ترس و اضطراب در حال تپیدنه ؟
این روزا که در حال گذره مدام تمرین می کنیم زنده موندن رو
کسی هم فکرش رو نمیکرد که زندگی کردن رو فراموش کنیم و به چگونه زنده بودن فکر کنیم
این روزها یاد میگیریم که چگونه باید با هر ساز این روزگار رقصید
سالها بعد برای بچه هامون تعریف میکنیم که یه ویروس چگونه ما رو خونه نشین کرد
سالها بعد برای فرزندامون تعریف میکنیم از زنان و مردانی که از جون خودشون گذشتند و برای نجات جون هم نوع خود ، دور از خانواده ، سختی ها را به جون خریدند و به نماد مهر و صبوری و ایثار تبدیل شدند.
سال ها بعد تعریف میکنیم از پرستارانی که در هیچ میدونی خبری از تندیس اونا نبود .
درسته میگن بهشت زیر پای مادره ، اما ما هیچ گاه شما پرستاران رو توی این برهه از تاریخ فراموش نمیکنیم چرا که جای شما توی قلب ما آشیانه ای داره که تا زمانیکه می تپه به یاد شما خواهد بود .
#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
در این روز و شب هایی که رنگ تکرار به خود گرفته اند ، برنده تو باش
تو که به ازای از دست دادن هایت می توانی چیزهای با ارزش تری را به دست آوری
در این روز و شب های در خانه ماندن هم میشود زنانه عاشق ماند و مردانه از عشق محافظت کرد
میشود کودکانه در خانه رنگ و بوی عشق را چون بوی ریحان های باغچه ی مادربزرگ تازه نگه داشت
هم وطن کسی نمیداند چقدر فرصت برای من و تو باقیست
دو فنجان چای تازه دم با عطر هل و یک دوستت دارم ، آسان میکند سختی‌‌‌ این لحظه های رنگ تکرار به خود گرفته را پنجره را باز کن و چایت را به آرامی بنوش
سال دیگر که بیاید با یک یادش بخیر ، ساده از این ایام خواهی گذشت .

#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
عاقبت یک روز صبح از خواب بلند خواهیم شد و دست در دست هم به آفتاب سلامی دوباره خواهیم کرد.
ما دوباره سیاهی ابرها را کنار خواهیم زد و خورشید را بغل خواهیم کرد .
هم وطن نگران نباش ما دوباره از نو عمرمان را صرف خواهیم کرد .
من هستم
تو هستی
زندگی هست
این شب های تلخ از کوچه هایمان گذر خواهد کرد و پنجره هایمان به سوی آزادی باز خواهد شد .
ما دوباره سبز خواهیم شد و در باغچه ی خانه ی مان بذر امید خواهیم کاشت .
ما دوباره آرزو خواهیم کرد و سبزه ها را به هم گره خواهیم زد و به هم قول خواهیم داد که هر شب انسان بودن را مشق کنیم تا یادمان بماند ، انسانیت بالاترین هنر است .

#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
کم کم داریم به روزای آخر سال نزدیک میشیم
امسالم با تمام خوب و بدی هاش گذشت
گرچه امسال بدیهاش بیشتر از خوبیهاش بود
خبر بد پشت خبر بد ، جوری که دیگه شنیدن یه خبر بد برای فردا امری عادی بود
سیل و زلزله و خبر شنیدن فوت کولبرها توی سرما و تراژدی پایان سال با کرونا امسال رو با همه ی اتفاقاتش تکمیل کرد
قطعا این روزا بهترین خواسته ای که میتونیم برای هم نوعمون داشته باشیم ، داشتن حال خوبه
توی این روزایی که آرامش و امید دیگه گمشده ، سهم ما آدما آرامشی هست که باید به یکدیگه هدیه بدیم
سعی کنیم دلای شکسته رو وصله ی مهربونی بزنیم
سالهاست که ما منتظر روزهای خوبیم
و امید به اینکه یه روز خوب میاد
ولی نمیدونم چرا هنوز دیروزها بهترند
و غافل از اینکه همین روزها و لحظه ها پر استرس و پر اضطراب که منتظریم بگذرن اسمش زندگیه
باید باور کرد که مقصدی وجود نداره و باید از مسیر لذت برد
باید باور کرد که در قله کسی به انتظار ما ننشسته و هر چه هست در دامنه هست و باید از دامنه و بودن در آن لذت برد
این روزا دیگه دنیا خیلی جای قشنگی واسه زندگی نیست
قطعا فراموش کردن کار آسونی نیست اما بهترین کاریه که میشه کرد
باید روزای بد رو فراموش کرد و به یاد هم بودن رو به خاطر سپرد ، چون زندگی قوی تر از اون چیزی هست که فکرشو کنی ، پس نباید ناامید شد ، باید امیدوار بود
یادمون نره جز مهربونی چیزی باقی نمیمونه
باید همدل بود و به یکدیگر کمک کنیم
باید آدم بشیم و آدم باقی بمانیم
انسانیت رو فراموش نکنیم

#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


.
هر طور که مینویسم تو را
کم نمیشود از این دوست داشتن
و هر چه قدر هم که قدم میزنم
کم نمیشود از این دلتنگی
رنگ باران را هم که ببیند
بُغضی بزرگ میشود شبیه بادکنکی در دست پسر بچه ای در خیابان

#علیرضا_بهجتی


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
متن : علیرضا بهجتی
@alireza_behjati


پاییز همان قاب عکس خاک گرفته ی
دلدادگی هایمان است که تو آخرین بار
قول آمدنت را داده بودی
ومن هر روز صبح کنار پنجره با چشمانی مضطرب آخرین برگ های این درختان را می شمارم
نکند آخرین برگ هم به زمین بنشیند و تو نیایی
پاییز یادآور بوی قدم هایمان در کوچه های این شهر است
انارها را برایت دانه کرده ام و دو فنجان چای که نوشیدنش با تو آرزوی این روزهای من است
من کنار همان درخت انار کوچه ی عاشقی هایمان به انتظارت نشسته ام ، نکند نیایی

#علیرضا_بهجتی


Репост из: کافه پاراگراف
همه ی ما آدما دلتنگی های خاص خودمونو داریم
فقط نوعش فرق میکنه
یکی میره روی تراس و فندکشو در میاره و سیگارشو روشن میکنه
یکی به بهترین دوستش زنگ میزنه و مقدمات یه قلیون رو فراهم میکنه
یکی هم دلتنگیش درد داره و دردشم مثل درده حافظه و نیاز به فراموشی داره و خودشم میدونه که درمونشم همون کشف رازیه
یکی سرشو میکنه توی گوشی و ساعت ها باهاش ور میره
شاید یکی که از بیرون به اون آدم نگاه میکنه اون رو معتاد به گوشی و اینترنت بدونه اما نمیدونه اون آدم دنبال یه چیز گمشدست توی وجودش که هیچ وقت قرار نیست پیداش کنه
یکی میره توی پارک و‌ میشینه روی صندلی و رو به آسمون ستاره ها رو تماشا میکنه و شروع میکنه به شماره کردن اون ها
وقتی هم نگاهشو به رو به روش میندازه میخواد جای یکی دیگه باشه
به خودش میگه کاش جای اون پیرمردی که روی اون صندلی نشسته یا جای اون بچه ای که روی تاب نشسته باشم
اما انگار همه ی این حس و حال ها چیزی رو عوض نمیکنه شاید اون پیرمرد هم امشب همه ی درد و غماشو جا گذاشته و‌ اومده روی این صندلی نشسته یا شاید اون بچه ای که روی تاب نشسته یه روز به این فکر میکنه که چرا پدر و مادرم با اینکه وضع خوبی نداشتن اونو توی این دنیا آوردن
انگار دل آدمی هر چی سنش میره بالاتر با هیچی حالش خوب نمیشه
دیگه نه میخوای جای کسی باشی و نه دیگه دلت آرزوی داشتن چیزای خوب رو میکنه
چون دیگه خودتو شناختی
میدونی دیگه با داشتن اون چیزا حالت خوب نمیشه
میدونی قرار نیست چیزی عوض بشه
میدونی بی تفاوتی هم حالتو خوب نمیکنه
و این غم انگیزترین حالتی هست که میتونه برای یه آدم به وجود بیاد
پس اگه حالت گرفت نه بخواه جای کسی باشی نه خودتو گول بزن
چون خودت بهتر خودتو میشناسی
شاید حتی گذر زمان هم دیگه نتونه چیزی رو عوض کنه
پس زیاد به دنبال تغییر نباش
خودت باش و واقع بین
به خودت هم سخت نگیر ، دنیایی نیست

#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
دلت که گرفته باشد نه با آمدن پاییز خوشحال میشوی نه از رفتن آخرین قدم های شهریور
دلت که گرفته باشد نه صدای هیچ قناری زیباست نه هیچ رودی جاری

دلت که گرفته باشد فرقی نمیکند نام خیابان ها چه باشد ، آزادی باشد یا انقلاب
یا سیگار بر لبت مارلبرو باشد یا بهمن

نه دلت باران میخواهد نه چتر
چنان در قدم زدن خود حل میشوی که فرقی نمیکند حس شدن صدای
برگ های خشک شده در زیر پاهایت یا قار قار کردن کلاغ های روی
درخت
دلت که گرفته باشد روزگار آن روی زردش را زودتر به تو نشان می دهد
و خبر از پاییزی زودرس می دهد
دلت گه گرفته باشد فرقی نمیکند در کدام کافه پشت کدامین میز
نشسته باشی ، قهوه ات فرانسه باشد یا ترک

دلت که گرفته باشد سفر میخواهی به کجا اما نمی دانی

#علیرضا_بهجتی

https://t.me/Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
كاش زندگی هم حالت پرواز داشت
واسه هر چند مدتی که میخواستی اون دکمه رو فشار میدادی و هر وقت هم دلت میخواست باز به دنیات برمیگشتی
یا منتظر میموندی ببینی اصلا کسی به یادت هست و تو رو از حالت پرواز بیرون میاره و اون دکمه رو فشار میده یا نه ؟
آخه این روزا آدما دیگه سخت یاد همدیگه میوفتن
این روزا که داره میگذره تمرینه یه جور زنده موندنه
اینکه حس کنی هر روز شبیه بهتر شدنی اما بهتر نشی
مثل وقتی میری دکتر به لثه هات بی حسی میزنه
امیدوارت میکنه که درد نکشی اما ته دلت میترسی از دردش ولی همچنان امیدواری
بعضی آدمای توی زندگی که میان و میرن هم ، شبیه همین داروی بی حسی ان
چقدر خوبه موندن آدمای توی زندگیت شبیه دندون های دائمیت باشه
موندگار و استوار و همیشگی
خوش به حال اونهایی که آدمای توی زندگیشون این شکلی هستن
مواظب باشیم همدیگه رو خراب نکنیم

#علیرضا_بهجتی
@Alireza_Behjati


Репост из: کافه پاراگراف
پسر که باشی
دلت هم که گرفته باشد
بی اختیار دلت یک جاده میخواهد
سواره یا پیاده اش فرقی نمیکند
مسیری خلوت و ساکت و به دور از آدم های این دنیا
پسر که باشی دلت هم که گرفته باشد
دلت سیگار میخواهد تا دود شوی و‌ از این شهر پرواز کنی
مهم نیست سیگارت از کدام برند باشد
مارلبرو باشد یا تیر
و این مهم نبودن ، سرآغاز هر دلتنگیست
#علیرضا_بهجتی

@Alireza_Behjati

Показано 20 последних публикаций.

181

подписчиков
Статистика канала