آسیبشناسی چرخه خالصسازی -
انتخابات ۱۴۰۲
نویسنده: علی نصری
بسیار از ما شهروندان ایرانی از روند موسوم به «خالصسازی» که در نظام سیاسی کشورمان از سالها پیش آغاز شده و امروزه به شدیدترین و آشکارترین شکل خود رسیده، خشمگین هستیم. احساس میکنیم که ما به عنوان بخش عظیمی از جامعه رسماً به حاشیه رانده شدهایم و تمام نهادهای سیاسی، فرهنگی و رسانههای رسمی کشور در انحصار کامل جریانی خاص و بعضاً بخشی از پایگاه اجتماعی آن قرار گرفته است. این روند نه تنها این حس را به ما داده که هیچگونه نمایندگی در سطوح مختلف سیاسی و فرهنگی کشورمان نداریم که در وطن خودمان نیز احساس غربت و بیصدایی میکنیم.
این حس غربت و بیصدایی، بسیاری از ایرانیان را به فکر مهاجرت و ترک وطن انداخته و عده دیگری را نسبت به تمام مسائل کشورشان کاملاً بیتفاوت و منفعل ساخته است. ویرال شدن ویدیوی آن پیرمرد روستایی در شبکههای اجتماعی که دستش را بر روی شانه یکی از مسئولین میکوبید و میگفت «حالا دیگر خودتان میدانید و مملکتتان!» از همهگیری این حس غربت و بیتفاوتی حکایت دارد.
اما به منظور آسیبشناسی، جا دارد که این سوال را طرح و بررسی کنیم که روند «خالصسازی» در ساختار سیاسی کشورمان، چقدر از همین حس غربت و انفعال در جامعه تغذیه میشود و شتاب میگیرد؟
یا به عبارتی، آیا میشود روند خالصسازی را به «چرخه»ای تشبیه کرد که از دو اهرم «انحصارطلبی سیاسی» و «انفعال اجتماعی» تشکیل شده و هر دوی اینها متقابلاً در به حرکت درآمدن و شتاب گرفتن آن نقش داشته و دارند؟
اگر احساس غربت و بیصدایی در جامعه و به تَبَع آن بیرغبتی مردم نسبت به مشارکت سیاسی و اجتماعی محصول انحصارطلبی و روند خالصسازی است، آیا متعاقباً طمع انحصارطلبی و زیادهخواهی و تصاحب همه ارکان قدرت در بخشهایی از ساختار سیاسی کشور، از همین انفعال و وادادگی اجتماعی قوت نمیگیرد؟
به عنوان مثال، قشر متوسط جامعه ما همواره از «تصاحب» تدریجی صدا و سیما توسط جربان «خالصسازی» شکایت دارد و از این که امروزه رسانه ملی رسماً به تریبون اختصاصی یک تفکر خاص و محفلٍ دورهمی و بذلهگویی «جوانان انقلابی» تبدیل شده خشمگین است. اما به آن روی دیگر سکه کمتر توجه دارد که خود او نیز، سالهاست که در هر محفلی به اینکه در خانهاش حتی یک لحظه «تلویزیون ایران» روش نمیشود و از برنامههای صدا و سیما کاملاً بیخبر است و اخبار ایران را صرفاً از رسانههای خارجی و فارسیزبان دریافت میکند، افتخار میکند.
آیا همین سالها رویگردانی از صدا و سیما و دست کشیدن از رسانه ملی و عدم تلاش برای سهمخواهی از آن و واگذاری آسان آن به جریان مقابل، خود زمینه را برای خالصسازی و تصاحب این نهاد فراهم نساخته؟
یا مثلاً، بخش عظیمی از جامعه از نظارت استصوابی، رد صلاحیتهای گسترده، انحصاری شدن صندوق رای و غیر رقابتی شدن انتخابات، به شدت بیزار است. اما به این روی سکه کمتر توجه دارد که خود او نیز، سالهاست که به «سفید» بودن برگه شناسنامه خود، هرگز «جوهری» نشدن نوک انگشت خود و هیچگاه فریب «نمایش انتخابات» نخوردن خود افتخار میکند.
آیا آمارهای پایین مشارکت در هر دوره از انتخابات و اعلام بیرغبتی و انزجار جامعه از رای دادن و فرهنگ «قهر» و انفعال و واگذاری صندوق رای، خود تناسبی با میزان رد صلاحیتها در هر دوره نداشته و در تسهیل و تسریع و تقویت روند خالصسازی در مکانیسم انتخابات نقشی ایفا نکرده است؟
کمی با فاصله به این روند نگاه کنیم؛ فرض کنیم در کشوری مانند آمریکا - که نهادهای دموکراتیک آن قدمت و استحکام بسیار بیشتری از ایران دارند - بخشی از جامعه - مثلاً پایگاه اجتماعی حزب دموکرات یا معترضان به کل ساختار سیاسی این کشور - همواره قبل از هر انتخابات عدم مشارکت خود را قاطعانه اعلام میکردند، انتخاب بین «بد و بدتر» - مثلاً بین بایدن و ترامپ - را از اساس ننگ میدانست، کمپینهای «شرمساری» علیه رای دهندگان بهراه میانداخت و خالی شدن حوزههای رایگیری را یک «پیروزی» برای خود قملداد میکردند، آیا در چنین شرایطی قابل تصور نبود که یک جریان انحصارطلب یا پوپولیست - مثل آلت-رایت یا Maga دونالد ترامپ - از دل یکی از احزاب ظهور میکرد و خلأ مشارکت مردمی را با تمامیتخواهی خود پُر مینمود و «جمهوریت»ی بدان قدمت را با ریاستجمهوری مادامالعمر یک فرد تاخت میزد؟
آیا در کشوری مانند آمریکا همواره «مشارکت مردمی» نبوده که علیرغم همه کاستیها و فسادها و نارضایتیها و علیرغم تمایلات تمامیتخواهانه برخی جریانها - مانند آلت-رایت - جلوی چنین سوداهایی را گرفته و اجاره نداده تا توازن قدرت به سمت هیچ جریانی بهم بخورد؟
به نظر میرسد که در کشور ما نیز تنها مشارکت مردمی است که میتواند به تدریج روند خالصسازی را کُند، شاید متوقف و چه بسا معکوس سازد.
@AliNasriTelegram