#رمان انتهاج
۱۰۴
رهام شوکه نگاهم کرد و بلاخره دستم رو ول کرد. خودم رو عقب کشیدم و گفتم
- خیلی نامردی! گفتی کاری نمیکنی! اما اذیتم کردی .
اشک کل صورتم رو گرفت و دوییدم سمت پله ها. نمیفهمیدم دارم چکار میکنم. نمیخواستم برم اتاق رهام . گفتم برم اتاق خواب دوم اما رهام پشت سرم اومد و بالای پله ها باز دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد.
نگاهش واقعا نگران بود . اما نگرانی رهام غم منو کم نمیکرد. بدون عصبانیت گفت
- بیا ببینم! مگه چقدر اذیت شدی!؟
منو برد اتاق خودش و گفت
- همش تقصیر خودته! هی بدنت رو منقبض میکنی!
منو برد رو تخت و خواست کمر شلوارم رو باز کنه! اما هولش دادم و گفتم
- ولم کن رهام... خواهش میکنم یکم ولم کن!
کلافه عقب رفت. دستش رو به حالت تسلیم بالا برد و گفت
- نیکو فقط بذار ببینم دارو لازم داری یا نه! ممکنه دچار عفونت بشی!
خدایا ... چرا انقدر زندگی من مزخرفه! نمیدونستم داره راست میگه یا دروغ!
رهام کلافه گردنش رو دست کشید و گفت
- به ارواح خاک مادرم بهت دست نمیزنم. فقط ببینم!
اشک هام بیشتر شد و کمر شلوارم رو باز کردم. باز دمر شدم و رهام چک کرد. حس عجیبی بود! عملا تو یک هفته رهام جسم منو داغون کرده بود. تازه کبودی های رون پام و درد لگنم خوب شده بود که رهام درد پشتم رو درست کرد.
رهام کمک کرد لباسم رو مرتب کنم و گفت
- برات چندتا کرم و لوسیون میگیرم. ببخشید بدنت خیلی حساسه من اصلا فکرش رو هم نمیکردم اینجوری شه!
ته مونده اشکم رو پاک کردم . رهام گفت
- بیا برات بالشت میذارم. بشین یه چیزی بخور برسونم!
با هم برگشتیم پایین اما من دیگه حرف نزدم. روی صندلی برام بالشت گذاشت و کنارش یکم غذا خوردم . رهام پرسید
- با همون لیست انتخاب رشته موافقی!؟
برگه انتخاب رشته رو چک کرده بودم. رو به رهام گفتم
- آره! سر راه ببریم بدیم!؟
رهام با تکون سر گفت
- نه! تو رو میرسونم استراحت کن خورم میبرم میدم! امشب هم شیفت دارم!
خونه خودتون بخوابی بهتره!
از اینکه داشت بهم فضا میداد استقبال کردم. واقعا به یکم تنهایی و لمس نشدن نیاز داشتم.
رهام منو رسوند و سر راه برام پماد و قرص گرفت. خودش نیومد داخل و زود رفت...
مامان از اینکه زود رسیدم خونه راضی بود. برای فردا شب خونه عمه ام وعده کرده بود.
شب رهام گفت انتخاب رشته ام انجام شد و کد رهگیری نهایی رو برام فرستاد.
بهش راجع به مهمونی خونه عمه ام گفتم. استقبال کرد اما چیزی راجع به شبش نگفت.
شیفت بود و تا دو سه یکم چت کردیم. از کارش و همکار هاش گفت...
روز بعد من سر گرم گروه دوستام بودم و رهام هم فقط حال و احوال کرد. برای رفتن خونه عمه زودتر اومد دنبالم تا من با ماشین رهام برم.
از دیروز همش لم داده بودم و ننشسته بودم. پماد و قرص موثر بود و دردم کم شده بود.
اما تا تو ماشین رهام نشستم آه از نهادم بلند شد
خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست
#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh
یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net
۱۰۴
رهام شوکه نگاهم کرد و بلاخره دستم رو ول کرد. خودم رو عقب کشیدم و گفتم
- خیلی نامردی! گفتی کاری نمیکنی! اما اذیتم کردی .
اشک کل صورتم رو گرفت و دوییدم سمت پله ها. نمیفهمیدم دارم چکار میکنم. نمیخواستم برم اتاق رهام . گفتم برم اتاق خواب دوم اما رهام پشت سرم اومد و بالای پله ها باز دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد.
نگاهش واقعا نگران بود . اما نگرانی رهام غم منو کم نمیکرد. بدون عصبانیت گفت
- بیا ببینم! مگه چقدر اذیت شدی!؟
منو برد اتاق خودش و گفت
- همش تقصیر خودته! هی بدنت رو منقبض میکنی!
منو برد رو تخت و خواست کمر شلوارم رو باز کنه! اما هولش دادم و گفتم
- ولم کن رهام... خواهش میکنم یکم ولم کن!
کلافه عقب رفت. دستش رو به حالت تسلیم بالا برد و گفت
- نیکو فقط بذار ببینم دارو لازم داری یا نه! ممکنه دچار عفونت بشی!
خدایا ... چرا انقدر زندگی من مزخرفه! نمیدونستم داره راست میگه یا دروغ!
رهام کلافه گردنش رو دست کشید و گفت
- به ارواح خاک مادرم بهت دست نمیزنم. فقط ببینم!
اشک هام بیشتر شد و کمر شلوارم رو باز کردم. باز دمر شدم و رهام چک کرد. حس عجیبی بود! عملا تو یک هفته رهام جسم منو داغون کرده بود. تازه کبودی های رون پام و درد لگنم خوب شده بود که رهام درد پشتم رو درست کرد.
رهام کمک کرد لباسم رو مرتب کنم و گفت
- برات چندتا کرم و لوسیون میگیرم. ببخشید بدنت خیلی حساسه من اصلا فکرش رو هم نمیکردم اینجوری شه!
ته مونده اشکم رو پاک کردم . رهام گفت
- بیا برات بالشت میذارم. بشین یه چیزی بخور برسونم!
با هم برگشتیم پایین اما من دیگه حرف نزدم. روی صندلی برام بالشت گذاشت و کنارش یکم غذا خوردم . رهام پرسید
- با همون لیست انتخاب رشته موافقی!؟
برگه انتخاب رشته رو چک کرده بودم. رو به رهام گفتم
- آره! سر راه ببریم بدیم!؟
رهام با تکون سر گفت
- نه! تو رو میرسونم استراحت کن خورم میبرم میدم! امشب هم شیفت دارم!
خونه خودتون بخوابی بهتره!
از اینکه داشت بهم فضا میداد استقبال کردم. واقعا به یکم تنهایی و لمس نشدن نیاز داشتم.
رهام منو رسوند و سر راه برام پماد و قرص گرفت. خودش نیومد داخل و زود رفت...
مامان از اینکه زود رسیدم خونه راضی بود. برای فردا شب خونه عمه ام وعده کرده بود.
شب رهام گفت انتخاب رشته ام انجام شد و کد رهگیری نهایی رو برام فرستاد.
بهش راجع به مهمونی خونه عمه ام گفتم. استقبال کرد اما چیزی راجع به شبش نگفت.
شیفت بود و تا دو سه یکم چت کردیم. از کارش و همکار هاش گفت...
روز بعد من سر گرم گروه دوستام بودم و رهام هم فقط حال و احوال کرد. برای رفتن خونه عمه زودتر اومد دنبالم تا من با ماشین رهام برم.
از دیروز همش لم داده بودم و ننشسته بودم. پماد و قرص موثر بود و دردم کم شده بود.
اما تا تو ماشین رهام نشستم آه از نهادم بلند شد
خوشگل ها برای خوندن ادامه ۲ راه هست
#رایگان میتونید ۳۰۰ پارت جلو تر بیاید اینستاگرام بقیه رو بخونید
https://www.instagram.com/zendegibanafsh
یا اگر دوست داشتید بیاید #فایل_کامل ۲۲۰۰ صفحه رمان رو همین الان تو باغ استور بخونید.
اول اپلیکیشن از کانالش نصب کنید👇
فایل نصبی برنامه تو کانالش پین شده👇💜
@BaghStore_app
سایت هم دارن
https://www.Baghstore.net