Репост из: Teresa
-عکس شوهر من تو کیف پول شما چیکار میکنه خانم محترم؟؟!!...
با شنیدن این حرف از دهن من چشم هاش از تعجب گرد شد و دهنش کمی باز موند. چیزی شبیه ناله از دهنش خارج شد که برایم قابل فهم نبود.
کیف پول قرمز رنگ را با عصبانیت روی میز جلوی مبل پرت کردم و عکس بیرون افتاده از کیف رو نشونش دادم.
-این آقا که تو عکس دستش دور گردن توئه شوهر شرعی و قانونیه منه....ش و ه ر...شوهر میفهمی؟؟
جمله ی آخر رو با فریاد گفتم. این زن هر که بود حق نداشت زندگیه منو از بین ببره نمیذاشتم یه رابطه ی پنهونی چند روزه زندگی منو از بین ببره.
-چی داری میگی خانم؟؟...این حرف ها چیه میزنی؟؟... چرا میخوای بختک بشی رو زندگی ما؟؟!!....
از حرص دندان هامو رو هم فشار دادم و از بین دندون های چفت شدم غریدم:
-ههه... اونی که بختک زندگی اینو اون میشه توئی نه من... طلاق گرفتی یا شوهر مرده ای، کاری ندارم دستت رو از سر شوهر من وردار...
بینی مو چین انداختم و گفتم:
-با صیغیه ی چند روز این و اون نمیشه خرج زندگی خودت و بچه ات رو دربیاری... همت کن یه جا برو سرکار از اینهمه تحقیر بهتره...
-صیغه کجا بود خانم دکتر؟ من شیش ساله زن امیریلم.. اصلا بذار شناسنامه مو نشونت بدم...
حتما برای عصبانی کردن من این رو میگفت باید سعی میکردم به خودم مسلط شم. ولی وقتی از اتاق با شناسنامه توی دستش افتاد زمین زیر پام خالی شد.
شناسنامه رو که به سمتم گرفت چیزی ته دلم فرو ریخت. گرفتم و با نگاه به صفحه ی دوم اون متوجه شدم این زن بی گناهه اونی که بازی خورده منم نه اون....
بیحال روی مبل افتادم و سرم رو تو دست هام گرفتم که با صدای چرخیدن کلید تو قفل دار هر دو به اون سمت نگاه کردیم. امیریل به همراه پسربچه ی چهارساله ای وارد خونه شد. وقتی جلوتر اومد نگاهش به من افتاد...
https://t.me/joinchat/7oriQhvMs4s0ZmFk
❌ ❌ نبات و امیریل زندگی #عاشقانه ی آرامی رو دارن... تا اینکه یه روز یکی از #مریض هاش کیف #پولش رو جا میذاره و نبات برای دیدن آدس و #نشونی کیف پول رو باز میکنه... با دیدن عکس امیریل داخل کیف پول فکر میکنه زنی زیر پاش #نشسته تا از راه به درش کنه ولی وقتی خونه ی اون زن میره و با #شناسنامه ای مواجه میشه که #سه سال زودتر از اون #وارد زندگی امیریل شده زندگی رو سرش آوار میشه و...
https://t.me/joinchat/7oriQhvMs4s0ZmFk
با شنیدن این حرف از دهن من چشم هاش از تعجب گرد شد و دهنش کمی باز موند. چیزی شبیه ناله از دهنش خارج شد که برایم قابل فهم نبود.
کیف پول قرمز رنگ را با عصبانیت روی میز جلوی مبل پرت کردم و عکس بیرون افتاده از کیف رو نشونش دادم.
-این آقا که تو عکس دستش دور گردن توئه شوهر شرعی و قانونیه منه....ش و ه ر...شوهر میفهمی؟؟
جمله ی آخر رو با فریاد گفتم. این زن هر که بود حق نداشت زندگیه منو از بین ببره نمیذاشتم یه رابطه ی پنهونی چند روزه زندگی منو از بین ببره.
-چی داری میگی خانم؟؟...این حرف ها چیه میزنی؟؟... چرا میخوای بختک بشی رو زندگی ما؟؟!!....
از حرص دندان هامو رو هم فشار دادم و از بین دندون های چفت شدم غریدم:
-ههه... اونی که بختک زندگی اینو اون میشه توئی نه من... طلاق گرفتی یا شوهر مرده ای، کاری ندارم دستت رو از سر شوهر من وردار...
بینی مو چین انداختم و گفتم:
-با صیغیه ی چند روز این و اون نمیشه خرج زندگی خودت و بچه ات رو دربیاری... همت کن یه جا برو سرکار از اینهمه تحقیر بهتره...
-صیغه کجا بود خانم دکتر؟ من شیش ساله زن امیریلم.. اصلا بذار شناسنامه مو نشونت بدم...
حتما برای عصبانی کردن من این رو میگفت باید سعی میکردم به خودم مسلط شم. ولی وقتی از اتاق با شناسنامه توی دستش افتاد زمین زیر پام خالی شد.
شناسنامه رو که به سمتم گرفت چیزی ته دلم فرو ریخت. گرفتم و با نگاه به صفحه ی دوم اون متوجه شدم این زن بی گناهه اونی که بازی خورده منم نه اون....
بیحال روی مبل افتادم و سرم رو تو دست هام گرفتم که با صدای چرخیدن کلید تو قفل دار هر دو به اون سمت نگاه کردیم. امیریل به همراه پسربچه ی چهارساله ای وارد خونه شد. وقتی جلوتر اومد نگاهش به من افتاد...
https://t.me/joinchat/7oriQhvMs4s0ZmFk
❌ ❌ نبات و امیریل زندگی #عاشقانه ی آرامی رو دارن... تا اینکه یه روز یکی از #مریض هاش کیف #پولش رو جا میذاره و نبات برای دیدن آدس و #نشونی کیف پول رو باز میکنه... با دیدن عکس امیریل داخل کیف پول فکر میکنه زنی زیر پاش #نشسته تا از راه به درش کنه ولی وقتی خونه ی اون زن میره و با #شناسنامه ای مواجه میشه که #سه سال زودتر از اون #وارد زندگی امیریل شده زندگی رو سرش آوار میشه و...
https://t.me/joinchat/7oriQhvMs4s0ZmFk