لیبرالیسم آسیایی و مرکانتلیسم غربی!!!
مشکل جمهوری اسلامی با نظام لیبرال غربی قابل درک است. لیبرالیسم سیاسی در پاسخ به سلطه مذهب بر جامعه در اروپا مطرح شد و لیبرالیسم اقتصادی در پاسخ به سلطه دولت بر اقتصاد در اروپا و آمریکا. در نهایت نیز لیبرالیسم هم سلطه مذهب بر جامعه را برانداخت و هم سلطه دولت بر اقتصاد. لذا نظام جمهوری اسلامی دلایل کافی برای مخالفت با نظم لیبرال دارد. هم دولت مذهبی است و هم اقتصاد دولتی که به سمت شبه دولتی در حرکت است.
در روسیه پس از کمونیسم، اقتصاد تحت کنترل نظام الیگارشی قرار گرفت (شبه دولتی)؛ و به نظر می رسد مذهب نیز نسبتا با دولت همراهی می کند. در چین، دولت، ارزشهای سنتی و فرهنگی کنفوسیوسی را پاس می دارد و اقتصاد نیز توسعه گرای دولت محور است. جمهوری اسلامی در حال حاضر (ظاهرا) تعارض ارزشی، امنیتی، اقتصادی چندانی با روسیه و چین ندارد و گسلهای تعارض منافع و ارزشها فعال نیستند. بنابراین زمینه های توسعه و گسترش روابط وجود دارد و از این زمینه ها نیز باید استفاده کرد.
اما این همه واقعیت نیست. در دو سطح خرد و کلان روندهایی وجود دارد که نشان می دهد سیاست خارجی به شناخت، نگاه و رفتاری متوازن نیاز دارد. تفکر آرزومندانه حلال مشکلات نیست.
اول؛ پیشرفت چین و دیگر اقتصادهای توسعه گرا هیچ یک ناشی از سیاست نگاه به شرق نبود. چین خود با نگاه به غرب توسعه یافت و نه شرق آن زمان یعنی بلوک شرق سابق. توسعه چین مدیون سرمایه و تکنولوژی غرب و همکاری اقتصادی و امنیتی با غرب است و نه تعارض و رویارویی با غرب ( اروپا و آمریکا). تجربه بقیه قدرتهای نوظهور نیز متفاوت نیست.
دوم؛ لیبرالیسم در اروپا نتیجه تحولات اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک و ناکارامدی تفکرات حاکم در پاسخگویی به مشکلات بود. تحولات علمی و اقتصادی، فردگرایی را گسترش داد و تقویت فردگرایی، تقاضا برای حقوق و آزادیهای فردی را به دنبال داشت. آیا این تحولات در چین ممکن نیست؟ چین با افتخار می گوید که حدود 800 میلیون نفر را از خط فقر نجات داده؛ دستاوردی بزرگ و ستودنی است. نیازهای بعدی 500 میلیون طبقه متوسط چینی چه خواهد بود؟ در نظامهای متاثر از تفکرات کنفوسیوسی از جمله ژاپن، قدرت و ثروت قداست دارد و مردم به آن احترام می گذارند. ژاپن به مراتب جمع گرا تر از چین است و اقتصاد مرکانتلیستی در شدیدترین وجه آن در ژاپن رشد کرد. کره جنوبی پس از آن قرار داشت. اما آیا ژاپن وکره جنوبی و تایوان با همان نظام اقتصادی توسعه گرای مرکانتلیستی دولت محور باقی ماندند؟ آیا چین، راه ژاپن و کره جنوبی طی نمی کند؟ آیا شاهد گسترش ارزشهای لیبرالیستی در چین نیستیم؟ آیا این امکان وجود ندارد که به لحاظ ارزشی شرق و غرب جای خود را عوض کنند؟ یعنی شاهد لیبرالیسم آسیایی و مرکانتلیسم غربی (ترامپیسم) باشیم؟
سوم؛ در روسیه فعلا، تحول اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک جدی به چشم نمی خورد. جنگ دیر یا زود تمام می شود. آیا خود جنگ اوکراین و "دستاوردهای آن" دولت محوری را در روسیه به زیر سوال نخواهد برد و منشاء تحولات در روسیه نخواهد شد؟ اقتصاد آسیب دیده از جنگ چه مسیری را در پیش خواهد گرفت؟ آیا به تعارض و رویارویی با غرب ادامه می دهد؟
چهارم؛ از نظر نهادی، ما همچنان گروه 7 را داریم که لیبرال است. در مقابل آن گروه بریکس را داریم که اعضای آن دولت محوراند. اتحادیه اروپا را داریم با گرایش لیبرال؛ و سازمان شانگهای، با گرایش مرکانتال. اما اعضای اصلی همه آنها در قالب گروه بیست یکجا جمع می شوند و یا اعضای کلیدی هر دو گروه هنوز ترکیب اصلی شورای امنیت سازمان ملل را تشکیل می دهند. لذا نظام بین الملل پساغربی قبلا شکل گرفته. این نظام ترکیبی/هایبریدی است از نظامهای لیبرال و مرکانتال که با هم همکاری، همفکری و تعامل و البته رقابت و تعارض هم دارند. اینکه چرا ما نتوانسته ایم با چنین مجموعه های وسیع و متنوعی کار کنیم، قابل تامل است.
از این تحولات، نه تنها بازیگری بیرون نمی آید که هزینه سیاست خارجی ایران را بپردازد، بلکه ممکن است فشارهایی که طی دو قرن از شمال و غرب شاهد بودیم، طی دو قرن آینده از جانب شمال و شرق و غرب و شاید از هر چهار سو شاهد باشیم. به همین خاطر لزوم طراحی و اجرای سیاست خارجی متوازن از هر دو بعد شناختی و رفتاری احساس می شود. اگر منافع را به ایدئولوژی دولتهای حاکم گره بزنیم، با تغییرات ایدئولوژیک (که دیر یا زود رخ می دهد)، همه گرهها باز می شود. شاید الان لیبرالیسم شرقی و مرکانتلیسم غربی پدیده دور از ذهنی باشد، اما احتمال آن وجود دارد.
اندیشه ها تا زمانی دوام می آورند که کارامد باشند. زمانی که قدرت تبیین و کارامدی خود در اجرا را از دست دادند، لاجرم باید مورد بازنگری و اصلاح و حتی تغییر قرار گیرند. در این روند، نظامهای باز، اصلاح می شوند و نظامهای بسته، با مشکل مواجه می گردند.
مشکل جمهوری اسلامی با نظام لیبرال غربی قابل درک است. لیبرالیسم سیاسی در پاسخ به سلطه مذهب بر جامعه در اروپا مطرح شد و لیبرالیسم اقتصادی در پاسخ به سلطه دولت بر اقتصاد در اروپا و آمریکا. در نهایت نیز لیبرالیسم هم سلطه مذهب بر جامعه را برانداخت و هم سلطه دولت بر اقتصاد. لذا نظام جمهوری اسلامی دلایل کافی برای مخالفت با نظم لیبرال دارد. هم دولت مذهبی است و هم اقتصاد دولتی که به سمت شبه دولتی در حرکت است.
در روسیه پس از کمونیسم، اقتصاد تحت کنترل نظام الیگارشی قرار گرفت (شبه دولتی)؛ و به نظر می رسد مذهب نیز نسبتا با دولت همراهی می کند. در چین، دولت، ارزشهای سنتی و فرهنگی کنفوسیوسی را پاس می دارد و اقتصاد نیز توسعه گرای دولت محور است. جمهوری اسلامی در حال حاضر (ظاهرا) تعارض ارزشی، امنیتی، اقتصادی چندانی با روسیه و چین ندارد و گسلهای تعارض منافع و ارزشها فعال نیستند. بنابراین زمینه های توسعه و گسترش روابط وجود دارد و از این زمینه ها نیز باید استفاده کرد.
اما این همه واقعیت نیست. در دو سطح خرد و کلان روندهایی وجود دارد که نشان می دهد سیاست خارجی به شناخت، نگاه و رفتاری متوازن نیاز دارد. تفکر آرزومندانه حلال مشکلات نیست.
اول؛ پیشرفت چین و دیگر اقتصادهای توسعه گرا هیچ یک ناشی از سیاست نگاه به شرق نبود. چین خود با نگاه به غرب توسعه یافت و نه شرق آن زمان یعنی بلوک شرق سابق. توسعه چین مدیون سرمایه و تکنولوژی غرب و همکاری اقتصادی و امنیتی با غرب است و نه تعارض و رویارویی با غرب ( اروپا و آمریکا). تجربه بقیه قدرتهای نوظهور نیز متفاوت نیست.
دوم؛ لیبرالیسم در اروپا نتیجه تحولات اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک و ناکارامدی تفکرات حاکم در پاسخگویی به مشکلات بود. تحولات علمی و اقتصادی، فردگرایی را گسترش داد و تقویت فردگرایی، تقاضا برای حقوق و آزادیهای فردی را به دنبال داشت. آیا این تحولات در چین ممکن نیست؟ چین با افتخار می گوید که حدود 800 میلیون نفر را از خط فقر نجات داده؛ دستاوردی بزرگ و ستودنی است. نیازهای بعدی 500 میلیون طبقه متوسط چینی چه خواهد بود؟ در نظامهای متاثر از تفکرات کنفوسیوسی از جمله ژاپن، قدرت و ثروت قداست دارد و مردم به آن احترام می گذارند. ژاپن به مراتب جمع گرا تر از چین است و اقتصاد مرکانتلیستی در شدیدترین وجه آن در ژاپن رشد کرد. کره جنوبی پس از آن قرار داشت. اما آیا ژاپن وکره جنوبی و تایوان با همان نظام اقتصادی توسعه گرای مرکانتلیستی دولت محور باقی ماندند؟ آیا چین، راه ژاپن و کره جنوبی طی نمی کند؟ آیا شاهد گسترش ارزشهای لیبرالیستی در چین نیستیم؟ آیا این امکان وجود ندارد که به لحاظ ارزشی شرق و غرب جای خود را عوض کنند؟ یعنی شاهد لیبرالیسم آسیایی و مرکانتلیسم غربی (ترامپیسم) باشیم؟
سوم؛ در روسیه فعلا، تحول اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک جدی به چشم نمی خورد. جنگ دیر یا زود تمام می شود. آیا خود جنگ اوکراین و "دستاوردهای آن" دولت محوری را در روسیه به زیر سوال نخواهد برد و منشاء تحولات در روسیه نخواهد شد؟ اقتصاد آسیب دیده از جنگ چه مسیری را در پیش خواهد گرفت؟ آیا به تعارض و رویارویی با غرب ادامه می دهد؟
چهارم؛ از نظر نهادی، ما همچنان گروه 7 را داریم که لیبرال است. در مقابل آن گروه بریکس را داریم که اعضای آن دولت محوراند. اتحادیه اروپا را داریم با گرایش لیبرال؛ و سازمان شانگهای، با گرایش مرکانتال. اما اعضای اصلی همه آنها در قالب گروه بیست یکجا جمع می شوند و یا اعضای کلیدی هر دو گروه هنوز ترکیب اصلی شورای امنیت سازمان ملل را تشکیل می دهند. لذا نظام بین الملل پساغربی قبلا شکل گرفته. این نظام ترکیبی/هایبریدی است از نظامهای لیبرال و مرکانتال که با هم همکاری، همفکری و تعامل و البته رقابت و تعارض هم دارند. اینکه چرا ما نتوانسته ایم با چنین مجموعه های وسیع و متنوعی کار کنیم، قابل تامل است.
از این تحولات، نه تنها بازیگری بیرون نمی آید که هزینه سیاست خارجی ایران را بپردازد، بلکه ممکن است فشارهایی که طی دو قرن از شمال و غرب شاهد بودیم، طی دو قرن آینده از جانب شمال و شرق و غرب و شاید از هر چهار سو شاهد باشیم. به همین خاطر لزوم طراحی و اجرای سیاست خارجی متوازن از هر دو بعد شناختی و رفتاری احساس می شود. اگر منافع را به ایدئولوژی دولتهای حاکم گره بزنیم، با تغییرات ایدئولوژیک (که دیر یا زود رخ می دهد)، همه گرهها باز می شود. شاید الان لیبرالیسم شرقی و مرکانتلیسم غربی پدیده دور از ذهنی باشد، اما احتمال آن وجود دارد.
اندیشه ها تا زمانی دوام می آورند که کارامد باشند. زمانی که قدرت تبیین و کارامدی خود در اجرا را از دست دادند، لاجرم باید مورد بازنگری و اصلاح و حتی تغییر قرار گیرند. در این روند، نظامهای باز، اصلاح می شوند و نظامهای بسته، با مشکل مواجه می گردند.