ابراهیم نبوی: در اینکه پرسپولیسی هستم هیچ شکی ندارم، وقتی سیزده ساله بودم، دروازه بان تیم نوجوانان پرسپولیس در مسابقات دانش آموزی کرمان بودم. با پیراهن مشکی و شورت مشکی و دستکش مشکی و همه چیز مشکی. تقریبا هرگز نشد که تیمی را که به آن عشق می ورزیدم رها کنم.
حکومت ایران تغییر کرد و من همچنان پرسپولیسی بودم، مثل میلیونها ایرانی دیگر، بسیاری از پرسپولیسی ها هوادار مجاهدین خلق شدند، بسیاری از آنها حزب اللهی شدند، بسیاری از آنها سلطنت طلب شدند، خیلی از آنها از ایران رفتند و همچنان پرسپولیسی بودند.
وقتی نام پرسپولیس که به نام مسخره «پیروزی» تغییر داده شد، دوباره برگشت، من خوشحال شدم. دهه هفتاد باز هم فوتبال جدی گرفته شد. اگرچه همیشه همه قرمزها قرمز بودند و آبی ها آبی بودند و این ایمان بزرگ هرگز از بین نمی رفت.
بسیاری از پرسپولیسی هایی که قبلا طرفدار حکومت شاه بودند و انقلابی شده بودند، تغییر کردند. ریش هایشان را اصلاح کردند، با ادکلن و شانه و سشوار آشتی کردند و طرفدار هاشمی رفسنجانی شدند و به انتقاد از انقلابی گری پرداختند، اما همچنان پرسپولیسی بودند.
بسیاری از استقلالی ها پدرشان مرد و ازدواج کردند و بچه هایشان بزرگ شد. خیلی هاشان که از ایران رفته بودند به فرنگ، به ایران برگشتند و دوباره وارد فضای زندگی ایرانی شدند و خوشحال بودند که حالا دیگر به عنوان هوادار استقلال می توانند به استادیوم بروند و مستقیما بازی را نگاه کنند و در فضای حیرت انگیز و ژله ای استادیوم صدهزار نفری، آبی پوشها را ببینند و همچنان استقلالی بودند.
من نماز را رها کردم، اعتقادم را به انقلاب از دست دادم، منتقد هاشمی رفسنجانی شدم، بعد هوادار خاتمی شدم و وقتی در روزنامه هوادار اصلاحات کار می کردم و بازی آبی ها و قرمزها بود، ذره ای از ایمانم به پرسپولیس کم نشده بود. می دیدم که تیمی که دوستش دارم، با همه بالا و پایین شدن و تغییرات، باز همان پرسپولیس است.
آقای محمودی که به خاطر شاه طرفدار تیم تاج شده بود، در سن ۲۵ سالگی طرفدار حزب توده شد، و به خاطر همین زندان رفت. او حتی تا پای اعدام هم رفت، اما در سال ۶۷ آزادش کردند و او بعد از مدتی به نوشتن فیلمنامه پرداخت و بعد از مدتی دستیار کارگردان شد و دیگر به هیچ چیزی اعتقاد نداشت.
فقط به یک چیز هنوز اعتقاد داشت، او به تیم استقلال اعتقاد داشت و ناصر خان را می پرستید و می دانست اگر ناصر خان بالای سر تیم آبی ها باشد، استقلال به عنوان تاج سر فوتبال ایران می درخشد و همیشه بالای جدول می ماند.
ما ایدئولوژی مان، حزب مان، اعتقاد سیاسی مان، شغلمان، وطن مان، باورهای اجتماعی مان و همه چیزمان را تغییر دادیم، اما همچنان استقلالی یا پرسپولیسی ماندیم.
فرهاد معتقد بود که شاه اشتباه کرد. معتقد بود باید جلوی انقلابیون می ایستاد و مانع گسترش انقلاب می شد، او هرگز شاه را نبخشید، اما وقتی استقلال با نتیجه سه بر صفر به پرسپولیس باخت، هرگز خللی در ایمانش به استقلال ایجاد نشد.
حمید معتقد بود خمینی بزرگترین سیاستمدار تاریخ ایران است و او را عاشقانه دوست داشت، اما وقتی خمینی منتظری را کنار گذاشت، عکس های او را از دیوار کند و دیگر هرگز به او فکر نکرد. اما وقتی پرسپولیس با نتیجه دو بر صفر در سال ۱۳۷۰ به استقلال باخت، هرگز ایمانش را به علی پروین و تیم قرمزها از دست نداد.
فریدون با تمام وجود به هاشمی رفسنجانی و سیاستهای اقتصادی او اعتقاد داشت، ولی وقتی می دید که او نتوانسته برنامه توسعه اقتصادی اش را ادامه دهد، او را نفرین کرد و همیشه می گفت که هاشمی به جای اینکه به فکر مملکت باشد، به فکر جیب خودش است.
اما وقتی علی پروین مانتو فروشی اش را افتتاح کرد و علی دایی میلیاردر شد و پرسپولیسی ها با نتیجه سه بر یک به استقلال در سال ۷۴ باختند، همچنان حامی پرسپولیس ماند. دوستان دیگر من شکست اصلاحات را بر خاتمی نبخشیدند، اما شکست استقلال را بخشیدند.
ما می توانیم تا ابد یک بازی را جدی بگیریم، درتمام زندگی مان به آن معتقد باشیم، اما وقتی یک موضوع جدی مثل سرنوشت کشور پیش می آید، می توانیم یک ماه طرفدار حمله نظامی آمریکا باشیم، بعد برای نابودی حکومت طرفدار احمدی نژاد بشویم، بعد برای نابودی احمدی نژاد طرفدار سقوط حکومت بشویم، بعد همه چیز را رها کنیم و فقط آبی یا قرمز باقی بمانیم.
بازی هایمان را جدی می گیریم، اما می توانیم تا ابد با جدی ترین و حیاتی ترین موضوعات زندگی بازی کنیم. بازی تا سرحد مرگ.
https://t.me/Sarvestan_z