تاریخ مشروطه ایران


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Образование


پاکدینی
@Pakdini
کتابخانه پاکدینی
@Kasravi_Ahmad
اینستاگرام
instagram.com/tarikhe.mashrute
کتاب سودمند
@KetabSudmand
پیام بما
@PakdiniHambastegibot
farhixt@gmail.com
آغاز کانال
t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Образование
Статистика
Фильтр публикаций


پ96ـ ارشدالدوله (رئیس انجمن مرکزی تهران)


اما تقیزاده چون روز بمباران مجلس از خانه بیرون نیامده و ناشایستی از خود نشان داده بود ، در لندن در نزد براون و دیگران بپرده‌کشیهایی پرداخته و از آن جمله این داستان را با دستبرد بازگفته است. اینکه سفیر روس بگوید : «... دولت روس ناگزیر خواهد بود دست بکارهای ایران بیازد» که براون از گفته‌ی تقیزاده می‌نویسد ، باور کردنی نیست. زیرا گذشته از آنکه چنین سخنی از یک نماینده‌‌ی سیاسی آن هم با بودن یک نماینده‌ی سیاسی دیگر دور است ، اگر چنین سخنی گفته شده بودی ، سفیر انگلیس آن را پنهان نداشته در نامه‌ی خود بوزیر خارجه‌ی انگلیس اینها را نیز نوشتی.

آنگاه گیریم که سفیر روس چنین سخنی را گفته آیا ممتاز‌الدوله و تقیزاده خرسندی دادندی که تنها با یک بیم دادن آن سفیر دست از مشروطه بردارند؟!. آیا پاسخ نگفتندی : «ما برای نگهداری مشروطه ناگزیریم بدخواهان را از دربار بیرون گردانیم ، آیا دولت روس می‌خواهد ما بنگهداری مشروطه نکوشیم؟!.» آیا در برابر چنین پاسخی سفیر روس چه توانستی کرد؟!.

روسیان اگر خواستندی در کارهای درونی ایران دست دارند ، نیکرفتاری با محمد‌علی‌میرزا جلو آن را نگرفتی ، و اگر نخواستندی و یا نیارَستندی برداشتن محمد‌علی‌میرزا از پادشاهی یا بیرون گردانیدن امیربهادر از دربار هیچ نتیجه‌ی بدی را درپی نداشتی.

پس از همه‌ی اینها چنانکه نوشتیم این گفتگو روز چهارشنبه سیزدهم خرداد (3 جمادی‌الاولی) بوده ، که هنوز محمد‌علی‌میرزا بباغشاه نرفته و با مجلس نبرد آشکاری آغاز نکرده بود ، و چنانکه دیدیم گفتگو درباره‌ی بیرون کردن امیربهادر و دیگران می‌بوده ، و هنوز نامی از جنگ کردن با محمد‌علی‌میرزا یا نکردن درمیان نمی‌بوده ، پس اینکه براون می‌نویسد : «تقیزاده و مستشارالدوله از آنجا که یک توده‌ی بیمار بهتر است تا یک توده‌ی مرده ، باین شدند که در برابر شاه تفنگ و افزار جنگ بکار نبرند» چه معنی دارد؟!.. آیا نه آنست که تقیزاده دو داستان را که از هم جداست بهم آمیخته است؟!..

از این نیز بگذریم : چنانکه خواهیم دید پس از رفتن شاه بباغشاه خود تقیزاده از کسانی می‌بود که پافشاری در جنگ کردن می‌نمود. چیزی که هست چون روز جنگ فرارسید از ترس جان از خانه بیرون نیامد و ناشایستی از خود نشان داد. پس چگونه می‌توان گفت که از ترس دست یازیدن روسیان بکارهای ایران جنگ نکردن با محمد‌علی‌میرزا را بهتر دانسته است؟!.. این خود بدی دیگری از تقیزاده است که برای پرده‌پوشی به ناشایستی خود تاریخ را آشفته گردانیده است.


🌸


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 24ـ یک کوشش بدخواهانه از نمایندگان بیگانه


در همان روزها یک کوشش بدخواهانه‌ای که خود دنباله‌ی نیرنگ محمدعلی‌میرزا می‌بود ، از نمایندگان روس و انگلیس دیده شد که می‌باید در اینجا بنویسم. ما این داستان را یکی در کتاب آبی می‌یابیم که سفیر انگلیس بوزیر خارجه‌ی آن دولت آگاهی داده و دیگری در کتاب پروفسور براون که از زبان تقیزاده آورده. سفیر انگلیس چنین می‌گوید : آن روز مسیو‌ دوهارتویک که بدیدن من آمده بود گفت شاه خود را از دست رفته می‌داند. من بسیار آرزومندم که جان او را نگهداری کنیم. بگمان مسیو دوهارتویک کار بسختی بی‌اندازه انجامیده و هنگام آن رسیده بود که دو سفیر پا بمیان گزاریم. او بهتر می‌دانست تلگراف کرده (چون در قُلهَک می‌بودند) از مشیرالدوله که باآنکه از پنج روز پیش کناره‌جویی نموده بود باز در کارهای وزارت خارجه دست می‌داشت ، گاه برای دیدار خواهیم. من گفتم : بسیار خرسندم که چنین کاری کنیم ولی گمان ندارم از گفتگو با مشیرالدوله نتیجه بدست آید. زیرا او گفته‌های ما را درست نخواهد رسانید. پس بهتر است در آن نشست رئیس مجلس نیز بوده باشد. مسیو ‌دوهارتویک گفت : برئیس مجلس بیش از مشیرالدوله امیدمند نتوان بود ، پس بهتر است عضدالملک هم بوده باشد. اینبود به مشیرالدوله تلگراف کردیم که برای سه‌و‌نیم پس از نیمروز بآنان نیز آگاهی دهد ، و من چون در آن ساعت بخانه‌ی مشیرالدوله رسیدم دیدم مسیو‌ دوهارتویک آنجاست. ولی ممتاز‌الدوله [و] عضدالملک ببهانه‌های بیجایی از آمدن خودداری کرده‌اند. (پرفسور براون می‌نویسد : اینان گفته بودند : باید همه‌‌ی گفتگوی سفیران بمیانجیگری وزیر خارجه باشد ، و بدینسان خشکه‌پارسایی سیاسی نشان داده بودند). مسیو‌ دوهارتویک بسخن پرداخته بوزیر خارجه چنین گفت : ما بنمایندگی از دو دولت دوستار ایران بیمناکی این راه را که کشور ایران در پیش می‌دارد بشما آگاهی می‌دهیم. این راه پایان بسیار بدی خواهد داشت. امیدمندیم شما بنام وزیر خارجه همکاران خودتان و مجلسیان را از بیمناکی این راه آگاه گردانید.

(براون گفته‌های سفیر روس را بدینسان می‌آورد : بجان شاه ایمنی نمانده. برای چه مردم نوکران و بستگان او ، بویژه امیربهادر را که همچون سگ پاسبان نگهداریش می‌کند ، از او دور می‌گردانند؟!. انجمنها از مرز خود گذشته می‌خواهند شاه را از شاهی بردارند. ما چنین چیزی را نخواهیم برتافت ، و اگر چنین کاری رخ‌ دهد دولت روس ناگزیر خواهد بود دست بکارهای ایران بیازد ، و این بهمراهی دولت انگلیس خواهد بود. می‌نویسد : سپس هم سفیر انگلیس جمله‌هایی درباره‌‌‌ی خامی نمایندگان مجلس و بدرفتاری انجمنها گفت).

سفیر می‌نویسد : چون از آنجا برخاستیم مسیو دوهارتویک گفت : گمان نمی‌کنم مشیرالدوله سخنان ما را کم و بیش برساند. پس بهتر است از عضدالملک نیز دیداری کنیم. می‌گوید : بخانه‌ی عضدالملک رفته در آنجا نیز سخنان خود را رساندیم.

براون در پایان سخن خود می‌نویسد : پس از رفتن دو سفیر ، مشیرالدوله بمجلس شتافته پیام ناگواری را که می‌داشت به ممتازالدوله و تقیزاده و مستشارالدوله رسانید ، و این دو تن بازپسین ، از آنجا که یک توده‌ی بیمار بهتر است تا یک توده‌ی مرده ، باین شدند که در برابر شاه تفنگ و افزار جنگ بکار نبرند.

چنانکه گفتیم این داستان از هر باره شگفت‌آور است. خود داستان یک نیرنگی از سوی سفیر روس بوده و از اینسوی تقیزاده در بازگفتن به براون بدستبردهایی در آن پرداخته و آن را دستاویزی برای کارهای خود نشان داده. سفیر روس خواستش بیم دادن می‌بوده. زیرا چنانکه راپورتهای لیاخوف را خواهیم آورد در همین روزها روسیان بهمدستی دربار نقشه‌ی برانداختن مجلس را می‌کشیدند ، و چنانکه در بند سوم راپورت دوم نوشته گردیده می‌خواسته‌اند چنان باشد که آزادیخواهان اندیشه‌ی ایستادگی را رها کنند. سفیر انگلیس چون از آن نقشه آگاهی نمی‌داشته همانا که فریب همکار خود را خورده است. هرچه هست دستاویز دو نماینده در این کوشش ، درمیان خودشان جلوگیری از پیشرفت آرزوی ظل‌السلطان می‌بود که نشستهای خانه‌ی عضدالملک را بآن درخواست می‌شمارده‌اند ، و جلوگیری از آن را بایای خود می‌دانسته‌اند. لیکن راز نهان همانست که بازنمودیم.

👇


پ95ـ میرزا محسن
(از نمایندگان مجلس یکم)


چون این آگاهی پراکنده گردید آزادیخواهان بی‌آنکه گمان دیگری برند بشادی برخاستند. ناطقان این سو و آن سو دویده و آن آگهی را بمردم خوانده بهمگی مژده‌ها دادند و همچنین در خانه‌ی عضدالملک درباریان و شاهزادگان آن را فیروزی خود شمارده سخت بنازیدند. بگفته‌ی روزنامه‌ی مجلس «صدای زنده باد شاهنشاه عادل ، پاینده باد اعلیحضرت ‌محمد‌علی‌شاه سلطان مشروطه‌خواه ملت‌نواز‌ گوش فلک اثیر را کر می‌ساخت».

اینبود آخرین فریبکاری محمدعلی‌میرزا. شب آن روز پس از نیمه‌شب امیر‌بهادر با بیست ‌تن غلامان تفنگدار به زرگنده رفته در سفارت روس بستی نشست. آن چند‌ تن دیگر نیز هر کدام پناهگاهی بخود جستند و رو پنهان گردانیدند. ولی خواهیم دید که جز برای دو سه روزه نمی‌بود.


🌸


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 23ـ آخرین دورویی از محمد‌علی‌میرزا


در حالی که در همان هنگام به هر گوشه‌ای از ایران آشوبی برپا و چنانکه گفتیم ناله‌ها از هر سو بلند می‌بود ، گذشته از پیشامدهای ننگ‌آور بیله‌سوار و ارومی ، و گذشته از تاخت و تاز شاهسونان و راهزنیهای نایب‌حسین‌ کاشانی و مانند اینها ، در پیرامون خود تهران دزدان و راهزنان فراوان گردیده ایمنی از میان برخاسته بود. بلکه در خود پایتخت بار دیگر اوباشان دست بکار زده شبها رهگذران را لخت می‌کردند. در برابر اینهمه آشوب از محمد‌علی‌میرزا جز بی‌پروایی دیده نمی‌شد ، بلکه چنانکه گفتیم از کوشش دیگران نیز جلو می‌گرفت. با این نشانه‌های آشکار از بدخواهی او مجلسیان و سران انجمن خود را فریب داده با یک نمایشی از شاه بخوشدلی برمی‌خاستند.

اگر راستی ‌را بخواهیم همینان از درون دل ، گمان نیکی به محمد‌علی‌میرزا نمی‌داشتند. ولی چون مردان جانفشانی نمی‌بودند و بکندن ریشه‌ی بدخواهیهای دربار دلیری نمی‌داشتند ، از اینرو خود را فریب داده بدانسان بنمایشهای رویه‌کارانه‌ی محمد‌علی‌میرزا ارج می‌گزاردند.

در همان روزها کابینه‌ی نظام‌السلطنه چون کاری از پیش نمی‌برد و خود را در فشار می‌دید ، کناره‌جویی کرد. از آنسوی چون آشفتگی کارها از اندازه گذشته ، و برخی روزنامه‌ها همچنان گفتارهای تندی می‌نوشتند ، و روزنامه‌ی «مساوات» کارش با محمد‌علی‌میرزا بدادگاه کشیده بود ، و «حبل‌‌المتین» که یک روزنامه‌ی خونسرد و میانه‌روی می‌بود گفتار زیر عنوان «نفس آخر ایران و یا خاتمه‌ی حیات ایرانیان» می‌نوشت ، باز کسانی از شاهزادگان و قاجاریان بتکان آمده چنین خواستند که بکوشش پردازند و روز شنبه نهم خرداد (29 ربیع‌الاخری) نشست بزرگی در خانه‌ی عضد‌الملک رئیس ایل قاجار برپا گردانیده بگفتگو پرداختند. سران اینان گذشته از عضد‌الملک ، امیر‌اعظم ، علاء‌الدوله ، معین‌الدوله ، سردار منصور ، جلال‌الدوله (پسر ظل‌السلطان) بوده چنین می‌گفتند : این گرفتاریها که از درون و بیرون به ایران رو آورده تا شاه دل با مجلس پاک نگرداند و با توده همدست نگردد چاره نخواهد پذیرفت ، و از آنسوی هم کسانی در دربار بدخواه مشروطه‌اند و آنان شاه را نمی‌گزارند که با مجلس دل پاک گرداند. می‌گفتند باید کاری کرد که شاه آن چند تن را از دربار دور گرداند ، و تا این نتیجه بدست نیامده ما نباید از اینجا پراکنده گردیم.

از اینرو فردا نیز همان نشست را می‌داشتند ، و در این میان انجمنها نیز پا بمیان گزاردند و نمایندگانی از خود بآنجا فرستادند و کار بزرگتر گردید. از آنسوی محمد‌علی‌میرزا چون این داستان را شنید آن را برانگیخته‌ی ظل‌السلطان شمرد و بسیار بیمناک شد. زیرا چنانکه گفته‌ایم ظل‌السلطان در شصت‌و‌پنج سالگی خواهان تاج و تخت می‌بود ، و این هنگام اگرچه به والیگری فارس رفته از تهران دور می‌زیست لیکن کسانش همچنان می‌کوشیدند ، و چون پسرش در این نشستها یکی از سرجنبانان شمرده می‌شد این محمد‌علی‌میرزا را بدگمان می‌گردانید.

روز دوشنبه همچنین نشست برپا می‌بود ، و پسین آن روز عضدالملک همراه مشیرالدوله ، که پس از نظام‌الملک به سروزیری برگزیده شده بود ، بنزد شاه رفته درخواست شاهزادگان و قاجاریان را رسانیده بیرون کردن امیربهادر و شاپشال و چند تن دیگری را که فهرست کرده بودند از دربار خواستار گردید. محمد‌علی‌میرزا چون این روزها با روسیان در گفتگو بوده و آخرین نقشه را برای برانداختن مجلس می‌کشید (و همانا این نشست خانه‌ی عضدالملک اندیشه‌‌ی او را استوارتر گردانیده بود) ، برای پرده‌پوشی بآن راز ، این درخواست را پذیرفته دستور داد که آن چند کس در دربار نمانده بیرون روند ، و مشیرالسلطنه با فرمان او آگهی پایین را نوشته با مهر خود بیرون فرستاد :

«این بنده مشیرالسلطنه که رئیس‌الوزراء هستم در خدمت حضرت اشرف آقای عضد‌الملک مدظله ‌العالی و سرکار نیر‌الدوله شرفیاب خاک پای جواهرآسای مبارک همایونی ارواحنا فداه شده مطالب دولتخواهانه‌ی امراء و وزراء و اعیان و عموم ملت را معروض داشته ، مستدعیات راجع بتصفیه‌ی دربار در حضور همایونی مقبول افتاد و اشخاص مفصله‌ی ذیل را : امیربهادر جنگ ، شاپشال ، علی‌بک ، موقرالسلطنه ، امین‌الملک ، مفاخرالملک ، از دربار معدلت‌مدار تبعید و از نوکری معزول فرموده و امیدواریم بعد از رفع این سوانح کلیه‌ی امور مملکتی اصلاح شود».

👇


عبدالبهاء (عباس‌افندی)


عبدالبهاء (عباس‌افندی)


پس از چند روزی هم با یک شکوه‌ بزرگی کیفر کشندگان فریدون‌ زردشتی که نه ‌تن می‌بودند بکار بسته گردید. چنانکه گفتیم کشندگان او را گرفته بودند و در عدلیه ببازپرس و رسیدگی می‌پرداختند و چون پایان پذیرفت دادگاه به هر یکی از ایشان باندازه‌ی گناهش سزایی نوشت که در روز سوم خرداد (23 ربیع‌الثانی) در حیاط عدلیه با بودن چند هزار‌ تن از تماشاییان روان گردید. بدینسان که بکسانی از آنان هزار‌و‌صد ، و بکسانی کمتر از هزار تازیانه زده تنهای همگی را بخستند. سپس دو تن از ایشان را در تهران بزندان فرستاده هفت ‌تن دیگر را با تن خسته روانه‌ی کلات گردانیدند.

بدینسان بسیاری از سران آشوب توپخانه و از اوباشان آنجا کیفر می‌یافتند ، و اینها چون نمونه‌ی پیشرفت مشروطه و قانون می‌بود در مردم نیک می‌هنایید. اگرچه این کیفر کشندگان فریدون بهواداران کیش شیعی بسیار برخورد ، و اینکه بکیفر کشته شدن یک زردشتی به نه ‌تن شیعی تازیانه زنند بآنان گران افتاد ، و یکی از داغهای دلهاشان همین می‌بود ، لیکن رویهم‌رفته از این کیفرها نتیجه‌های نیکی بدست می‌آمد.

در همان روزها بار دیگر یک شیرین‌کاری از محمد‌علی‌میرزا ، و در برابر او یک شیرین‌کاری از مجلس سر زد. چگونگی آنکه چون روز بیست‌و‌پنجم اردی‌بهشت (14 ربیع‌الاخری) روز زایش شاه می‌بود ، و ما گفته‌ایم که سال گذشته در همین هنگام کشاکش درمیان دربار و مجلس می‌بود و از اینرو مردم جلوگیری از جشن و چراغانی کردند ، امسال را خود محمد‌علی‌میرزا پیش افتاده بعنوان آنکه با آن پیشامدهای مرزی (داستان بیله‌سوار و ساوجبلاغ و ارومی) جشن نباید گرفت ، و بلکه باید دررفت آن جشن را ببازماندگان کشتگان داد ، با تلگراف به والیان و فرمانفرمایان دستور خودداری فرستاد. نامه‌ای نیز از وزارت داخله در همان زمینه بمجلس نوشته گردید. لیکن مجلس چنین نهاد که «بشکرانه‌ی این موهبت و رأفت کبرای ملوکانه» در همه جا جشن باشکوهی گرفته شود. اینبود در تهران و تبریز و شهرهای دیگر جشنهای بزرگی گرفتند و شادیها نمودند ، و نام این بیخردی را «نجابت ملت» گزاردند.


🔹 پانوشتها :

1ـ پس از برافتادن محمدعلی‌میرزا نیز درمیان مشروطه‌خواهان می‌بود که در تبریز و تهران بمنبر می‌رفت تا چند سال پیش مرد.


2ـ اصل : شده کرده.


🌸


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 22ـ یک نیرنگی از حاجی‌سید ‌محمد‌ یزدی


اکنون باز به تهران می‌آییم : در اینجا در شهریورماه یک نیرنگی از حاجی‌سید‌ محمد ‌یزدی به آشکار افتاد. این مرد که در نیرنگبازی و پلیدی کمتر مانند می‌داشت ، بیش از دیگران با مشروطه دشمنی می‌نمود و هر زمان بکار دیگری برمی‌خاست. یک بار در تیرماه گذشته چنین نیرنگی اندیشیده بوده که آگهیهایی با ژلاتین از زبان مجاهدان قفقازی یا تبریزی بسازد ، در این زمینه که «ما بهائی هستیم و این کوششها را برای آشکار کردن دین خود بکار می‌بریم ، ایرانیان باید بهائی شوند وگرنه همگی کشته خواهند شد» ، و آنها را در تهران و دیگر جاها پراکنده کنند ، تا بدینسان مردم عامی را بمجاهدان بدگمان گردانند. نیز محمد‌علی‌میرزا کسی را با پول بنزد عبدالبهاء (عباس‌افندی) که هواداری از او می‌نمود بفرستد که «لوح»‌هایی بنامهای برخی از سران آزادی در تهران و تبریز نوشته از کوششهای آنان در راه پیشرفت بهائیگری سپاس گزارد و نوید فیروزی دهد ، و این «لوح» در پستخانه گرفته شده چگونگی بمردم آگاهی داده شود.


این نیرنگ را آن زمان اندیشیده بود ، و چون ایرانیان با بهائیان دشمنی سختی می‌نمودند و به هر کاری که بدگمان می‌شدندی آن را از بهائیان دانستندی ، نتیجه‌ی بزرگی را از پشت‌ سر این نیرنگ می‌بیوسید. لیکن در آن روزها در نهانکاری بآشکار افتاد و پیش از آنکه بکار بسته شود دانسته گردید ، و «حبل‌المتین» تهران (در شماره‌ی 46 خود) سرگفتار خود را در آن باره نوشت ، آن زمان ناانجام ماند. با اینحال حاجی‌سید ‌محمد دست از آن برنداشت و امسال بار دیگر آن را بکار بست.

چگونگی آنکه در نیمه‌های اردی‌بهشت یکی از مشروطه‌خواهان شبانه کسانی را در بازار دید که آگهیهایی بدیوارها می‌چسبانند. او چون یکی از آنها را خواند روی سخن به محمد‌علی‌میرزا می‌داشت و نزدیک باین جمله‌هایی می‌نوشت : «ما گروه بهائیان که از زمان ناصرالدین‌شاه درپی آزادی و آشکار گردانیدن دین خود می‌بودیم و دچار کشتار و تاراج می‌گردیدیم ، و سپس نیز این رنجها را در راه مشروطه بردیم همه برای این می‌بود که همچون دیگران آزاد باشیم. مشروطه را برای آزادی خود بنیاد نهادیم ، و چون خواست ما پیش نرفته ناگزیر شده آن بمب را انداختیم ... اگر بما آزادی داده نشود از هیچ ‌گونه کشتن و سوزانیدن و برانداختن بازنخواهیم ایستاد ...» ، و کسانی را از سران آزادی یاد کرده چنین نوشته بود که از بهائیانند.

آن مرد چگونگی را دریافت ، و فردا بعدلیه رفته آگاهی داد ، و جای خشنودی بود که با اندک جستجویی یکی از چسبانندگان آگهی بدست افتاد ، و او دیگران را هم نشان داد که همگی دستگیر شدند و بزیر بازپرس آمدند. یکی از آنان برادرزاده‌ی حاجی‌سید ‌محمد ، و دیگری سید ‌آهنتاب‌ خلخالی می‌بودند. این سید‌ خلخالی نیز یکی از نیرنگبازان می‌بود که از آغاز جوانی بعنوان اینکه آهن تافته را با دست برمی‌دارد و گزند نمی‌یابد خود را بدربار مظفرالدین‌شاه بسته پول گزافی درمی‌یافت. سپس هم خود را به محمد‌علی‌میرزا بسته بود. (1)

اینان گفتند : آن آگهیها را سید ‌علی‌آقا بما داده بود ، ولی چون سید ‌علی را بعدلیه خواستند ناآگاهی نموده سوگند یاد کرد. اینبود بگرفتاران سخت گرفتند و یکی از ایشان راستی را بمیان نهاده گفت که نیرنگ ازآنِ حاجی‌سید‌ محمد می‌باشد. عدلیه حاجی‌سید ‌محمد را دستگیر گردانیده ببازپرس کشید ، و پس از چند روزی در دادگاه رسیدگی شده چنین نهاده شد که دستار سیاه را که نشانه‌ی «سیدی» می‌بود از سر او بردارند و با زنجیر در زندان نگاه دارند. بدینسان این سید نیرنگباز بزنجیر و زندان افتاد.

در همان روزها داستانی نیز برای شیخ ‌محمود‌ ورامینی رخ داد. چگونگی آنکه ماشاءالله‌خان‌ کاشانی که گرفتار کرده شده [2] و در زندان عدلیه نگاهش می‌داشتند در آخرهای اردی‌بهشت شبانه با چند تن دیگری از آنجا بگریختند و خود را رها گردانیدند. پس از این پیشامد از عدلیه دستور داده شد که برخی زندانیان بزرگ‌گناه را که یکی از آنان شیخ ‌محمود می‌بود ، در آنجا نگاه نداشته بانبار دولتی بفرستند و چون آنان را بیرون می‌آوردند شیخ ‌محمود که مرد سرکش و خیره‌رویی می‌بود زبان بدشنام و ناسزا بمشروطه و عدلیه بگشاد ، و اینبود او را بعدلیه آورده چوب بسیاری زدند و سپس نیز روانه‌ی انبارش گردانیدند.

👇


یک نمونه از تخت روان


پ93ـ ماشاءالله‌خان کاشانی


در این هنگام یکی هم از گرفتاریهای آذربایجان حکمرانی حاجی‌ محتشم‌السلطنه در ارومی می‌بود. این مرد بیرنگ که امروز پس از سی‌و‌چند سال «رئیس مجلس شورا» است ، آن روز یکی از هواداران خودکامگی و از کارکنان دربار می‌بود ، و از اینرو در ارومی نشسته بجای آنکه دست باز کند و از همان مردم شهری و روستایی و از سرباز و سواره که در دسترس می‌داشت ، سپاهی سازد و کردان تاراجگر را دور راند ؛ با پررویی و بیشرمی تلگراف به تبریز فرستاده پس از بازنمودن بیدادگریهای دلگداز کردان چنین می‌نوشت : «دولت و ملت که نتواند پنج‌هزار نفر در سرحد خود برای حفظ رعیت خودش تدارک کند باید این روزها را ببیند».


🌸


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 21ـ آمدن امامجمعه و مجتهد به تبریز


نیرنگ دیگر محمدعلی‌میرزا درباره‌ی تبریز آمدن امامجمعه و مجتهد باین شهر بود که اندکی پس از داستان رحیمخان رخ داد. چنانکه نوشته‌ایم آزادیخواهان اینان را از تبریز بیرون کرده بودند. امامجمعه از روزی که رفته بود در قزلجه‌میدان که چند فرسخی تبریز و بر سر راه تهران است می‌نشست. اما مجتهد چنانکه بازنموده‌ایم به تهران رفته در آنجا بهمدستی حاجی‌شیخ ‌فضل‌الله و دیگران داستان بست‌نشینی عبدالعظیم را پدید آورد. پس از بیرون آمدن از بست‌نشینی دیگر نامی ازو درمیان نمی‌بود ، و گویا در شمیران نشسته بی‌یکسویی می‌نمود ، و ما نمی‌دانیم این هنگام از کجا و بچگونه نقشه‌ی بازگشت او به تبریز بمیان آمد. آنچه در بیرون دیده شد این بود که روز پنجشنبه دهم اردی‌بهشت (28 ربیع‌الاولی) بمجلس درآمد ، و آقای بهبهانی که بیگمان در بیرون با او سخنانی رفته بود ، درمیان گفتگو چنین گفت : «لیکن در باب جناب حجة‌الاسلام‌ آقای ‌حاجی‌میرزا‌ حسن‌آقا اهالی آذربایجان استدعا کرده و استغاثه نموده‌اند که تشریف ببرند. چون در واقع پیشوا و آقای مملکت هستند و خوب نیست بیش از این بی‌پیشوا بمانند حال بمجلس تشریف آورده‌اند و البته مجلس مقدس هم تصویب و تأکید می‌نماید که تشریف ببرند». ممتاز‌الدوله هم در همان زمینه جمله‌هایی رانده چنین گفت : «هرچه زودتر تشریف ببرند بهتر است».

این داستان گذشته از آنکه خامی شادروان ‌بهبهانی را می‌رساند و بیگمان فریب دربار را خورده بود ، خود یک کار شگفتی می‌باشد. زیرا تبریز در این هنگام یک پشتیبان ارجمندی برای مشروطه و دارالشورا شمرده می‌شد ، و این نمی‌سزید که بی‌آگاهی از خود تبریزیان خرسندی برفتن مجتهد بآنجا داده شود. شگفتتر از آن خاموشی تقیزاده و دیگران است که نمایندگان آذربایجان شمرده می‌شدند.

هرچه بود حاجی‌میرزا‌ حسن با شتاب آماده‌ی رفتن گردید. برخی نمایندگان چگونگی را با رمز به تبریز آگاهی دادند. تبریزیان خرسندی ننمودند و انجمن ایالتی آن را به تهران آگاهی داد. نیز برخی انجمنها خود تلگرافهایی فرستادند. لیکن این تلگرافها تا به تهران برسد حاجی‌میرزا‌ حسن از آنجا بیرون آمده بود ، و چون تبریزیان پافشاری می‌نمودند که او را از قزوین بازگردانند و نمایندگان را بتلگراخانه خواسته بودند ، از تهران تلگراف بسیار درازی رسید که خواهش می‌کردند تبریزیان از سر ناخرسندی درگذرند ، و بشیوه‌ی همیشگی خود سودهایی برای این رویه‌کاری نابجا می‌شمردند. از آنسوی حاجی ‌مخبرالسلطنه بدستاویز قانون‌ اساسی هواداری از مجتهد و بازگشت او می‌نمود. از اینرو تبریزیان ناگزیر مانده بخاموشی گراییدند ، و در این میان امیدمند می‌بودند که اگر پذیرایی و پیشواز نیکی از او کنند ، باشد که دوتیرگی از میان تبریزیان برخیزد و کینه‌های کهن فراموش گردد.

در این میان امامجمعه نیز آماده‌ی بازگشتن بشهر گردید. چون حاجی‌میرزا‌ حسن بازمی‌گشت نخواست او بازنگردد. بویژه که حاجی ‌مخبرالسلطنه بنام قانون هیچ ‌گونه جلوگیری را سزا نمی‌شمرد. نخست روز یکشنبه سوم خرداد (23 ربیع‌الاخری) امامجمعه بشهر درآمد. آزادیخواهان نیز بپذیرایی برخاستند ، و بگفته‌ی روزنامه‌‌ی انجمن ده‌هزار ‌تن کمابیش مردم به پیشواز شتافته بودند. از اینرو او هم یکسره بانجمن ایالتی آمد و سخنانی از روی مهر و خوشی ـ یا بهتر گویم : از راه رویه‌کاری ـ در میان او با نمایندگان رانده شد.

سپس یکشنبه‌ی دیگر که دهم خرداد (30 ربیع‌الاخری) می‌بود حاجی‌میرزا‌ حسن‌ بشهر خواستی رسید. در اینجا انجمن ایالتی و دیگر انجمنها و سردستگان همگی بپذیرایی برخاستند ، و سراسر شهر بجنبش درآمده پیشواز بسیار باشکوهی کردند. نمایندگان انجمن تا باغ ‌حاجی‌ ابراهیم ‌صراف پیش رفته در آنجا دستگاه پذیرایی درچیده ، و توده‌ی مردم تا یک فرسخ از بیرون شهر جلو رفته سر راه را فراگرفته بودند. باآنکه آزادیخواهان کینه را رها کرده از در آشتی‌خواهی درآمده بودند بدخواهان مشروطه باز کینه‌جویی نشان می‌دادند و همچشمی بی‌اندازه می‌نمودند. حاجی‌میرزا ‌حسن را روی تخت روان نشانده مردم آن را روی دوش راه می‌بردند. بگفته‌ی روزنامه‌ی انجمن پیشوازی باین شکوه کمتر دیده شده بود.

بدینسان نقشه‌های محمد‌علی‌میرزا درباره‌ی تبریز ، یکی پس از دیگری با دست دو سید و مجلس شورا و مخبرالسلطنه و نمایندگان انجمن ایالتی انجام می‌گرفت. همین آمدن امامجمعه و مجتهد ، بجای آنکه دوتیرگی را از میان بردارد ، آن را بدتر گردانید و بدخواهان مشروطه از آمدن آنان بگستاخی افزودند ، و خواهیم دید که یک ماه نگذشته همین ملایان به چه دشمنی با مشروطه برخاستند.

👇


پ92ـ پیکره‌ی 92 نشان می‌دهد نمونه‌ای از شهربانی تبریز را

(این در سال 1290 برداشته شده ولی نمونه‌ی همان شهربانی نخست است.)


در همان روزها مخبرالسلطنه از تهران بوالیگری تبریز برگزیده شده و از راه گیلان و قفقاز روانه گردیده بود و چون روز نوزدهم اردی‌بهشت (8 ربیع‌الاخری) به تبریز خواستی رسید ، از سوی انجمن در سر پل‌آجی پذیرایی باشکوهی کرده شد و چون نام او بنیکی رفته و از تهران سفارشها شده بود مردم نیز شادمانی نمودند. مخبرالسلطنه نیز ارجشناسی نشان داده از راه بانجمن آمد و در آنجا زمانی می‌بود تا روانه‌ی شمس‌العماره گردیده و هم از فردا بکار برخاسته همگی را از خود خشنود گردانید.

در همان روزها یک دُژرفتاری از کارکنان شهربانی رخ داد. چون کسانی بدگویی از اجلال‌الملک کرده بودند کارکنان شهربانی از سرکردگان و زیردستان بآشوب برخاسته و رختهای دولتی از تن کنده در بازارها و کوچه‌ها بهیاهو و غوغا پرداختند. کسانی در مغازه‌های مجید‌الملک شلیک نموده مردم را هراسان گردانیدند. مخبرالسلطنه بدستیاری انجمن آشوب را فرونشاند. لیکن برخی از ایشان همچنان لگام‌گسیختگی می‌نمودند ، و شب یا روز آزار و گزند از مردم دریغ نمی‌گفتند. از جمله خلیل‌نام که «ایت خلیل» نامیده می‌شد ، و خود در بی‌باکی و دلیری و ستمگری کمتر مانند می‌داشت و مردی تناور و بلند‌بالایی می‌بود ، در گزند و آسیب بمردم اندازه نمی‌شناخت ، و چون روز روشن مست شده و تپانچه بدست در بازار به بدمستی برخاسته بود ، با دستور مخبرالسلطنه دستگیرش کرده بزندان سپردند. این مرد یکی از لوتیان شمرده می‌شد و در جنگ گذشته که با دوچی و سرخاب رفت دلیری بسیار از خود نشان داده و سپس یکی از سرکردگان شهربانی گردیده بود ، و چون دادخواهان بسیاری می‌داشت در همان زندان خفه‌اش کرده بسزایش رسانیدند. (1)

سپس چون روسیان همچنان فشار می‌آوردند و دولت می‌خواست برای دلجویی از آنان لشکری بر سر شاهسونان فرستاده شود مخبرالسلطنه با نمایندگان انجمن گفتگو کرده چنین نهادند که رحیمخان را برای آن کار فرستند ، چیزی که هست دو تن نیز از سوی انجمن همراه او سازند که نگران [=ناظر] کارهایش باشند. بدینسان رحیمخان نقشه‌ی خود را بپایان رسانید ، و انجمن که فریب او را خورده بود ، هشتصد تفنگ و دو توپ و هیجده‌هزار تومان پول باو داده روانه‌ی قره‌داغ‌ گردانید که سواره و سرباز گرد آورده بسر شاهسونان رود. لیکن خواهیم دید که رحیمخان در قره‌داغ نشست تا هنگامی که با دستور محمد‌علی‌میرزا بسر تبریز آمد و آن توپها و تفنگها را در ویرانی انجمن بکار برد.

بیگمان رحیمخان از تهران با دستورهایی از محمد‌علی‌میرزا و برای همین کار بیرون آمده بود. لیکن دانسته نیست که مخبرالسلطنه آگاهی از آن نیرنگ می‌داشته یا نمی‌داشته است.


🔹 پانوشت :

1ـ در پیکره‌ی 85 در پشت سر محمدخان سرکرده‌ی قزاق (از دست چپ او) دیده می‌شود.


🌸


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 20ـ گریز رحیمخان از تهران


محمد‌علی‌میرزا نه تنها آرامش آذربایجان را نمی‌خواست ، برای آنجا گرفتاریهای دیگری نیز می‌بسیجید و نیرنگها نیز بکار می‌برد. یکی از این نیرنگها داستان گریز رحیمخان از تهران و آمدن او به آذربایجان بود که در همین روزها رخ داد. رحیمخان را گفتیم که در نتیجه‌ی شورش تهرانیان دستگیر کرده در عدلیه بزنجیر کشیدند. ولی چون چندی گذشت برخی از نمایندگان و سران آزادی ، بشیوه‌ی فراموشکاری خودشان ، کم‌کم به رحیمخان نیز دلسوزی می‌نمودند و آرزوی میانجیگری می‌داشتند. رحیمخان پیام می‌فرستاد که اگر پسران من آدم کشته‌اند پس چرا من در بند باشم؟! وآنگاه آنچه درباره‌ی قره‌داغ بزبانها انداختند دروغ می‌بود. چهار تن بیشتر ، آن هم از خود کسان پسرانم ، کشته نشده ، (باآنکه ما تلگراف انجمن تبریز را در آن داستان آورده‌ایم که شماره‌ی کشتگان را از مردم بی‌گناه تا دویست‌ تن می‌شمرد).

هرچه بود این گفته‌های رحیمخان در بسیاری از سران آزادی می‌هنایید. سپس چون آشوب توپخانه رخ داد اوباشان بزندان عدلیه رفته او را با سالار‌مفخم ‌بجنوردی رها گردانیدند. لیکن چون سپس مجلس فیروز درآمده محمدعلی‌میرزا زبونی و ناتوانی نشان می‌داد ، برای آنکه رحیمخان را دوباره بزندان بازنگردانند یک دروغی بدینسان پراکنده گردانیدند : «آن روز چون رفته‌اند زنجیر رحیمخان را بردارند نگزارده و گفته است مرا «ملت» بند کرده و باید «ملت» آزاد گرداند». یک روزنامه‌ی چاپلوس نیز این را نوشت و بگوش همگی رسانید.

از آنسوی نظام‌الملک وزیر عدلیه که می‌دانیم از افزارهای کار محمد‌علی‌میرزا بشمار می‌رفت ، چون در پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان والی آذربایجان بوده بود ، به بیگناهی رحیمخان در آن باره گواهی می‌داد ، و یک نوشته‌ای هم نوشت. اینبود که کمیسیون عدلیه پرگ داد که رحیمخان از بند آزاد گردد. این در آخرهای دی‌ماه بود. پس از چند روزی هم شادروان طباطبایی ، رحیمخان را همراه خود برداشته بمجلس آورد. در آنجا رحیمخان به شیرین‌زبانیها پرداخته بترکی گفت : «مرا بفرستید زبان می‌دهم که بمرز ساوجبلاغ رفته کردان را سر کوبم». نمایندگان زودباور فریب این سخنان او را خوردند و حاجی ‌امامجمعه‌ی ‌خویی که درمیانه‌ ترجمان می‌بود ستایش از او کرد. سپس به رحیمخان سوگند قرآن داده پیمان از او گرفتند که گامی بدشمنی قانون ‌اساسی برندارد.

بدینسان رحیمخان پاک گردیده بشمار مشروطه‌خواهان درآمد. در تهران آزاد می‌زیست ، ولی گفته بودند که بیرون نرود. لیکن در آغازهای اردی‌بهشت ناگهان سراغی ازو از راه قزوین رسید که با شتاب روانه‌ی آذربایجان می‌بوده ، و هر که را از راهروان می‌دیده لخت می‌کرده و در همه جا سیمهای تلگراف را می‌گسیخته. محمدعلی‌میرزا باو دستورهایی داده روانه‌ی آذربایجانش گردانیده بود.

این آگاهی در تهران مایه‌ی افسوس آزادیخواهان گردید. از آنسوی رحیمخان چند روزه خود را به قره‌داغ رسانیده بکسان خود پیوست. لیکن هنوز نیرنگ ناانجام می‌بود ، و می‌بایست کارهای دیگری نیز کند. اینبود به دیه اسبلان که دو سه فرسخی تبریز است آمده از آنجا نامه‌ای بانجمن نوشت که پشیمانی او را بپذیرند و زینهار بدهند تا به تبریز بیاید و دست بدست «ملت» گزارد.

این نامه چون به تبریز رسید نمایندگان انجمن بسکالش نشسته اینان نیز که در سستنهادی و فراموشکاری همرده‌ی نمایندگان دارالشورا می‌بودند همگی به‌یکزبان از رحیمخان ستایشها کردند ، و نخواستند که ماننده‌ی او «سرکرده‌ی رشید و با کفایتی» را از «ملت» نومید سازند ، و اینبود فردا چهارشنبه شانزدهم اردی‌بهشت (5 ربیع‌الاخری) چند تنی از نمایندگان انجمن ایالتی و از دیگران به دیه اسبلان رفتند و رحیمخان را که با دویست‌و‌پنجاه تن سواره بآنجا آمده بود دیدار کردند و فردا پنجشنبه او را برداشته بشهر آوردند ، و دو سه روز پس از آنکه نشست برپا گردید رحیمخان در اینجا نیز به شیرین‌زبانیهایی برخاست و نویدهایی از خود داد. نمایندگان نیز هر یکی بنوبت خوش‌آمد‌گوییهایی کردند. کوتاه‌سخن آنکه رحیمخان در اینجا نیز پاک گردید و یکی از پناهگاههای «ملت» شد.

این مرد بیکبار بیسواد و نادان می‌بود و از نادانیهای او داستانهای خنده‌آوری بر سر زبانهاست. با اینحال چه در تهران و چه در تبریز با چاپلوسی و شیرین‌زبانی نمایندگان کوتاه‌اندیش سستنهاد را فریفته افزار کار خود گردانید.

👇


پ91ـ حاجی ‌مخبرالسلطنه با پیرامونیانش (در تبریز)


«... آتش بیداد در ارومیه و اطراف افروخته تمامی دهات را قتل و غارت زاید بر دوهزار از مرد و زن و بچه سربریده و شکم دریده ... الان فقط در قریتین شیطان‌آباد و داس‌آغیل زیاده بر یکصد ‌نفر جنازه‌ی مسلمان آغشته‌ی خون بی‌حفاظ و غسل وکفن می‌مانند راههای شهر از چهار طرف مسدود و هرچه مال‌التجاره و غیره در راه بود کلا بردند و مسافرین را لخت کرده هی سر می‌برند شکم می‌درند و از طرف حکومت هم اقدامی که شفای صدر حاصل نماید نیست ... امشب نیز هجوم آورده یک طرف شهر را بردند و سیم تلگراف را بریده‌اند اگر چند روزی حال بدین منوال بگذرد باید کل ‌یأکل لحم اخیه میتاً [1] گردد. ای وای که درد ‌دل بسیار و محنت و غم بیشمار. انجمن ملی ارومی


در تبریز انجمن ایالتی دل بحال ارومی و اردبیل سوزانیده شب و روز تلاش می‌کرد که چاره‌ای سازد. ولی چون دولت همداستان نمی‌بود کاری پیش نمی‌رفت. پس از فرمانفرما ، مقتدر‌الدوله در تبریز جانشین والی می‌بود. انجمن او را بیکاره دانسته به تهران پیشنهاد کرد که حاجی‌ نظام‌الدوله که رئیس ‌لشکر نیز می‌بود جانشین والی باشد. از تهران پذیرفتند و او دست بکار زده از شَقاقی دو فوج سرباز خواست که بسر شاهسونان بفرستد ، و باآنکه این کار را با آگاهی وزارت جنگ کرد دو روز نگذشت که یک تلگراف تند و زشتی از امیرنظام رسید که فوجها را به تهران «برای رکاب» فرستید. این دلیل آشکاری بود که دولت آذربایجان را درمیان آشوب می‌خواهد. از آنسوی چون این زمان نقشه‌ی بمباران مجلس کشیده می‌شد باین سربازان در تهران نیاز می‌داشتند.


🔹 پانوشت :

1ـ معنی : هر کسی که گوشت برادر خود را بخورد لاشه (میت) است. ـ و


🌸


🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 19ـ داستان بیله‌سوار


در آن هنگام که در تهران این کشاکش می‌رفت در آذربایجان ، در مرز بیله‌سوار یک داستان ننگ‌آلود خونینی رخ می‌داد. چگونگی آنکه روز یکشنبه بیست‌وسوم فروردین‌ماه (دهم ربیع‌الاولی) دو ساعت از نیمروز گذشته دویقلازف کاپیتن روس بعنوان آنکه اسبش بخاک ایران گریخته بی‌آنکه بگمرک ایران آگاهی دهد ، با شش سوار روس از مرز گذشته تا نیم ‌میل در خاک ایران پیش آمد. دو کس از ایل قوجه‌بیگلو در آن نزدیکی اسب می‌چرانیدند. دویقلازف بنام آنکه اسب گریخته‌ی او باسبهای اینان پیوسته بایشان نزدیک گردید ، و همینکه رسید یکی از آن دو تن را با گلوله زده از پا درآورد. آن دیگری که می‌خواست بگریزد او را هم زد. یک دسته از قوجه‌بیگلو در این هنگام در بازار بیله‌سوار داد و ستد می‌کردند ، و چون از چگونگی آگاه گردیدند بخونخواهی کسان خود شتافتند ، و درمیانه تیراندازی رخ داد و دویقلازف با دو تن روس کشته شدند. یک سالدات زخمدار خود را بپاسگاه روس رسانیده از چگونگی آگاهی داد. پاسداران روس درزمان به بیله‌سوار تاخته دست بکشتار گشادند. سی‌و‌هفت ‌تن را بیگناه کشته و گمرکخانه را با یکصد‌و‌سی‌وپنج خانه نفت ریخته آتش زدند و سراسر دیه را تاراج کردند. چهار روز پس از آن بار دیگر بخاک ایران تاخته در دیه زرگر هفده تن را کشته و دویست‌و‌هفتاد خانه را آتش زده سراسر دیه را تاراج کردند. سپس از آنجا به «شیرین‌سو» که گذرگاه شاهسونان است رفته بیست ‌تن را هم در آنجا کشتند. سه روز دیگر باز به «جواد‌کندی» ریخته پس از تاراج و کشتار هفتاد‌و‌پنج خانه را آتش زدند. بدینسان دست بیداد بجان و داراک روستاییان بیچاره گشاده در اندک زمانی چند دیه را ویرانه گردانیدند.

دولت این داستان را تا چندی پوشیده می‌داشت تا آگاهی ببرخی از نمایندگان رسید و آنان در مجلس بگفتگو گزاردند. مجلس وزیران را خواست که بیایند و چگونگی را بگویند. وزیران چون آمدند وزیر خارجه اندکی از داستان را گفته پاسخ داد که با سفارت روس در گفتگو می‌باشیم و فلان سرکرده را نیز با چهارصد سوار از آذربایجان به بیله‌سوار فرستاده‌ایم. با این سخنان داستان پایان یافت.

این پیشامد از یکسو میوه‌ی پیمان روس و انگلیس ، و از یکسو نتیجه‌ی کشاکش دربار با مجلس و رو آوردن شاه بسوی روسیان می‌بود ، و به هر حال یک لکه‌ی ننگی در تاریخ جنبش مشروطه پدید آورد. ننگ‌آورتر آن بود که روسیان کشته شدن دویقلازف و دو سالدات را بهانه گرفته بدولت ایران فشار می‌آوردند ، و سپاه در نزدیکی مرز نگه داشته درخواستهای سختی ـ از دستگیر کردن کشندگان آنان و پرداخت بیست‌هزار ‌منات تاوان و مانند اینها ـ از والی آذربایجان می‌کردند ، و شگفت آنکه با اینحال دوستی ایران و روس پایدار مانده سفیر روس در تهران در کشاکشهای شاه و مجلس میانجیگریهای دوستانه می‌کرد. پیداست که خواستشان جز فشار آوردن به آذربایجان نمی‌بود.

در این هنگام آذربایجان از هر باره در فشار می‌بود. زیرا هنوز از زمستان شاهسونان تاخت‌ و تاز می‌کردند ، و اکنون که بهار فرارسیده بود میدان تاخت و تاز را هرچه پهناورتر می‌گردانیدند. در سراسر اردبیل و قره‌داغ و خلخال و سراب راهها را بسته یکایک دیهها را تاراج می‌کردند و تا چند فرسخی تبریز پیش می‌آمدند.

فرمانفرما والی آذر‌بایجان که پس از گریز از ساوجبلاغ در میاندوآب نشسته ، با هر دشواری که می‌بود ، بسیج سپاه کرده نوید می‌داد که با همان سپاه بر سر شاهسونان رود ، این زمان او نیز کناره‌جویی می‌نمود و آن سپاه را پراکنده می‌گردانید.

در ارومی که محتشم‌السلطنه فرمانروایی آنجا را نیز می‌داشت تنها در خود شهر اندک آرامش و سامانی می‌بود ، و در پیرامونها کردان آمدن بهار را فرصت شمارده آنچه می‌توانستند تاراج و کشتار دریغ نمی‌گفتند. تلگرافی که انجمن ارومی در هفتم اردی‌بهشت (24 ربیع‌الاولی) به تبریز فرستاده ، اگرچه از سراپای آن زبونی می‌بارد و پیداست که چند ‌تن بیکاره‌ی پستنهادی بنام انجمن دست در کارها می‌داشته‌اند ، چون اندازه‌ی گرفتاری آن پیرامونها را نیک می‌رساند جمله‌هایی را از آن در اینجا می‌آوریم :

👇

Показано 20 последних публикаций.