Репост из: طنزیمات ادبی
طنزنامهی خواندنی استاد
#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
برای دوست عزیزم سیّدابراهیم نبوی -حفظه الله فی الدارین-
خدمت مستطاب ذوالتکریم
حضرت شیخ، سیّد ابراهیم
به تو از جانب تمامی خلق
یک «سلام علیکم» از ته حلق
یک «سلام علیک» طولانی
سرش اینجا، تهش بریتانی
یک «سلام» قرین به سوز جگر
چون سلام شیوخ بر منبر
بعد اظهار دوستی و سلام
دارد این بنده چار پنج کلام
تو که در طنز صاحب نظری
مگر از کار ملک بیخبری؟
طنز، گفتند پایه میخواهد
نقد پرمایه ...یه میخواهد
در جهانی که مایهاش سختیست
...یه هم از ادات بدبختیست
شد بسی آدم گرانمایه
کلّهپا با هزار من ...یه
[صحبت از ...یه است و شیرین است
شعر ...ی که گفتهاند این است!]
تو در این روزگار وانفسا
داخل باغ نیستی چه بسا
شده در خطبههای آدینه
هتک اهل قلم نهادینه
فیالمثل شخص «اکبر گنجی»
-گرچه از حرف بنده میرنجی-
میشود عاقبت هدر خونش
میگذارند دستکم کو...
اکبر گنجی آشنای من است
یار دیرین و باوفای من است
میکنم کیف از نوشتهی او
صحبت تازه و برشتهی او
مینویسند، حیف، بعد عدم
روی گورش «شهید راه قلم»!-
آنچنان مرگ و اینچنین مرده
هرکه گفته شهید ... خورده!
*
تو که در نقد و طنز استادی
نه که از هفت دولت آزادی
مینویسی در آریا و نشاط
تند و بیاحتیاط و با افراط
به خیالت که توی سوئیسی
که خودت دلبخواه بنویسی
تو که یکدفعه پنج-شش هفته
چوب در پاچهات فرو رفته
تو که زندان کشیدهای اخوی
طعم آن را چشیدهای اخوی
میرسد ناگهان یکی الکی
از همین بچّههای «دهنمکی»
مینماید تو را میان گذر
امر معروف و نهی از منکر
آلت فعل او زبان خوش است
رویش البته یککمی ترش است
میشود بیخت از زمین کنده
میروی لای دست «پوینده»
*
بود رانندهای زمان قدیم
شوفر خطّ شوش-شابدولعظیم
در وصيّت نوشت با فرزند
که بیا بشنو از پدر این پند
گر مسافر تو را کند تحسین
که: «برو تندتر» نکن تمکین
میل دارد هر آدمی لابد
که رسد زودتر به مقصد خود
تو به گفتار خلق گوش نده
برو آهسته، گاز توش نده
اسب شد مبتلا به جفتک و گو...
اشتر آهسته میرود شب و روز
رفتم آهسته بنده تا مادرید
تند رفت آن یکی به قم نرسید
*
خانمی دوستدار شعر و سرود
از قضا پیش بنده آمده بود
گفتمش «بحث شعر شیرین است
ویژگیهای شعر خوب این است:
محکم و آبدار و پابرجا
گرم و احساسی و بلند و رسا»
خانم از گفتههای من رنجید
سرخ شد، بعد ازآنکه لب ورچید،
گفت: ای بیحیا، چه پررویی
وصف ... است این که میگویی!
هر کسی حرف را -غنی و فقیر-
میکند طبق میل خود تفسیر
بالاخص طنز را که هست مدام
پر از ایهام و نکته و ابهام
گر نویسی ز کفش و دمپایی
باز برمیخورد به یک جایی
شب، نویسی ز آدمی مرده
صبح، بینی به «زنده» برخورده
در مذمّت اهل زمانه گوید -لعنهم الله-
نشوی شادمان اگر گهگه
خلق گویند بهبه و چهچه
این جماعت که شاد و خندانند
داخل آدمت نمیدانند
آنکه میگفت: «آفرین پسرک»
گوید ار مبتلا شوی «بهدرک»!
آنکه گوید: «دم فلانی گرم»
گوید آن روز «باشه، دندش نرم»!
باشد اکنون به نرخ زر ورقت
توی زندان «قصر» ... لقت
در حکایت شمسالواعظین، کی جان به در برد و رجوع به حکایت شیرین ...
گفته بودی جناب «شمسالوا»
که «عظین»ش نشد در آنجا جا-
چرت و پرت مرا پسندیده
به افاضات بنده خندیده
خود ایشان کنار دفتر توس
متّهم شد به خائن و جاسوس
حضرتش، وقت آمدن سر کار
شد مواجه به لشکر «انصار»
اندر آن تنگنای بیم و امید
ریش او هم به داد او نرسید
آن یکی یا یکی از افرادش
سر پایی نمود ارشادش
زان وقایع اگر چه جان در برد
لیکن البته چند مشتی خورد
آن برادر اگر چه مشت زدش
کرد مردی، نزد به جای بدش!
لطمه اصلاً به پایهاش نزدند
هیچ مشتی به ...اش نزدند
مانده آن مشت هم به طالع سعد
مطمئناً برای دفعهی بعد!
به چه دردی، بگو که فیالغایه
میخورد سردبیر بی...!؟
در فواید ... و لزوم محافظت از آن فرماید:
مردمان را در این جهان، فرزند!
نیست چون ... چیزی ارزشمند
مرد را در جهان ز خشک و ز تر
نیست چیزی ز ...ـایه واجبتر
ران مرغ آیت لوندی اوست
«تخم» او رمز سربلندی اوست
پیش فرزانگان ز عصر حجر
دنبلان بوده از جگر بهتر
گر کنی همنشین با نخودش
تره هم میرود به تخم خودش
هی به تخمت حواله دادی مفت
تخم اگر بشکند چه خواهی گفت؟
گر نخواهی رسد به ... خراش
حافظ بیضهی حکومت باش!
در اعتذار و ختم کلام فرماید:
الغرض، بنده خیرخواه توأم
مخلص لطف گاهگاه توأم
«سین، الف، نونِ» مهربان منی
نور چشمی، عزیز جان منی
یککمی تند میروی گاهی
ورنه خوبی، گلی، ملی، ماهی
شعر ما باعث مرارت شد
عذر میخواهم ار جسارت شد
بهر تعظیم میشود دولّا
دوستدار صمیمیات «مُلّا»
استاد #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد 🌿🌿
(پانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۸ - دهم آذر ۱۳۹۷)
@tanz20 👈
#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
برای دوست عزیزم سیّدابراهیم نبوی -حفظه الله فی الدارین-
خدمت مستطاب ذوالتکریم
حضرت شیخ، سیّد ابراهیم
به تو از جانب تمامی خلق
یک «سلام علیکم» از ته حلق
یک «سلام علیک» طولانی
سرش اینجا، تهش بریتانی
یک «سلام» قرین به سوز جگر
چون سلام شیوخ بر منبر
بعد اظهار دوستی و سلام
دارد این بنده چار پنج کلام
تو که در طنز صاحب نظری
مگر از کار ملک بیخبری؟
طنز، گفتند پایه میخواهد
نقد پرمایه ...یه میخواهد
در جهانی که مایهاش سختیست
...یه هم از ادات بدبختیست
شد بسی آدم گرانمایه
کلّهپا با هزار من ...یه
[صحبت از ...یه است و شیرین است
شعر ...ی که گفتهاند این است!]
تو در این روزگار وانفسا
داخل باغ نیستی چه بسا
شده در خطبههای آدینه
هتک اهل قلم نهادینه
فیالمثل شخص «اکبر گنجی»
-گرچه از حرف بنده میرنجی-
میشود عاقبت هدر خونش
میگذارند دستکم کو...
اکبر گنجی آشنای من است
یار دیرین و باوفای من است
میکنم کیف از نوشتهی او
صحبت تازه و برشتهی او
مینویسند، حیف، بعد عدم
روی گورش «شهید راه قلم»!-
آنچنان مرگ و اینچنین مرده
هرکه گفته شهید ... خورده!
*
تو که در نقد و طنز استادی
نه که از هفت دولت آزادی
مینویسی در آریا و نشاط
تند و بیاحتیاط و با افراط
به خیالت که توی سوئیسی
که خودت دلبخواه بنویسی
تو که یکدفعه پنج-شش هفته
چوب در پاچهات فرو رفته
تو که زندان کشیدهای اخوی
طعم آن را چشیدهای اخوی
میرسد ناگهان یکی الکی
از همین بچّههای «دهنمکی»
مینماید تو را میان گذر
امر معروف و نهی از منکر
آلت فعل او زبان خوش است
رویش البته یککمی ترش است
میشود بیخت از زمین کنده
میروی لای دست «پوینده»
*
بود رانندهای زمان قدیم
شوفر خطّ شوش-شابدولعظیم
در وصيّت نوشت با فرزند
که بیا بشنو از پدر این پند
گر مسافر تو را کند تحسین
که: «برو تندتر» نکن تمکین
میل دارد هر آدمی لابد
که رسد زودتر به مقصد خود
تو به گفتار خلق گوش نده
برو آهسته، گاز توش نده
اسب شد مبتلا به جفتک و گو...
اشتر آهسته میرود شب و روز
رفتم آهسته بنده تا مادرید
تند رفت آن یکی به قم نرسید
*
خانمی دوستدار شعر و سرود
از قضا پیش بنده آمده بود
گفتمش «بحث شعر شیرین است
ویژگیهای شعر خوب این است:
محکم و آبدار و پابرجا
گرم و احساسی و بلند و رسا»
خانم از گفتههای من رنجید
سرخ شد، بعد ازآنکه لب ورچید،
گفت: ای بیحیا، چه پررویی
وصف ... است این که میگویی!
هر کسی حرف را -غنی و فقیر-
میکند طبق میل خود تفسیر
بالاخص طنز را که هست مدام
پر از ایهام و نکته و ابهام
گر نویسی ز کفش و دمپایی
باز برمیخورد به یک جایی
شب، نویسی ز آدمی مرده
صبح، بینی به «زنده» برخورده
در مذمّت اهل زمانه گوید -لعنهم الله-
نشوی شادمان اگر گهگه
خلق گویند بهبه و چهچه
این جماعت که شاد و خندانند
داخل آدمت نمیدانند
آنکه میگفت: «آفرین پسرک»
گوید ار مبتلا شوی «بهدرک»!
آنکه گوید: «دم فلانی گرم»
گوید آن روز «باشه، دندش نرم»!
باشد اکنون به نرخ زر ورقت
توی زندان «قصر» ... لقت
در حکایت شمسالواعظین، کی جان به در برد و رجوع به حکایت شیرین ...
گفته بودی جناب «شمسالوا»
که «عظین»ش نشد در آنجا جا-
چرت و پرت مرا پسندیده
به افاضات بنده خندیده
خود ایشان کنار دفتر توس
متّهم شد به خائن و جاسوس
حضرتش، وقت آمدن سر کار
شد مواجه به لشکر «انصار»
اندر آن تنگنای بیم و امید
ریش او هم به داد او نرسید
آن یکی یا یکی از افرادش
سر پایی نمود ارشادش
زان وقایع اگر چه جان در برد
لیکن البته چند مشتی خورد
آن برادر اگر چه مشت زدش
کرد مردی، نزد به جای بدش!
لطمه اصلاً به پایهاش نزدند
هیچ مشتی به ...اش نزدند
مانده آن مشت هم به طالع سعد
مطمئناً برای دفعهی بعد!
به چه دردی، بگو که فیالغایه
میخورد سردبیر بی...!؟
در فواید ... و لزوم محافظت از آن فرماید:
مردمان را در این جهان، فرزند!
نیست چون ... چیزی ارزشمند
مرد را در جهان ز خشک و ز تر
نیست چیزی ز ...ـایه واجبتر
ران مرغ آیت لوندی اوست
«تخم» او رمز سربلندی اوست
پیش فرزانگان ز عصر حجر
دنبلان بوده از جگر بهتر
گر کنی همنشین با نخودش
تره هم میرود به تخم خودش
هی به تخمت حواله دادی مفت
تخم اگر بشکند چه خواهی گفت؟
گر نخواهی رسد به ... خراش
حافظ بیضهی حکومت باش!
در اعتذار و ختم کلام فرماید:
الغرض، بنده خیرخواه توأم
مخلص لطف گاهگاه توأم
«سین، الف، نونِ» مهربان منی
نور چشمی، عزیز جان منی
یککمی تند میروی گاهی
ورنه خوبی، گلی، ملی، ماهی
شعر ما باعث مرارت شد
عذر میخواهم ار جسارت شد
بهر تعظیم میشود دولّا
دوستدار صمیمیات «مُلّا»
استاد #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد 🌿🌿
(پانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۸ - دهم آذر ۱۳۹۷)
@tanz20 👈