من دلم میخواهد خیلی زیاد با تو حرف بزنم. دلم میخواهد خیلی زیاد برای تو بنویسم. نه به این خاطر که تو میفهمی که چه میگویم، به این خاطر که من تو را دوست دارم. تو پدر و مادر پیر من هستی که رهایت نمیکنم. تو فرزند کوچک من هستی که رهایت نمیکنم، حتی وقتی که فکر میکنی دیگر فرزند کوچک هیچکس نیستی. من رفیق تو هستم وقتی که فکر میکنی دیگر هیچ رفیقی نداری. من آخرین کسی هستم که فنجان زهرآلودی را که به همه دادی از تو خواهم گرفت و بیفکر خواهم نوشید. من تو را دوست دارم، مرا آسان قربانی نکن.
•حسین دریابندی•
•حسین دریابندی•