یه روزبابام تازه ازسرکاربرگشته بودمامان بابام باهم قهربودن مامانم صدام زدبیاواسه بابات نهارببر😡اینم بگم ماهی سرخ کرده بودمنم بدوبدو🏃♀🏃♀🏃♀سینی روبرداشتم خواستم بزارم هرچی توسینی بودوخالی کردم روی پاهاش وفرارکردم😂😂بابای بدبختم نمیدونست چی بگه فقط این جوری نگام میکرد😳😳😳😂☺️