چند سال پیش بابام برای کاری از شهر خودمون میره شهری دیگه که سه تا از پسر عمه هام اونجا دانشجو بودن وخونه مجردی داشتن
ماه رمضون بوده و بابام کارش تا شب طول میکشه و پسر عمم دعوتش میکنه که بره خونه اونا وفردا صبح برگرده شهرمون
آقا اینا کلی بابامو تحویل میگیرن و برا سحر برنج میپزن
آخر شب یکیشون میاد غذا رو نگاه میکنه میبینه نپخته اونم دم کنی میزاره در قابلمه و میخوابه
اینا سحر بلند میشن غذا میکشن برا بابام و هر کار میکنن بابام نمیخوره🤔 و میگه من نون و پنیر میخوام
خلاصه وقتی خوردن تموم میشه میبینن پسر عمه کوچیکتره شورتش😱 رو گزاشته به جا دم کنی😂😂
ماه رمضون بوده و بابام کارش تا شب طول میکشه و پسر عمم دعوتش میکنه که بره خونه اونا وفردا صبح برگرده شهرمون
آقا اینا کلی بابامو تحویل میگیرن و برا سحر برنج میپزن
آخر شب یکیشون میاد غذا رو نگاه میکنه میبینه نپخته اونم دم کنی میزاره در قابلمه و میخوابه
اینا سحر بلند میشن غذا میکشن برا بابام و هر کار میکنن بابام نمیخوره🤔 و میگه من نون و پنیر میخوام
خلاصه وقتی خوردن تموم میشه میبینن پسر عمه کوچیکتره شورتش😱 رو گزاشته به جا دم کنی😂😂