نمی دانم فرید چه گفت که در جوابش شیرین آرام تر نالید: من بحث و دعوا نمی کنم فقط نمیرم خونه. شب بیا باشه؟
گوشی را پایین آورد و قطع کرد. وارد آشپزخانه شدم. نگاهم به چشمان اشک آلودش افتاد و گفتم: چی شده شیرین؟
دست زیر چشمش کشید و گفت: هیچی.
نگاه خیره ام را قطع نکردم و گفتم: تو برای هیچی اینجور گریه نمی کنی. بگو ببینم.
صندلی پایه بلند اوپن را جلو کشید و نشست. دست به رومیزی برد و صافش کرد و گفت: مامانم برای اینکه حرص منو دربیاره ماشینو زده به نام عادل. ماشین بابای من چرا باید به نام عادل بشه؟
دست روی دستش گذاشتم و گفتم: عادل گفت؟ شاید می خواسته اذیتت کنه.
بینی اش را بالا کشید و گفت: چند وقتی بود هر بار به مامانم می گفتم سوییچ ماشینو بده می گفت دست عادله. یا چه می دونم خودم لازمش دارم. دیروز بحثمون شد. گفتم منم از ماشین بابام سهم دارم. عادل اول توی بحث دخالتی نکرد اما چند دقیقه بعد یه برگ قولنامه انداخت جلوم و گفت مامانت ماشینو به نام من زده. باورم نمی شد. هنوزم توی شوکم. دقیق که شدم دیدم بله.
با هق هق ادامه داد: عصبی شدم دعوامون شد. زدم هر چی دم دستم بود شکوندم. گفتم به چه حقی ماشین بابای منو به نام این زدی؟ فکر می کنی مامانم چی جواب داد؟ گفت دوست داشتم زیاد به پر و پام بپیچی همه چیزو به نامش می زنم.
روی صندلی کناری اش نشستم و کمرش را نوازش کردم. گفتم: چرا دهن به دهنش می ذاری اخه؟ از اول لج کردی. زدی شکوندی دعوا کردی. حالا بخاطر لجبازی ماشینو به نامش زد. فردا به قول خودت دارو ندارشو. نذار بخاطر جبازی با تو این وسط عادل سود ببره. با مامانت راه بیا.
-نمی تونم ماهور. چطور باهاش راه بیام؟ نمی تونم ببینم یکی همسن خودم جای بابامو گرفته.
دوباره هق هقش اوج گرفت. سر روی سینه ام گذاشت و گفت: یه تریلی اسم و رسم و اصل و نصب بابای منو نمی کشید. حالا یه بچه جغل، مامانمو خام کرده نشسته جای اون. چطور راه بیام؟ تو بگو با این درد چطور کنار بیام.
کل دردهای خودم را از یاد بردم. ذهنم از تمام افکار دقایق قبل خالی شد. همه فکرم الان شیرین بود و دردی که می کشید. کمرش را نوازش کردم و بوسیدمش. کلام دردی از او دوا نمی کرد. اصلا چه می گفتم؟
#پست_نهم
گوشی را پایین آورد و قطع کرد. وارد آشپزخانه شدم. نگاهم به چشمان اشک آلودش افتاد و گفتم: چی شده شیرین؟
دست زیر چشمش کشید و گفت: هیچی.
نگاه خیره ام را قطع نکردم و گفتم: تو برای هیچی اینجور گریه نمی کنی. بگو ببینم.
صندلی پایه بلند اوپن را جلو کشید و نشست. دست به رومیزی برد و صافش کرد و گفت: مامانم برای اینکه حرص منو دربیاره ماشینو زده به نام عادل. ماشین بابای من چرا باید به نام عادل بشه؟
دست روی دستش گذاشتم و گفتم: عادل گفت؟ شاید می خواسته اذیتت کنه.
بینی اش را بالا کشید و گفت: چند وقتی بود هر بار به مامانم می گفتم سوییچ ماشینو بده می گفت دست عادله. یا چه می دونم خودم لازمش دارم. دیروز بحثمون شد. گفتم منم از ماشین بابام سهم دارم. عادل اول توی بحث دخالتی نکرد اما چند دقیقه بعد یه برگ قولنامه انداخت جلوم و گفت مامانت ماشینو به نام من زده. باورم نمی شد. هنوزم توی شوکم. دقیق که شدم دیدم بله.
با هق هق ادامه داد: عصبی شدم دعوامون شد. زدم هر چی دم دستم بود شکوندم. گفتم به چه حقی ماشین بابای منو به نام این زدی؟ فکر می کنی مامانم چی جواب داد؟ گفت دوست داشتم زیاد به پر و پام بپیچی همه چیزو به نامش می زنم.
روی صندلی کناری اش نشستم و کمرش را نوازش کردم. گفتم: چرا دهن به دهنش می ذاری اخه؟ از اول لج کردی. زدی شکوندی دعوا کردی. حالا بخاطر لجبازی ماشینو به نامش زد. فردا به قول خودت دارو ندارشو. نذار بخاطر جبازی با تو این وسط عادل سود ببره. با مامانت راه بیا.
-نمی تونم ماهور. چطور باهاش راه بیام؟ نمی تونم ببینم یکی همسن خودم جای بابامو گرفته.
دوباره هق هقش اوج گرفت. سر روی سینه ام گذاشت و گفت: یه تریلی اسم و رسم و اصل و نصب بابای منو نمی کشید. حالا یه بچه جغل، مامانمو خام کرده نشسته جای اون. چطور راه بیام؟ تو بگو با این درد چطور کنار بیام.
کل دردهای خودم را از یاد بردم. ذهنم از تمام افکار دقایق قبل خالی شد. همه فکرم الان شیرین بود و دردی که می کشید. کمرش را نوازش کردم و بوسیدمش. کلام دردی از او دوا نمی کرد. اصلا چه می گفتم؟
#پست_نهم