Фильтр публикаций


در دوران پی ام اس اونقدر گریونم که می‌تونم توی اشک‌هام قایق سواری کنم.


دیگه بیدار نمیشی صبح حتی از زنگ های ساعت.
@shayadkafka


Репост из: Welcome Home!


باور کن که هیچکس هیچکس هیچکس تو روزهای سختت کنارت نیست.


میگذره، میگذره، میگذره.


انقدر برای نوروز هیچ برنامه‌ای ندارم که احتمالن بخوام روزه بگیرم.


Репост из: Vena Amoris
یبار جانی دپ گفت «چرا تنفر داشته باشم؟ تنفر احساس گرونیه، از اهمیت دادن زیاد میاد، ترجیح میدم اهمیت ندم» ینی کسیم که تو ازش متنفری باید حداقل ارزش این تنفر تورو داشته باشه، بنظرم چندتا کتاب رو تو یه جمله خلاصه کرد.


کاش یکی به بعضی ها بگه زندگی بیرون از باسن من هم جریان داره ها، نفس بگیر.


می‌لرزید تو طوفان از سرما
رو تنش پر از زخم، زخم و یادگاری
آفتاب از پشت ابرا صداش زد یهو
کی گفته تو بی کس و کاری؟!


من هر روز دارم پسرفت می‌کنم و در گل فرو می‌روم، مبارک دشمنانم.


Репост из: پیاده‌گرد
به این فکر می‌کنم که از کی زندگی انقدر سخت شد؟ از چه سنی؟ از کجای زندگی؟ منظورم از سخت، یک واژه‌ی عام و یک پوسته نیست. منظورم اینه: سخت. یعنی اذیت بشی. یعنی حتی کوچیک‌ترین اقدام و حرکتی کل انرژیت رو بگیره. یعنی گاهی نفست بگیره از حجم غبار و سنگینی؛ سنگینیِ زنده بودن. فقط یادم میاد که قبلاً انقدر شدید نبود. انگار یه حفره در درونت هست که باهات رشد می‌کنه و هرچی بزرگ‌تر می‌شی اون هم بزرگ‌تر می‌شه و سعی می‌کنه تو رو در خودش ببلعه. یا یه گره توی گلوت که هرچی بزرگ‌تر می‌شی کورتر می‌شه و راه نفست تنگ‌تر. حق داری اگه نگاهم می‌کنی و نمی‌فهمی چی می‌گم.


Репост из: شاید کافکا
من خود بلای خویشم از‌خود کجا گریزم؟
"امیر خسرو دهلوی"


وسط اشک و گریه هام لبخند زدم و قلبم آروم شد و مصمم شدم برای ادامه‌ی راه‌.


داشتم اینجا تایپ میکردم یعنی میشه یک دست منو بگیره و از ته این مرداب زندگیم نجات بده؟! همون موقع یک پیامی اومد که فهمیدم زندگی جریان داره و این همه عذابی که میکشم بی نتیجه نخواهد موند و قراره همه‌ی اون هایی که یک روزی من رو رنج دادن شاهد رسیدنم به قله‌های زندگیم بشن.


یکشنبه ۲۳ فوریه ۲۰۲۵
پنجم اسفند ۱۴۰۳

صبح نیمچه برفی نشسته بود روی خاک باغچه و دیوار‌های حیاط؛ امسال نهایتن ده روز از سال انقدر هوا خوب بود و قابل تنفس.
امشب که رفته بودم تو حیاط می‌تونستم برخلاف هر شب ابرهارو واضح ببینم و باهاشون حرف بزنم، گفته بودم من وقتی بچه بودم خدا رو شبیه به یک آخوند بزرگ اَبری میدیدم؟ هنوزم وقتی یهو میشنوم که یکی میگه خدا تو ذهنم یک ابر آخوندی گنده نقش میبنده و هی لعنت میفرستم آخوند ها رو که حتی معبود ها رو هم قاطی قیمه ها کردن تو مغز من.
امشب رو به آسمون نگاه کردم و نمی‌دونم برای چندمین بار اما حس کردم که یک نقطه‌ی خیلی خیلی کوچیک از این جهان پهناورم، فکر کردم که وقتی دنیایی به این بزرگی وجود داره اصلن حرف های توی مغز من رو کسی می‌تونه بشنوه؟ دیگه برام مهم نبود کسی میشنوه یا نه اصلن مهم نبود که آیا اون معبود گنده‌ی ابری اون بالا وجود و داره و نشسته به ریش ما میخنده یا نه مهم این بود که من بودم حتی به عنوان یک عضو خیلی کوچولو از کل دنیا؛ شروع کردم و حرف زدم با آسمون و ابرها و اونقدر گفتم تا خالی شدم از کلمه.


Репост из: خورشید هم‌چنان می‌دمد
شاید خوشبختی هیچ‌وقت سهم من نباشه.


امروز ۲۲ فوریه ۲۰۲۵
چهارم اسفند ۱۴۰۳

خطاب به منِ این روزها:
می‌دونم روزهات رو گم کردی، خودت رو گم کردی، یک ماهه که همینطوری‌ای و نمی‌دونی که افسردگی لعنتی برگشته یا اینکه فکر میکنی‌ که خوب نیستی برای ادامه دادن اما خب میدونی دیگه؟! ما جز ادامه دادن دیگه هیچ کاری از دستمون ساخته نیست!
من خوش قلب تر از تو آدم تو زندگیم ندیدم تو همیشه کسی بودی که من بهت افتخار می‌کردم و می‌کنم! مثلن من دیدم و کنارت بودم وقتی اولین حرف معنی دار زندگیت از بین دندون‌هات خارج شد مثل اولین قدمی که روی زمین به تنهایی برداشتی، مثل کلاس اول که من مطمئن بودم تو از همه باهوش تری، مثل اولین قهرمانی ژیمناستیک مثل مدال قهرمانی شنا، مثل روزی که فهمیدی به اون چه که می‌خواستی رسیدی و پشت تلفن اشک‌هات ریخت الان هم می‌دونم که آدم قوی اون روزها باز هم خودش رو پیدا می‌کنه، زخم هاشو می‌بنده، خاکِ روی تنش رو میتکونه و آماده میشه برای ادامه دادن، برای تموم کردن این قسمت از قصه‌ی ناتموم زندگی.
یادت نره هر وقت تنها شدی من کنارت و توی قلبتم، یادت نره که ما محکومیم به ادامه دادن در هر شرایطی.


نفس عمیق بکش، نفس عمیق بکش، نفس عمیق بکش.


میگفت شب هم تموم میشه حتی وقتی خیلی طولانیه.


نمی‌دونم دیگه می‌خوام فکر نکنم، شاید فردا صبح خیلی پر نور تر بود خیلی شفاف تر بود شاید همون روزی بود که باید می‌بود؛ همون روزی که شب با لبخند قراره خوابت ببره.

Показано 20 последних публикаций.