کفش هایم را پا به پای تو می پوشم
دکمه های پیرهنت را بر تنم می بندم
دست هات را مى پوشم
موهايت ، موهايم را كوتاه مى كنم
رگ هاى غمم را ، غمت را در قلبم قطع مى كنم
مى خواهم تا هميشه همين جا بمانند
براى روزهايى كه از اين جا و از هميشه رفته ام
رو به روى آينه به ما نگاه مى كنم
به تمامى تو را تن كرده ام
و به فرودگاه مى روم
در راه به آينه نگاه مى كنم
پشت سر را به آتش مى كشم
و سيگارم را روشن مى كنم
كاش همچون فكر هاى ناكام دود شده اين سيگار
همه چيز محو مى شد
زمان به عقب باز مى گشت
سيگار خاموش مى شد
چمدان باز
باد پخشِ موهايت را به رقص گرفته بود
من به بوسه
دكمه هاى پيرهنت ، پيرهنم را باز مى كردم
و
روبه روى آينه به زير سر پناه امن و كوچك دست هات
غريق و غرقِ آغوشت مى شدم
زمان باز نمی گردد
و
چمدان هایم به اندازه یک عُمر چهل ساله و یک وطن سنگین است
خانوم می گوید اضافه بارید
من پاسخ می دهم وطن
خودم را وزن می کند
می گوید اضافه اید ، بارید
می گویم ما دو نفریم که یک نفرمان رفته بود
حالا برگشته در من است
احساس می کنم در سرزمین مادری ام
به زبان دیگری حرف می زند
مرا نمى فهمد
عُمرم را روی نقاله می گذارم
و
با وطن ، با تو مسیر آمده را باز می گردم .
سجاد افشاریان
پاییز ۱۴۰۳- تهران
#ایران #شعر #تهران
دکمه های پیرهنت را بر تنم می بندم
دست هات را مى پوشم
موهايت ، موهايم را كوتاه مى كنم
رگ هاى غمم را ، غمت را در قلبم قطع مى كنم
مى خواهم تا هميشه همين جا بمانند
براى روزهايى كه از اين جا و از هميشه رفته ام
رو به روى آينه به ما نگاه مى كنم
به تمامى تو را تن كرده ام
و به فرودگاه مى روم
در راه به آينه نگاه مى كنم
پشت سر را به آتش مى كشم
و سيگارم را روشن مى كنم
كاش همچون فكر هاى ناكام دود شده اين سيگار
همه چيز محو مى شد
زمان به عقب باز مى گشت
سيگار خاموش مى شد
چمدان باز
باد پخشِ موهايت را به رقص گرفته بود
من به بوسه
دكمه هاى پيرهنت ، پيرهنم را باز مى كردم
و
روبه روى آينه به زير سر پناه امن و كوچك دست هات
غريق و غرقِ آغوشت مى شدم
زمان باز نمی گردد
و
چمدان هایم به اندازه یک عُمر چهل ساله و یک وطن سنگین است
خانوم می گوید اضافه بارید
من پاسخ می دهم وطن
خودم را وزن می کند
می گوید اضافه اید ، بارید
می گویم ما دو نفریم که یک نفرمان رفته بود
حالا برگشته در من است
احساس می کنم در سرزمین مادری ام
به زبان دیگری حرف می زند
مرا نمى فهمد
عُمرم را روی نقاله می گذارم
و
با وطن ، با تو مسیر آمده را باز می گردم .
سجاد افشاریان
پاییز ۱۴۰۳- تهران
#ایران #شعر #تهران