#لذت_شیرین
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوچهلوسه
لبخندی زدو اینبار تندو سریع زبونشو روش میکشید... میکردش تو
دهنشو می مکید... بعد تند و تند میلیسیدو دندون میزد
آه و ناله ام هوا رفته بود... همشم سعی میکردم کنترلشون کنم
دستمو کردم تو موهاش و سرشو به بین پام فشار دادم، اونم گاز
میگرفت و زبون میزد
_ اهههه آییی امیرررر اووووفففف
_ جونم...
روم خیمه زدو دستشو برد بین پام
تند تند مالیدش
دستشو اورد جلو و روش تف انداخت
دوباره گذاشت روی ک*صمو تند و تند مالیدش
انقد به کارش ادامه داد که یهو حس کردم زیر دلم یه چیزی تکون
خورد و بعدش با فشار زیاد ارضا شدم
دستمو روی دهنم گذاشتم تا جیغم بیرون نره
امیرم راضی از کارش تموم آبمو خورد
بعدش اومد روی من
بی حسِ بی حس بودم... با چشمایی که به زور نگهشون داشته
بودم نگاش کردم
لبخندی بهم زدو گونمو بوسید: خوب بود عزیزم؟
سری تکون دادم و ازش تشکر کردم.
درسته کاری نکرده بودم ولی این خواسته ی خودش بود
یخورده بعد که حالم بهتر شد ازجام بلند شدم و لباسامو مرتب
کردم
امیر نیمه لخت روی تخت خوابیده بودو نگام میکرد
به سمتش رفتمو لبشو نرم و کوتاه بوسیدم
_ شب بخیر عزیزم
لبخندی زدو گفت: شب توهم بخیر عزیز دلم مواظب باش کسی
نبینتت
چشم غره ای واسش رفتم که خندید
منم از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم
شیش دونگ حواسمو جمع کردم... هرکسی منو ببینه جز عماد
اگه ببینه آبرومو پیش مامان میبره
خیلی زود جیم زدم توی اتاقم.
با خیال راحت لباسامو عوض کردم و توی تخت خزیدم
با فکر به اتفاقی که چند دقیقه ی پیش افتاد لبخندی روی لبم
نشست... کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد
صبح با صدای زدنای مامان بیدار شدم.
سریع پریدمو دست و صورتمو شستم
بعدشم یه صبحونه مفصل خوردم...
همه آماده بودنو منتظر من بودن
رژلب نود زدم و بعد از خالی کردن ادکلنم از اتاق رفتم بیرون...
با دیدن امیر که حاضر و آماده منتظرم بود لبخندی رو لبم نشست.
چقد این پسر ماه بود!
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوچهلوسه
لبخندی زدو اینبار تندو سریع زبونشو روش میکشید... میکردش تو
دهنشو می مکید... بعد تند و تند میلیسیدو دندون میزد
آه و ناله ام هوا رفته بود... همشم سعی میکردم کنترلشون کنم
دستمو کردم تو موهاش و سرشو به بین پام فشار دادم، اونم گاز
میگرفت و زبون میزد
_ اهههه آییی امیرررر اووووفففف
_ جونم...
روم خیمه زدو دستشو برد بین پام
تند تند مالیدش
دستشو اورد جلو و روش تف انداخت
دوباره گذاشت روی ک*صمو تند و تند مالیدش
انقد به کارش ادامه داد که یهو حس کردم زیر دلم یه چیزی تکون
خورد و بعدش با فشار زیاد ارضا شدم
دستمو روی دهنم گذاشتم تا جیغم بیرون نره
امیرم راضی از کارش تموم آبمو خورد
بعدش اومد روی من
بی حسِ بی حس بودم... با چشمایی که به زور نگهشون داشته
بودم نگاش کردم
لبخندی بهم زدو گونمو بوسید: خوب بود عزیزم؟
سری تکون دادم و ازش تشکر کردم.
درسته کاری نکرده بودم ولی این خواسته ی خودش بود
یخورده بعد که حالم بهتر شد ازجام بلند شدم و لباسامو مرتب
کردم
امیر نیمه لخت روی تخت خوابیده بودو نگام میکرد
به سمتش رفتمو لبشو نرم و کوتاه بوسیدم
_ شب بخیر عزیزم
لبخندی زدو گفت: شب توهم بخیر عزیز دلم مواظب باش کسی
نبینتت
چشم غره ای واسش رفتم که خندید
منم از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم
شیش دونگ حواسمو جمع کردم... هرکسی منو ببینه جز عماد
اگه ببینه آبرومو پیش مامان میبره
خیلی زود جیم زدم توی اتاقم.
با خیال راحت لباسامو عوض کردم و توی تخت خزیدم
با فکر به اتفاقی که چند دقیقه ی پیش افتاد لبخندی روی لبم
نشست... کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد
صبح با صدای زدنای مامان بیدار شدم.
سریع پریدمو دست و صورتمو شستم
بعدشم یه صبحونه مفصل خوردم...
همه آماده بودنو منتظر من بودن
رژلب نود زدم و بعد از خالی کردن ادکلنم از اتاق رفتم بیرون...
با دیدن امیر که حاضر و آماده منتظرم بود لبخندی رو لبم نشست.
چقد این پسر ماه بود!