#لذت_شیرین
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوچهلودو
نوچی کردمو گفتم: چند ساعت دیگه همه بیدار میشن میخوایم
بریم تیلاکنار
اونوقت من اینجا بیخوابی میکشم
فردا خوابم میاد مسافرتم زهرمارم میشه
_ فکر اونجاهاش نباش... فقط چند دقیقه اس قول میدم زود
تمومش کنم
دو دل بودم که بذارم یا نه... از طرفی از این همه بی پرواییش
خوشم اومده بود... دیگه اون امیرعلی سابق نبود
ظاهرا میدونست چجوری باید با من برخورد کنه!
از طرفی هم بدجوری ترس و دلشوره داشتم میخواستم زودتر بپرم
تو اتاقم قبل اینکه کسی بیدار بشه...
بالاخره تسلیم چشمای قهوه ایش شدم
اونم که رضایتمو دید وقتو تلف نکردو شلوار و شورتمو یه جا
کشید پایین...
قبل اینکه بیایم شمال من اپیلاسیون کرده بودم بخاطر همین
الان تمیزِ تمیز بودم...
با رضایت بهش خیره شده بود. خم شد بین پام، نگاهی بهم
انداخت که داشتم با نفس نفس نگاه به کاراش میکردم
هر لحظه مشتاق تر از قبل بودم
دلم میخواست کاری که میخواد انجام بشه رو زودتر انجام بشه
با ناله گفتم: انقدر نگام نکن امیر مُردم من...
خندیدو پامو از هم باز کرد...
اول رانمو بوسه بارون کرد و آروم آروم به وسط پام رسید. بو
کشیدو روشو بوسید. خیلی بی طاقت شده بودم و هر لحظه منتظر
بودم که زودتر کارشو انجام بده... نیم نگاهی بهم انداخت و بعد
انگشتشو روش کشید
اروم ضربه ای بهش زدو خیلی نرم روشو زبون کشید... تموم بدنم
دااغ شد و آه ریزی از زبونم بیرون اومد
اونم بیشتر وسوسه شدو به کارش ادامه داد... زبون میکشیدو می
مکید
داشتم از فرط دااغی پس میوفتادم
حالم غیرقابل وصف بود... دلم میخواست کارشو تندتر انجام بده
سرشو بلند کردو از همون فاصله یه سینمو توی دستش گرفت با
اون دستشم تند و تند روی ک*صمو میمالید
یهو خم شدو چ،وچولمو بین دندوناش گرفتو کشید
اروم مکیدشو بوسیدش
نگام کرد که گفتم: بخورش امیر نگام نکن
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوچهلودو
نوچی کردمو گفتم: چند ساعت دیگه همه بیدار میشن میخوایم
بریم تیلاکنار
اونوقت من اینجا بیخوابی میکشم
فردا خوابم میاد مسافرتم زهرمارم میشه
_ فکر اونجاهاش نباش... فقط چند دقیقه اس قول میدم زود
تمومش کنم
دو دل بودم که بذارم یا نه... از طرفی از این همه بی پرواییش
خوشم اومده بود... دیگه اون امیرعلی سابق نبود
ظاهرا میدونست چجوری باید با من برخورد کنه!
از طرفی هم بدجوری ترس و دلشوره داشتم میخواستم زودتر بپرم
تو اتاقم قبل اینکه کسی بیدار بشه...
بالاخره تسلیم چشمای قهوه ایش شدم
اونم که رضایتمو دید وقتو تلف نکردو شلوار و شورتمو یه جا
کشید پایین...
قبل اینکه بیایم شمال من اپیلاسیون کرده بودم بخاطر همین
الان تمیزِ تمیز بودم...
با رضایت بهش خیره شده بود. خم شد بین پام، نگاهی بهم
انداخت که داشتم با نفس نفس نگاه به کاراش میکردم
هر لحظه مشتاق تر از قبل بودم
دلم میخواست کاری که میخواد انجام بشه رو زودتر انجام بشه
با ناله گفتم: انقدر نگام نکن امیر مُردم من...
خندیدو پامو از هم باز کرد...
اول رانمو بوسه بارون کرد و آروم آروم به وسط پام رسید. بو
کشیدو روشو بوسید. خیلی بی طاقت شده بودم و هر لحظه منتظر
بودم که زودتر کارشو انجام بده... نیم نگاهی بهم انداخت و بعد
انگشتشو روش کشید
اروم ضربه ای بهش زدو خیلی نرم روشو زبون کشید... تموم بدنم
دااغ شد و آه ریزی از زبونم بیرون اومد
اونم بیشتر وسوسه شدو به کارش ادامه داد... زبون میکشیدو می
مکید
داشتم از فرط دااغی پس میوفتادم
حالم غیرقابل وصف بود... دلم میخواست کارشو تندتر انجام بده
سرشو بلند کردو از همون فاصله یه سینمو توی دستش گرفت با
اون دستشم تند و تند روی ک*صمو میمالید
یهو خم شدو چ،وچولمو بین دندوناش گرفتو کشید
اروم مکیدشو بوسیدش
نگام کرد که گفتم: بخورش امیر نگام نکن