Фильтр публикаций


📒 خطرات نماز شهدا

🕊 شهید یوسف شریف

شهادت در سجده
میگفت:" دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم"

یکی از دوستانش میگفت: در حال گرفتن عکس بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز میخواند؛
اما دیدم هوا کاملاً روشن است و وقت نماز گذشته؛ همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت ،جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم ؛دستم را که روی کتفش گذاشتم به پهلو افتاد.

دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده،آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت،
صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد، به زمین نشستم

باخودم گفتم اینکه "یوسف شریف" است.

#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#نماز_در_کلام_شهیدان


✨✨✨✨✨✨


🌹پاهایم را به خانوک نمی اورم🌹
غلام رضا اسدی از دوستان شهید حسن اسدی می گفت حسن را قبل از آخرین اعزامش دیدم، شلواری به پایش بود که شش جیب داشت به او گفتم حالا که عازم جبهه ای شلوارت را به من بده خیلی از آن خوشم آمده. 💐🌿💐
گفت:دوست من شلوار چه قابل دارد؟
من دیگر پاهایم را هم به خانوک نمی آورم، 🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐
آن روز معنای حرفش را نفهمیدم، بعداز شهادتش از همرزمانش شنیدم که در عملیات والفجر 3تیربارچی بود وقتی که دشمن پاتک می زند، حسن دچار موج گرفتگی می شود و روی زمین می افتد زمانی که دشمن را در حال نزدیک شدن می بیند پشت تیر بار می نشیند و آخرین تیر هارا به سمت دشمن شلیک می کند و دستش را به علامت پیروزی بالا می برد، گلوله دشمن به کف دستش اصابت می کند حسن به اسارت دشمن در می آید دستهایش را با سیم از پشت می بندند وبا قصاوت تمام با تانک از روی بدنش رد می شوند به طوری که هر دو پایش له می شود وقتی پیکرش را دیدم یاد آخرین حرفش افتادم که می گفت:من، دیگر پاهایم را به خانوک نمی آورم
🌿💐شهید عزیز حسن اسدی💐🌿
باشهداتاشهادت🌷🌷🌷🌷🌷


‍ ‍ ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠

دمی_با_شهدا

📌با رضایتِ خدا اومدم...

🍃فرمانده‌اش ازش پرسید با رضایت پدر و مادرت آمده‌اے جبهه؟گفت: "با رضایت خدا اومدم. خدا گفت برو سر مرز ڪمڪ بچه‌ها، منم اومدم."این حرفو ڪه زد یڪدفعه ولوله‌اے در مسحد جامع به پا شد.
شیخ شریف[شـ‌هید محمد حسن شریف قنوتی] صلوات فرستاد و پیشانے‌اش را بوسید.

🍃فرمانده سپاه خرمشـ‌هر هم بغلش ڪرد.سرش را فشرد به سینه‌اش و بغض ڪرده و گفت:"بنازم به غیرتت مرد."

خاطرات_ناب_شهدا
نوجوان شـ‌هید "
محمد_حسین_فهمیده"


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔹️ شهید محمودرضا بیضایی در یکی از عملیات‌ها که فردی تکفیری را اسیر کرده بودند، در برابر نیروهای مردمی که قصد کتک زدن اسیر داعشی را داشتند ایستاد و نگذاشت او را بزنند.

🔸️ شهید محمودرضا بیضایی در دست‌نوشته‌ای به موقعیت کنونی شیعه پرداخته است:

🔻 «تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس.

🔸 در این فضای فتنه‌آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد، سال‌ها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.»

#شهید_محمود_رضا_بیضایی


📕رمان #سپر_سرخ

🔻قسمت سی و چهارم

▫️از آنچه پیش چشمم بود، زبانم بند آمده و انگار این شعله‌ها به دامن من افتاده بود که چشمانم با بی‌قراری میان دود و آتش می‌گشت.

▪️هرچه به معرکه نزدیک‌تر می‌شدیم، تپش قلبم بیشتر می‌شد و دیگر به درستی نمی‌شنیدم پدر و مادرم چه می‌گویند که همه از انفجار مهیبی که به فاصلۀ کمی از ماشین رخ داده بود، وحشت کرده بودند.

▫️تاریکی وهم‌انگیز و آتشی که به جان دو اتومبیل افتاده و انسان‌هایی که در برابر چشمان‌مان در آتش می‌سوختند و از هیچکس کاری برنمی‌آمد.

▪️در این ساعت از شب، جادۀ فرودگاه نسبتاً خلوت بود و همان چند ماشینی که در مسیر تردد می‌کردند، کنار اتوبان ایستاده بودند و عامر هم ماشین را متوقف کرد.

▫️رنگ از صورت مادرم پریده بود و نورالهدی مضطرب پرسید: «یعنی این دو تا ماشین با هم منفجر شدن؟» و پدرم آیه را خوانده بود که سراسیمه در را گشود و همانطور که به آسمان نگاه می‌کرد، حدس زد: «احتمالاً با هواپیما زدن!»

▪️اما هیچ هواپیمایی در آسمان پیدا نبود و نورالهدی قلبش برای مقاومت می‌لرزید: «نکنه آمریکا دوباره نیروهای مقاومت رو زده باشه!»

▫️در ابتدای همین هفته آمریکا یکی از پایگاه‌های حشدالشعبی در مرز عراق و سوریه را بمباران کرده و ده‌ها نفر از نیروهای مقاومت شهید شده بودند.

▪️در طول این چند روز هم در اعتراض به این تجاوزگری، مقابل سفارت آمریکا تظاهرات می‌شد؛ ترامپ تهدید کرده بود پاسخ می‌دهد و نورالهدی دلواپس انتقام از نیروهای مقاومت بود.

▫️شدت آتش به حدی بود که حجم دود و بوی سوختگی فضا را پُر کرده و نمی‌فهمیدم چرا حرارت این شعله‌ها اینطور جگرم را می‌سوزاند.

▪️تاریکی شب و سرخی آتش و آسمان کبود از دود، منظره‌ای فراتر از مظلومیت آفریده و غربت عجیبی داشت؛ احساس می‌کردم سرنشینان این ماشین‌ها هم درست شبیه دل من در آتش سوخته‌اند که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک پوشاند و از ترس مردی که محرمِ دل من نبود، حتی اشکم را پنهان کردم.

▫️می‌دانستم عامر از گروه‌های مقاومت عراق و هرچیزی که به ایران ارتباط داشته باشد، متنفر است و نمی‌خواست در شب دامادی‌اش بیش از این شاهد صحنه باشد که رو به پدرم صدا رساند: «سوار شید بریم.»

▪️انگار دل پدرم هم کنار شعله‌ها جا مانده باشد، مردد سوار شد و با گلویی که از غیرت پُر شده بود، نجوا کرد: «آمریکایی‌ها کِی دست از سر این کشور برمی‌دارن؟»

▫️نیم نگاهی به عامر کردم و دیدم وسوسه شده تا پاسخی به پدرم بدهد و شاید نمی‌خواست امشبش خراب شود که به جای جواب، صدای موزیک را بلند کرد.

▪️همه در بهت جان‌هایی که در برابرمان از دست رفته بود، در خود فرو رفته و عامر انگار در این عالَم نبود که با ترانه همخوانی می‌کرد و برای من عشوه می‌ریخت تا حالم را بیشتر به هم بزند.

▫️پدر و مادرم حیا می‌کردند حرفی بزنند و نوالهدی می‌دانست امشب دل چند خانواده داغدار شده که با لحن تندی توبیخش کرد: «آهنگ رو خاموش کن!»

▪️اما عامر مثل یک دیوانۀ تمام عیار یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر بشکن می‌زد و به گمانم از شهادت نیروهای مقاومت، شادی امشب برایش صدچندان شده بود که رو به خواهرش به تلخی طعنه زد: «به من چه؟ امشب عروسی منه، می‌خوام خوش باشم!»

▫️وقاحتش به حدی بود که تا رسیدن به فرودگاه کسی در پاسخش حرفی نزد و من می‌دانستم از امشب این زندگی، زندان و شوهرم، شکنجه‌گر من خواهد بود که در دلم آرزوی مرگ می‌کردم.

▪️نه اشکی از چشمانم می‌چکید، نه لب‌هایم برای زدن حرفی تکان می‌خوردند و پا به پای عامر به سمت سالن فرودگاه می‌رفتم.

▫️مطمئن نبودم حقیقت را گفته باشد و نمی‌دانستم چه زمانی به عراق برمی‌گردم که با دلی غرق خون، با نورالهدی و پدر و مادرم وداع کردم و از هم جدا شدیم تا من بمانم و این عاشق دیوانه.

▪️ساعتی از زمان پروازمان گذشته و ظاهراً همچنان این پرواز تأخیر داشت.

▫️در سالن فرودگاه، منتظر اعلام سوار شدن به هواپیما، کنار هم نشسته بودیم و از هر نامحرمی برایم غریبه‌تر بود که نگاهم را به سمت دیگر سالن گرفته بودم و او یک نفس زیر گوشم می‌خواند.

▪️از نغمه‌های عاشقانه گرفته تا وعده‌های پر رنگ و لعاب و سرانجام از اینهمه بی‌توجهی‌ام کلافه شد که با آرنج به پهلویم کوبید و تشر زد: «من شوهرتم! چرا نگام نمی‌کنی؟»

▫️از اینکه دستش به تنم خورده بود، گُر گرفتم و از همین واژۀ «شوهر» حالم به هم خورد که از کنارش برخاستم و او بی‌محابا صدایش را بلند کرد: «از اینجا تکون نمی‌خوری!»

▪️هنوز چند ساعت از عقدمان نگذشته، روی وحشی‌اش را نشانم داد و من نمی‌خواستم از همین ابتدا کنیزش باشم که بی‌اعتنا به عصبانیتش به راه افتادم.

▫️صدای گام‌های بلندش را می‌شنیدم که از پشت سر نزدیکم می‌شد و بلافاصله با قدرت مچ دستم را گرفت...


📖 ادامه دارد...


🌱 نکات کلیدی جزء یازدهم قران کریم👇

✨1- با راستگویان و کسانی که ظاهر و باطنشان یکی است رفاقت و همراهی کنید. (توبه: 119)

✨2- در انفاق، کمیّت و مقدار مهم نیست، چه کم باشد چه زیاد، در نزد خدا اَجر دارد. (توبه: 121)

✨3- عده ای از مسلمانان باید دنبال جهاد علمی و فرهنگی باشند و معارف دین را یاد بگیرند. (توبه: 122)

✨4- از حدس و گمان و خیال پیروی نکنید که خیالبافی اصلاً به درد شناخت حقیقت نمی خورد.(یونس: 36)

✨5- هیچ فردی در مقابل اعمال دیگری مسئولیتی ندارد و هر کس پاسخگوی اعمال خودش است. (یونس: 41)

✨6- خدا به هیچ کس ظلم نمی کند و این مردم اند که به خودشان ستم می کنند. (یونس: 44)

✨7- قرآن، درمانی برای دردهای روحی تان و کتاب راهنما و رحمت ویژه خداست. (یونس: 57)

✨8- خداوند در مورد مردم لطف و بخشش دارد، ولی بیشتر آنها سپاسگزار نیستند. (یونس: 60)

✨9- بر دوستان خدا «در مواجهه با حوادث سخت» نه ترسی غلبه می کند و نه غُصّه می خورند. (یونس: 62)

ߊ‌َܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐ‌َܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊ‌ܠܦَ̇ــــܝ‌َܥܼܢ


@razechafieh


‍ 🌷دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان🌷


🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷


اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وكَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِكَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.


🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷

خدایا دوست گردان بمن در این روز نیكى را و نـاپسند بدار در این روز فسق و نافرمانى را و حرام كن بر من در آن خشم و سوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان

🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ

نذر قدوم یوسف زهرا امام زمان عج 🧡


@razechafieh








پهلوانى كه شكمش را دوشكا پاره كرد

🌷شهید سعید طوقانی
تاریخ تولد:۱۲ /۱/ ۱۳۴۸
تاریخ شهادت:۲۲ /۱۲/ ۱۳۶۳
محل تولد:تهران
محل شهادت:جزیره مجنون

*🌷شهید سعید طوقانی ۱۶ ساله،پسر بچه ای که در ۷ سالگی بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد،🎗بازوبندی که خیلی ها آرزو داشتند با آن فقط یکبار هم که شده عکس یادگاری بگیرند،رکورددار چرخ ورزش باستانی بود، ۳۰۰ دور را در ۳ دقیقه چرخیده بود.⚡️هر روز عکس و خبرش در روی جلد روزنامه ها و مجلات چاپ می‌شد،🌱خیلی ها آرزو داشتند او را از نزدیک ببینند ولی او پشت پا به تمام اینها زد و گمنامی را انتخاب کرد و به جبهه رفت،🕊باورش سخت بود قبل از انقلاب و میان صفحه ورزشی مجلات و تلویزیون کجا و سال 63 و جبهه کجا؟❗️در زمستان ١٣٦٣ با اینکه مریضی سخت کلیه داشت،از بیمارستان فرار کرد و خود را به عملیات بدر رساند،💥شبکه 2 هر روز برای کودکان برنامه ورزشی داشت که تیتراژ آن تصاویری از ورزش سعید طوقانی در جمع کودکان بود.🌙وقتی به همه می‌گفتند که این جوان با ما در جبهه است،باورشان نمیشد.❗️۲۲ اسفند ماه بود وقتی در شرق دجله پیک گردان میثم بود،گلوله دوشکای دشمن،پهلو و شکمش را پاره کرد،🥀سعید با دستهای کوچکش جلوی زخم رو گرفته بود تا محتویات شکمش بیرون نزنه🥀او مظلومانه خود را از دسته نیروها جدا کرد و به گوشه ای رفت تا کسی نفهمد سعید طوقانیِ معروف به شهادت رسیده🕊او مراد و محبوب گردان میثم بود. ۱۴ سال بعد از شهادتش استخوان‌های پهلوان کوچولوی کشور تفحص شد🌙و در ورزشگاه شهیدان طوقانی در کاشان کنار برادر شهیدش محمد طوقانی به خاک سپرده شد*🕊🕋

#شهید_سعید_طوقانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷

@razechafieh


بسم رب الشهدا

بسته معنوی امروز هدیه به شهید:
صلوات
دعای فرج
حمد و توحید
ذکر استغفار
آیت‌الکرسی
زیارت عاشورا

به‌عبادتی‌مهمان‌کنید📿
به‌شفاعتی‌جبران‌کنند✨

تمامی ذکرها هدیه به آقا امام زمان، اهل بیت، ۷۲ تن شهید کربلا و شهدای صدر اسلام تا کنون.
همچنین مهمانان امروز🌷

💚شهید سعید و محمد طوقانی

به نیت سلامتے و تعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان (عج) سلامتی رهبرمان سید علے خامنه‌اے ، پیروزے غزه و فلسطین و نابودی هر چه زودتر اسرائیل، رفع مشڪلات کشور، بارش باران،شفاے بیماران،وحاجت روایی و عاقبت بخیرے همه ان شاءالله✅

💚در صورت تمایل میتوانید اعلام ذکر کنید

🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙

پست بعدے معرفی شهید
👇

@razechafieh




السلام علیک یا بقیة الله فے الارضه

💚ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت(ع)،و تمامی شهدا از صدر اسلام تاکنون، و اموات بخصوص بدوارثین و بیوارثین

بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم

⚜الهی عظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ

#امام_زمان

🔹🔹🔹

@razechafieh




یک دفتر داشت
مدت زمان هایی که صرف امورات شخصی
شده مثل تلفن زدن ، ناهار خوردنش
و حتی نماز خواندن هایش را از زمان
اضافه کاریش کم می کرد.
اصرار ما که همه این ها را در وقت کار
انجام می دهند و رواله هم بی فایده بود.
کار خودش را می کرد...🖐🏻

#شهید_هادی_باغبانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


به غیبت کردن خیلی حساس بود، می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید، شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعدادغیبت ها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم...

#شهید_علی_اکبر_جوادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
خاطراتِ شهدا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


🌷مناجاتی ڪه قبل از اذان صبح در پادگان دوڪوهه پخش می‌شد و شهدا و رزمندگان با آن زمزمه عاشقانه
مےڪردند...🌷

حدود سال ۱۳۶۰🌷
#دوڪوهه
#التماس_دعا🌷


🔹️شهید صانعی پور از بچه های واحد تخریب بود. رفته بود شناسایی و جمع آوری مین.

🔹️هر چه منتظر شدیم نیامد. مطئمن شدیم که شهید شده. می خواستیم به قرار گاه خبر دهیم که آمد.

🔹میگفت: وسط میدان مین بودم. هر جا که می رفتم عراقی ها بودند. راه را گم کرده بودم. همانجا گودالی کندم و شروع به خواندن دعای توسل کردم.

🔹️بعد از اتمام دعا بلند شدم و راهی را در پیش گرفتم. نزدیک صبح بود که به جاده آسفالت خود رسیدم.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🏴روضه حضرت خدیجه سلام الله علیها

🔸گوشه ای از دیوار قبرستان ویران شدهٔ "مُعَلّا( ابوطالب ) در مکّهٔ مکرّمه از جمله قبر مطهّر حضرت خدیجه سلام الله علیها

Показано 20 последних публикаций.