در رابطه با پزشک از خود گذشتهی دوران معاصر (خانم دکتر #پیرهادی) که در همدان طبابت میکرده کتابی چاپ شده که بدین مناسبت یادداشتی نیز برای این بانوی بزرگ به نگارش درآمده .
بهتر است که منتشر بشه تا درسی باشد برای پزشکانی که سوگند دروغ خوردهاند و فقط به دنبال پول مردم ستمدیدهی ایرانند، به خصوص پزشکان سهمیهای.
#زنی_نگهبان_زندگی
خانم دکتر #ایراندخت_میرهادی زنی که نزد مردم همدان با تبحّرش در پزشکی، نگهداری از کودکان بیسرپرست و پوشش ساده و نامتعارفش نامور شد. این کتاب در سال ۱۴٠۲، به کوشش مهدی بهخیال و توسط انتشارات ماهریس منتشر شده است.
ایراندخت میرهادی (متولد ۱۲۹۹)، پزشک مشهور، زنی که از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۶۸ یعنی آخرین روز حیاتش، جانهای بسیاری را از مرگ رهانید، اگرچه از مادری آلمانی زاده شد، به قول خواهرش توران میرهادی، یک ایرانی تمامعیار بود:
«من و خواهر و برادرهایم نسبت به شیوهٔ تربیتی مادرم بسیار سپاسگزار بودیم و هستیم؛ زیرا هیچکدام از ما هرگز در زندگی دربارهٔ هویت خودمان شک نکردیم. با وجود این که مادرمان آلمانی بود، ایرانی بودن ما یک امر مسلّم بود. مادر تصمیم گرفت ما ایرانی باشیم.»
ایراندخت، در خانوادهای فرهیخته در تهران به دنیا آمد. برای ادامهٔ تحصیل به آلمان و سپس اتریش رفت. با نقاشی اتریشی ازدواج کرد، در گیرودار حملهٔ روسها به وین، نخستین فرزندش فاطی را به دنیا آورد و پس از اتمام تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی به ایران بازگشت. ولی هنگام بازگشت دیگر همان نبود که بود! او رخ مرگ را دیده بود، هیولای جنگ را شناخته بود و دیگرگون شده بود. آنقدر بیگانه که برای مادر خود هم غریبه بود.
خواهرش توران میرهادی شخصیت این زن جوان جنگزده را خوب توصیف کرده است:
«خواهرم با اشغال بسیار خشونتآمیز شهر توسط سربازان متفقین آشنا شده بود. گرسنگی را میشناخت و با مرگ دستوپنجه نرم کرده بود. حالا مهمترین مسئله در ذهن او مبارزه با مرگ بود. زن جوانی که از اروپا به ایران برگشت یک زن فرسوده از جنگ بود که با خودش عهد کرده بود آنچه از دستش برمیآید برای زنده نگهداشتن انسانها انجام بدهد. او مطلقاً به فکر خودش نبود. تمام ظواهر زندگی در نظرش بیاهمیت جلوه میکرد. با خودش عهد بسته بود تا آخرین لحظهٔ عمرش زندگی را نجات دهد و به عهد خود وفادار ماند.
ایراندخت با خلقوخوی نامتعارف و شخصیت شوریدهٔ چندوجهیاش موجب حیرت میشد. او نقاشی کرد، شعر و نمایشنامه و داستان نوشت و حتی در تئاتر بازیگری توانمند شد و تحسین برانگیخت ولی از بیمهری و تمسخر برکنار نماند. سبک زندگی و بخصوص ظاهر و پوشش او در نظر مردم و حتی نزدیکانش پذیرفته نبود. برای مثال منوچهر مشیری، کارگردان همدانی دربارهٔ برخورد مردم سنتی همدان در میانهٔ دههٔ پنجاه با زنی چون ایراندخت میگوید:
«او از نظر شیوهٔ برخورد با مردم، رفتار و پوشش یکتا بود و خود را محدود به عرف حاکم بر جامعهٔ آن روز نکرده بود. همین موضوع باعث میشد که بعضاً افراد در برخوردهای مقطعی در کوچه و محلّه با او از عناوین ناپسندی استفاده کنند، که خب همین انسانها با مراجعه به مطب خانم دکتر در زمان بیماری، مادامی که دلسوزی و یکدلی ایشان را میدیدند نظر متفاوتی نسبت به ایشان پیدا میکردند.
ایراندخت، با وجود زندگی سخت و شلوغش، دو ازدواج ناموفق و شکستهای عاطفیاش، گاه بیتفاوت و گاه رنجیده به عهدش وفا کرد، دستان چابکش را به کار انداخت، نسخههای شفابخشش را بر کاغذ باطله و پاکت سیگار نوشت، با شعار «مبارزه با مرگ» زندگی کرد و به گفتهٔ فرزندان و بیمارانش حتی در زمستانهای بسیار سرد همدان با اولین تلنگر به در، از رختخواب گرمش برخاست و با دمپایی لنگهبهلنگه، در سیاهی شب به خانهٔ بیمارانش رفت تا پاسدار زندگی باشد.
به گفتهٔ یکی از نزدیکانش او تا نیمساعت پیش از مرگ در مطبش بود. آخرین بیمار را دید، آخرین نسخه را نوشت، به رزا خانم، دستیارش گفت: «رزا تمام شد!» و رفت.
یادش جاودان❤️
پاینده ایران ❤️
✅️ پزشکان سهمیهای
@pezeshkan_sahmieiا
بهتر است که منتشر بشه تا درسی باشد برای پزشکانی که سوگند دروغ خوردهاند و فقط به دنبال پول مردم ستمدیدهی ایرانند، به خصوص پزشکان سهمیهای.
#زنی_نگهبان_زندگی
خانم دکتر #ایراندخت_میرهادی زنی که نزد مردم همدان با تبحّرش در پزشکی، نگهداری از کودکان بیسرپرست و پوشش ساده و نامتعارفش نامور شد. این کتاب در سال ۱۴٠۲، به کوشش مهدی بهخیال و توسط انتشارات ماهریس منتشر شده است.
ایراندخت میرهادی (متولد ۱۲۹۹)، پزشک مشهور، زنی که از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۶۸ یعنی آخرین روز حیاتش، جانهای بسیاری را از مرگ رهانید، اگرچه از مادری آلمانی زاده شد، به قول خواهرش توران میرهادی، یک ایرانی تمامعیار بود:
«من و خواهر و برادرهایم نسبت به شیوهٔ تربیتی مادرم بسیار سپاسگزار بودیم و هستیم؛ زیرا هیچکدام از ما هرگز در زندگی دربارهٔ هویت خودمان شک نکردیم. با وجود این که مادرمان آلمانی بود، ایرانی بودن ما یک امر مسلّم بود. مادر تصمیم گرفت ما ایرانی باشیم.»
ایراندخت، در خانوادهای فرهیخته در تهران به دنیا آمد. برای ادامهٔ تحصیل به آلمان و سپس اتریش رفت. با نقاشی اتریشی ازدواج کرد، در گیرودار حملهٔ روسها به وین، نخستین فرزندش فاطی را به دنیا آورد و پس از اتمام تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی به ایران بازگشت. ولی هنگام بازگشت دیگر همان نبود که بود! او رخ مرگ را دیده بود، هیولای جنگ را شناخته بود و دیگرگون شده بود. آنقدر بیگانه که برای مادر خود هم غریبه بود.
خواهرش توران میرهادی شخصیت این زن جوان جنگزده را خوب توصیف کرده است:
«خواهرم با اشغال بسیار خشونتآمیز شهر توسط سربازان متفقین آشنا شده بود. گرسنگی را میشناخت و با مرگ دستوپنجه نرم کرده بود. حالا مهمترین مسئله در ذهن او مبارزه با مرگ بود. زن جوانی که از اروپا به ایران برگشت یک زن فرسوده از جنگ بود که با خودش عهد کرده بود آنچه از دستش برمیآید برای زنده نگهداشتن انسانها انجام بدهد. او مطلقاً به فکر خودش نبود. تمام ظواهر زندگی در نظرش بیاهمیت جلوه میکرد. با خودش عهد بسته بود تا آخرین لحظهٔ عمرش زندگی را نجات دهد و به عهد خود وفادار ماند.
ایراندخت با خلقوخوی نامتعارف و شخصیت شوریدهٔ چندوجهیاش موجب حیرت میشد. او نقاشی کرد، شعر و نمایشنامه و داستان نوشت و حتی در تئاتر بازیگری توانمند شد و تحسین برانگیخت ولی از بیمهری و تمسخر برکنار نماند. سبک زندگی و بخصوص ظاهر و پوشش او در نظر مردم و حتی نزدیکانش پذیرفته نبود. برای مثال منوچهر مشیری، کارگردان همدانی دربارهٔ برخورد مردم سنتی همدان در میانهٔ دههٔ پنجاه با زنی چون ایراندخت میگوید:
«او از نظر شیوهٔ برخورد با مردم، رفتار و پوشش یکتا بود و خود را محدود به عرف حاکم بر جامعهٔ آن روز نکرده بود. همین موضوع باعث میشد که بعضاً افراد در برخوردهای مقطعی در کوچه و محلّه با او از عناوین ناپسندی استفاده کنند، که خب همین انسانها با مراجعه به مطب خانم دکتر در زمان بیماری، مادامی که دلسوزی و یکدلی ایشان را میدیدند نظر متفاوتی نسبت به ایشان پیدا میکردند.
ایراندخت، با وجود زندگی سخت و شلوغش، دو ازدواج ناموفق و شکستهای عاطفیاش، گاه بیتفاوت و گاه رنجیده به عهدش وفا کرد، دستان چابکش را به کار انداخت، نسخههای شفابخشش را بر کاغذ باطله و پاکت سیگار نوشت، با شعار «مبارزه با مرگ» زندگی کرد و به گفتهٔ فرزندان و بیمارانش حتی در زمستانهای بسیار سرد همدان با اولین تلنگر به در، از رختخواب گرمش برخاست و با دمپایی لنگهبهلنگه، در سیاهی شب به خانهٔ بیمارانش رفت تا پاسدار زندگی باشد.
به گفتهٔ یکی از نزدیکانش او تا نیمساعت پیش از مرگ در مطبش بود. آخرین بیمار را دید، آخرین نسخه را نوشت، به رزا خانم، دستیارش گفت: «رزا تمام شد!» و رفت.
یادش جاودان❤️
پاینده ایران ❤️
✅️ پزشکان سهمیهای
@pezeshkan_sahmieiا