❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ
❥ #عشق_و_جنون ❥
" پارت 1 "
دخترک جیغی کشید که سالار با لذت بیشتری خندید و جلوی دهنش رو گرفت، خم شد و کنار گوشش پچ زد :
_آروم باش جانان..آروم دختر..
جانان تقلا میکرد از حصار دست های زمخت و بی احساس سالار فرار کند اما بی فایده بود.
جیغ ها و رفتارهای عصبی جانان که ناشی از بیماری روانیش بود نه تنها سالار را آزار نمیداد بلکه باعث لذت بیشترش هم میشد.
سرشو تو گودی گردن دختر فرو کرد و شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن.
جانان عصبی به عقب هلش داد که ذرهای هم تکون نخورد.
سالار دستشو به سینه جانان رسوند و یکی از سینه هاش رو توی مشتش فشرد و لب زد :
_جیغ بکش..فریاد بزن..وحشی باش..
جانان که چند سال پیش بهش تجاوز شده بود، دیگر توانی نداشت که این بار هم این فشار رو تحمل کنه و علاوه بر اون وضع روحی اش به شدت از اون زمان بدتر شده بود.!
با به یاد آوردن خاطرات تلخش جریتر شد و با توان بیشتری شروع به پس زدن سالار کرد..
سالار دست های جانان رو مهار کرد و اونها رو به زور بالای سرش برد و با کمربند به تاج تخت بست.
جانان هیستریک جیغ میکشید اما بی خبر از اینکه در این ساعت از شب هیچ کس به دادش نمیرسید.
این مرد مثل همیشه با تهدید و باج ، وجدان کارمندهای این بخش رو هم خریده بود.
سیلی محکمی به گوش جانان زد و گفت : هیچ کس به کمکت نمیاد،به من نگاه کن..من ..من دکترتم، اون کسی که تو باید بهش اعتماد کنی منم من.
جانان سرشو به چپ و راست تکون میداد ... هر چه قدر بیشتر دست هاشو میکشید کمربند زخم های بیشتری رو روی دست هایش ایجاد میکرد.
دستی روی گردن جانان گذاشت و فشرد و با لذت بهش خیره شد که در تلاش بود نفس بکشد.
گردنش رو رها کرد که دختر به سرفه افتاد و تند تند شروع به نفس کشیدن کرد.
رفتارهای سالار واقعا جنون اور بود، لحظهای شیفته مخالفتها و تقلاهای دختر بود و لحظهای بعد از این همه یاقی گری عصبی میشد.
لب هاش رو شکار و با خشونت شروع به بوسیدن و مکیدن کرد؛ در همون حال دستش پیشروی و داخل شلوار جانان فرو رفت.
جانان پاهاش رو تکون میداد و سعی میکرد مانع سالار بشه. پا روی پای دختر انداخت و با اسیر کردن پاهایش بین پاهای خود جلوی تقلاهایش رو گرفت.
از روی شورت بهشت جانان رو لمس کرد و کنار گوشش حرصی پچ زد :
_پسم نزن دختر خوب..تو هم دلت منو میخواد..دلت نمیخواد زیر دکترت..تنها کسی که تورو دوست داره و پیشته ناله کنی.؟
جانان انگار که کر بود و نمیشنید و فقط اشک بود که از گوشه چشم های مظلومش چکه میکرد و گلویی که به علت جیغ های فراوان خس خس میکرد.
دست داخل جیب برد و دهن بندی در آورد و دهن جانان رو بست..
دست هایش نوازش وار روی تن جانان حرکت میکردند..سیلی محکمی به یکی از سینه هایش زد و وحشیانه شروع به خوردن و مکیدن سینه سمت چپش کرد.
درد و فشاری که روی جانان بود اصلا به اون اجازه نمیداد که ذرهای هم طعم لذت رو بچشه.
سالار عقب کشید و نگاهی به صورتش انداخت دنبال یک واکنش بود یک لذت یک همراهی اما جز رد نفرت چیزی در چشم های جانان یافت نکرد.
یکی از سینههای جانان رو بین دستش گرفت و فشار محکمی به اون داد که چشمای جانان از درد بسته شد.
سالار نگاهش رو به چشم های خیس جانان داد و دست پیش برد، شلوار جانان رو همراه با شورتش پایین کشید، با دیدن بهشت سفید و بدون موی جانان چشم هایش برقی زدن.
دستش را روی بهشتش گذاشت و همینطور که با شستش نقطه حساسش رو لمس میکرد،همزمان شروع کرد به زدن حرف هایی که باعث تحریک او میشد.
با حرکت دستهایش بالاخره موفق شد شهوت جانان رو بیدار کند.. ترس و لذت توی بدن دختر جولان میداد...
عقب کشید و همراه با پوزخندی که به لب داشت دست بند چند لایهای که به دست داشت رو باز کرد.دستبند کار دست خودش بود و مخصوص رام کردن بیمار های وحشیش..!
این رمان مختص چنل #پریچهر بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل پریچهر #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.
❥ #عشق_و_جنون ❥
" پارت 1 "
دخترک جیغی کشید که سالار با لذت بیشتری خندید و جلوی دهنش رو گرفت، خم شد و کنار گوشش پچ زد :
_آروم باش جانان..آروم دختر..
جانان تقلا میکرد از حصار دست های زمخت و بی احساس سالار فرار کند اما بی فایده بود.
جیغ ها و رفتارهای عصبی جانان که ناشی از بیماری روانیش بود نه تنها سالار را آزار نمیداد بلکه باعث لذت بیشترش هم میشد.
سرشو تو گودی گردن دختر فرو کرد و شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن.
جانان عصبی به عقب هلش داد که ذرهای هم تکون نخورد.
سالار دستشو به سینه جانان رسوند و یکی از سینه هاش رو توی مشتش فشرد و لب زد :
_جیغ بکش..فریاد بزن..وحشی باش..
جانان که چند سال پیش بهش تجاوز شده بود، دیگر توانی نداشت که این بار هم این فشار رو تحمل کنه و علاوه بر اون وضع روحی اش به شدت از اون زمان بدتر شده بود.!
با به یاد آوردن خاطرات تلخش جریتر شد و با توان بیشتری شروع به پس زدن سالار کرد..
سالار دست های جانان رو مهار کرد و اونها رو به زور بالای سرش برد و با کمربند به تاج تخت بست.
جانان هیستریک جیغ میکشید اما بی خبر از اینکه در این ساعت از شب هیچ کس به دادش نمیرسید.
این مرد مثل همیشه با تهدید و باج ، وجدان کارمندهای این بخش رو هم خریده بود.
سیلی محکمی به گوش جانان زد و گفت : هیچ کس به کمکت نمیاد،به من نگاه کن..من ..من دکترتم، اون کسی که تو باید بهش اعتماد کنی منم من.
جانان سرشو به چپ و راست تکون میداد ... هر چه قدر بیشتر دست هاشو میکشید کمربند زخم های بیشتری رو روی دست هایش ایجاد میکرد.
دستی روی گردن جانان گذاشت و فشرد و با لذت بهش خیره شد که در تلاش بود نفس بکشد.
گردنش رو رها کرد که دختر به سرفه افتاد و تند تند شروع به نفس کشیدن کرد.
رفتارهای سالار واقعا جنون اور بود، لحظهای شیفته مخالفتها و تقلاهای دختر بود و لحظهای بعد از این همه یاقی گری عصبی میشد.
لب هاش رو شکار و با خشونت شروع به بوسیدن و مکیدن کرد؛ در همون حال دستش پیشروی و داخل شلوار جانان فرو رفت.
جانان پاهاش رو تکون میداد و سعی میکرد مانع سالار بشه. پا روی پای دختر انداخت و با اسیر کردن پاهایش بین پاهای خود جلوی تقلاهایش رو گرفت.
از روی شورت بهشت جانان رو لمس کرد و کنار گوشش حرصی پچ زد :
_پسم نزن دختر خوب..تو هم دلت منو میخواد..دلت نمیخواد زیر دکترت..تنها کسی که تورو دوست داره و پیشته ناله کنی.؟
جانان انگار که کر بود و نمیشنید و فقط اشک بود که از گوشه چشم های مظلومش چکه میکرد و گلویی که به علت جیغ های فراوان خس خس میکرد.
دست داخل جیب برد و دهن بندی در آورد و دهن جانان رو بست..
دست هایش نوازش وار روی تن جانان حرکت میکردند..سیلی محکمی به یکی از سینه هایش زد و وحشیانه شروع به خوردن و مکیدن سینه سمت چپش کرد.
درد و فشاری که روی جانان بود اصلا به اون اجازه نمیداد که ذرهای هم طعم لذت رو بچشه.
سالار عقب کشید و نگاهی به صورتش انداخت دنبال یک واکنش بود یک لذت یک همراهی اما جز رد نفرت چیزی در چشم های جانان یافت نکرد.
یکی از سینههای جانان رو بین دستش گرفت و فشار محکمی به اون داد که چشمای جانان از درد بسته شد.
سالار نگاهش رو به چشم های خیس جانان داد و دست پیش برد، شلوار جانان رو همراه با شورتش پایین کشید، با دیدن بهشت سفید و بدون موی جانان چشم هایش برقی زدن.
دستش را روی بهشتش گذاشت و همینطور که با شستش نقطه حساسش رو لمس میکرد،همزمان شروع کرد به زدن حرف هایی که باعث تحریک او میشد.
با حرکت دستهایش بالاخره موفق شد شهوت جانان رو بیدار کند.. ترس و لذت توی بدن دختر جولان میداد...
عقب کشید و همراه با پوزخندی که به لب داشت دست بند چند لایهای که به دست داشت رو باز کرد.دستبند کار دست خودش بود و مخصوص رام کردن بیمار های وحشیش..!
این رمان مختص چنل #پریچهر بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل پریچهر #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.