" پـــツـــریچــ♡ღــهر "

هر خط این رمان تورو به مرز ارگاسم میرسونه ،فقط +18 بیاد🙈🔞

🔞رمان هات وجذاب آن شب💦

تو خونه‌ برادرم، بهترین دوستش بهم وحشیانه تجاوز کرد🥲به خاطرآبروریزی که شد مجبورم کردن باهاش ازدواج کنم...
ازش متنفرم چون باعث شد به عشقم نرسم و....🔞[ PDF کامل رمان آن شب]👇
https://t.me/+U2XlxFsrdfUyYjM8

.


فراموشی رو بلد باش، بیخیالی رو بلد باش!
زندگی همیشه هم به دونستن همه چیز،
سر در آوردن از هر چیز و زیادی درگیر شدن نیست.
گاهی هم به خودت یادآوری کن که بهتره یه سری چیزا رو یادت بره، به یه سری حرف‌ها اهمیتی نده، لبخند بزن و بگذر، لبخند هم که نزدی به خاطرش غمگین نشو، بغض نکن!
گاهی هم بذار همه‌ی دنیا در قطعه آهنگی که با لذت گوش میدی، کتابی که با هیجان ورق میزنی، گل‌های تازه‌ای که تقدیم گلدونت میکنی، فیلم محشری که دلت نمیاد یه لحظه هم ازش چشم برداری، آدم جذابی که وقتی صداش رو میشنوی کلی سر ذوق میای، حتی صدای پرنده‌ها، حتی آبی آسمون، برات خلاصه بشه و بس.
دنیای اختصاصی خودت رو خلق کن و زندگیت رو خواستنی‌تر و زیباتر بساز :)💕




پـــツـــریچــ♡ღــهر
@paari_chehr

.


گفتم: چرا انقدر ‌ سختی رو باید تحمل کنم!؟
‏گفتی: "ان مع العسر یسرا"
قطعا به دنبال ‌ هر⁩سختی⁩ اسانی ست

‏گفتم اخه دیگه خسته شدم
‏گفتی: "لا تقنطو من رحمه الله"
از رحمت من نا امید نشو💕




پـــツـــریچــ♡ღــهر
@paari_chehr

.

❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ


❥ #عشق_و_جنون ❥

    " پارت 238 "



زیر لب گفتم :

_بخاطر این ، این کار رو کردی شبنم !؟ ارزشش رو داشت جون خودتو بگیری بخاطر یه فیلم !؟

ببین من فیلمت رو بدست اوردم و بزودی‌ام سالار تقاص تمام کارهایی که با تو و بقیه کرده بود رو پس میده توی ارامش بخواب خواهرم بخواب که دیگه همه چی تموم شد .

صدایی از پشت سرم شنیدم
-خانم (....)

صدای دکتر بود تند اشک زیر چشمم رو پاک کردم و برگشتم سمتش با لبخند زوری گفتم :

_بله !؟

دکتر نگاه دقیقی بهم انداخت :

_گریه کردید !؟

-نه نه یه چیزی رفته توی چشمم

-اهان ...

میخواستم بگم شما برید خونه اینجا دیگه جای اقا سینا کاملا امنه با پلیس هم که هماهنگ کردیم دیگه همه چیز اوکیه برای دستگیری سالار . فقط یه سوال داشتم ازتون .

-بله بفرمایید .

-شما نمی‌خوایید از سالار بخاطر کاری که با خواهرتون کرد شکایت کنید !؟

با مکث بهش نگاه کردم . قصد شکایت کردن نداشتم چون نمیخواستم برملا بشه چه اتفاقی برای شهره افتاده دوست نداشتم حالا که دستش از دنیا کوتاه بود ابروش بره

مهم تر از اینکه خواهر من بخاطر حفظ ابروش این کارو کرد تا فقط مادرم خبردار نشه مطمئن بودم اگر مامان اصل ماجرا رو بفهمه دق میکنه ، من اینو نمیخواستم

اون تنها کسی بود که تو این دنیا برام مونده بود ... همینکه سالار به سزای کارش رسید و من تونستم فیلم رو پیدا کنم برام کافی بود ‌

-نه به دلایلی نمیتونم شکایت کنم همین که سالار به سزای اعمالش برسه و منم تونستم فیلمی که از خواهرم دستش بود رو بگیرم برام کافیه .

دکتر لبخندی زد :

_خوشحالم که به خواسته‌اتون رسیدید امیدوارم دیگه هیچ وقت از این مشکلات براشون پیش نیاد .

-امیدوارم . منم یه خواسته ازتون داشتم اقای دکتر

-بله بفرمایید .

-اگه میشه کمک کنید که من و خانم امینی توی این بیمارستان استخدام بشیم فضای اسایشگاه برامون قابل تحمل نیست ‌.

ضمنا من اینجا باشم بهتر میتونم از اقا سینا مراقبت کنم خانم امینی هم چندسال فقط به بازنشستگیشون نمونده بهتره که این اواخر یه جای خوب باشه بنظرم اینجا خیلی خوبه !!

-حتما بهتون کمک میکنم ، اقا شایگان برای دلین خانم هم همین کمک رو ازم خواست . برای هر سه تاتون ردیفش میکنم نگران نباشید

-ممنونم ازتون ...

****

اتیشی درست کردم و بعد دفتر خاطراتی که شهره برام گذاشته بود با اون کارت مموری رو داخل اتیش ریختم . اتیش شروع کرد به سوزوندن هرچی که از شهره‌ام باقی مونده بود

اشک از چشم‌هام شروع کرد به اومدن

-کاش حداقل توی این دفتر از خوشیات مینوشتی خواهرکم اونوقت میتونستم یادگاریت رو پیش خودم نگه دارم ولی چه کنم که نشد !!

اروم بخواب ابجی که همه چی تموم شد تا مطمئن نشدم همه چی ازبین رفته از پای اون اتیش بلند نشدم .

با کمری خمیده وارد ساختمون شدم فکر میکردم مامان خوابه اما با روشن شدن برق توی جام ایستادم

-شبنم این موقع شب بیرون چکار میکردی !؟

لبخند زوری زدم امیدوار بودم که اشک چشم‌هام رو مامان نبینه با لبخند تلخی گفتم :

_یکم دلم گرفته بود رفتم بیرون هوا بخورم مامان

مامان بهم نزدیک شد با چشم‌های زوم شده بهم گفت :

_گریه کردی دخترم !؟

-نه مامان ...

-به منی که بیست و چندسال بزرگت کردم که دروغ نگو دخترم ‌. من اگه رفتار تورو نشناسم مادر نیستم . چرا گریه کردی دخترم کسی اذیتت کرده !؟

-نه مامان ....
دلم گرفته بود گفتم که کسی جرات نداره منو اذیت کنه !!

-مطمئن باشم !؟

_آره مامان ...

مامان اومد جلو و بغلم کرد و با صدای ارومی گفت :

_قربون گریه کردنت دخترم ، هر وقت حس کردی که بغض داری و دلت برای شهره تنگه بیا پیش خودم درد و دل کن توی خودت نریز دخترم باشه

-چشم مامان

مامان از بغلم اومد بیرون سرم رو بوسید دستم رو گرفت و همراه خودش کشید .

-الان دیگه نه من خواب میرم نه تو
بیا یه فیلم بذاریم ببینیم
فردا هم که گفتی مرخصی داری اشکالی نداره که شب نشینی کنی !!

-نه مامان بریم اتفاقا یه فیلم سینمایی خفن هم دارم ...

-خوبه دخترم تو برو فیلم رو بذار منم یکم خورد و خوراکی بیارم بخوریم باهم
خنده‌ام گرفت مامان مثل دختر بچه‌های کوچیک شده بود .

-ای به چشم مامانم



این رمان مختص چنل  #پریچهر بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل پریچهر #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.