عاشقی درد است و درمان نیز هم / مشکل است این عشق و آسان نیز هم
جان فدا باید به این دل دادگی / دل که دادی می رود جان نیز هم
دامن از خار تعلق باز چین / باز گردی گل به دامان نیز هم
در نمازم قبله گاهی پشت و روست / کافر عشقم، مسلمان نیز هم
عشق گفت از کفر و دین خواهی کدام / گفتمش این خواهم و آن نیز هم
گر غرامت پای گیرت شد بکوش / دست می یابی به تاوان نیز هم
بی سرو سامان شوی در پای عشق / تا سرت بخشند و سامان نیز هم
با همه بی خانمانی ای عجب / خلق می خوانم به مهمان نیز هم
خرمن افروزند و جان آدمی / ارزن انگارند و ارزان نیز هم
کشت و کشتاری که شیطان می کند / کشته در چشم من انسان نیز هم
ساقی ما چون می اندر خمره پخت / می دهد جامی به خامان نیز هم
داستان عشق گفتم بی زبان / باز گویندش به دستان نیز هم
شهریارا شب چراغی یافتی / چشم و دلها کن چراغان نیز هم
#شهریار
@onlyshear