🔴خاطرات و خطرات ( ۳۰۸ )
فردیت قبل از جامعه مهم است !
(قسمت دوم)
🖌عیسی نظری
🔹گفتم قنبر ! این ضایعات چه شد ؟
گفت : به یکی از باردان ها ، بار زدم !
گفتم : مرد اشتباه کردی ، این تاجر تبریزی است ، اگر قرار بود من و تو او را گول بزنیم که دیگر تاجر بزرگ ایران نمی شد !
گفت : از کجا میدونه ؟
گفتم : مرد ! این تاجر روی باردان ها شماره می زند می داند که شماره یک تا صدو بیست را از عیسی نظری با وساطت حاج صادق خریده است ، وقتی کارگران اش این وضع را به وی گزارش کنند
آبروی من و حاج عمو سهل است ، پسر آبروی تجارت پشم و پوست شهر رضائیه می رود !
فوری به کدام باردان بار کردی خالی کن !
گفت :
نمی دانم کدام یکی است !
گفتم : تا پیدا شدن ضایعات یکی یکی همه را خالی کن !
کارگران شروع به بیرون ریختن پشم بره ها از باردان ها نمودند ، هنوز چند تا را خالی نکرده بودند که تاجر تبریزی آقای خسروی وارد انبار شد و با تعجب گفت :
شما ها باردان ها را پر می کنید یا خالی ؟
گفتم :
ببخشید حاج آقا ! قنبر ضایعات انبار را اشتباها" به یکی از باردان ها بار کرده است ،
الان می خواهیم خالی کنیم و چون نمی دانیم کدامیک است ، یکی یکی همه را خالی می کنیم ، خیالتان راحت باشد ، تا آن باردان را پیدا و خالی نکنیم ، کار پر کردن را شروع نمی کنیم !
آقای خسروی گفت :
پسر جان ! حاجی پدر توست ، من حاجی نیستم !
راستی تو چند سال است ، تجارت می کنی ؟
گفتم : سال اولم است ، پانزده روز است ، شروع کرده ام !
بعد خطاب به قنبر گفت :
قنبر تو چند سال است که در کار پرکردن باردان هستی ؟
قنبر گفت :من سی سال است در این کار هستم !
آقای خسروی گفت :
یعنی تو در این سی سال فرق بین پشم بره و ضایعات پشم را نمی دانی ؟
مرد اگر این جوان کم سن و سال نبود ، من مسخره صد ها کارگر خودم می شدم ، تو خجالت نمی کشی با آبروی مردم بازی می کنی ؟
حاجی عمویم هم وقتی آمد و تاجر تبریزی ماجرا را تعریف کرد ، حاجی عمویم با غرور نگاهم می کرد !
تاجر تبریزی خطاب به حاج عمویم گفت :
از این پس اگر عیسی مسیح جنس داشته
باشد ، اول از ایشان می خریم و مضافا پنج تومان بالاتر از جنس تاجران دیگر !
تا شب حساب و کتاب کردم در این پانزده روز اول تجارت سی هزار تومان سود کرده بودم !
شب پانزده هزار تومان جلوی حاج عمویم
گذاشتم .
گفت : این چیه ؟
گفتم : سود پارت اول معامله و سهم سود شما !
گفت : پسرم تو ، داخل پشم ها آب می ریزی ؟گفتم : نه !
گفت : پس انبار تو رطوبی است ، عوض کن !گفتم : نه ،انبار من رطوبت نیست !
گفت : سر مردم ( روستائیان ) کلاه می گذاری ؟
صورت اش سیاه شده بود ، به خاطر گرد و خاک پشم ها ، ریه هایش صدمه دیده بود ،
وقتی عصبانی می شد ، صورت اش سیاه
می شد !
صبح فردا ، مادرم پانزده هزار تومان را به
من پس داد و گفت :
عمویت این قرارداد را بهم زد ، سود هم نمی خواهد ، سرمایه ای که گرفته ای ، بخودش برگردان !
عمویت نگران شده می گوید :
اگر پسر من از دلالی ماهی شصت هزار تومان
سود ببرد ، دیگر کسی درس نمی خواند ،
استانداران -فرمانداران ، قاضی ها فقط
دو یا سه هزار تومان حقوق ماهیانه دارند ،
اگر کسی در ماه ده ها برابر آنها درآمد داشته باشد ، آنهم از دلالی ( یعنی خرید و فروش )
دیگر عیسی هم درس نخواهد خواند ، آخرش می شود یک بیمار ریوی مثل من ، من نمی خواهم پسرم مثل من باشد !
👈ادامه در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
فردیت قبل از جامعه مهم است !
(قسمت دوم)
🖌عیسی نظری
🔹گفتم قنبر ! این ضایعات چه شد ؟
گفت : به یکی از باردان ها ، بار زدم !
گفتم : مرد اشتباه کردی ، این تاجر تبریزی است ، اگر قرار بود من و تو او را گول بزنیم که دیگر تاجر بزرگ ایران نمی شد !
گفت : از کجا میدونه ؟
گفتم : مرد ! این تاجر روی باردان ها شماره می زند می داند که شماره یک تا صدو بیست را از عیسی نظری با وساطت حاج صادق خریده است ، وقتی کارگران اش این وضع را به وی گزارش کنند
آبروی من و حاج عمو سهل است ، پسر آبروی تجارت پشم و پوست شهر رضائیه می رود !
فوری به کدام باردان بار کردی خالی کن !
گفت :
نمی دانم کدام یکی است !
گفتم : تا پیدا شدن ضایعات یکی یکی همه را خالی کن !
کارگران شروع به بیرون ریختن پشم بره ها از باردان ها نمودند ، هنوز چند تا را خالی نکرده بودند که تاجر تبریزی آقای خسروی وارد انبار شد و با تعجب گفت :
شما ها باردان ها را پر می کنید یا خالی ؟
گفتم :
ببخشید حاج آقا ! قنبر ضایعات انبار را اشتباها" به یکی از باردان ها بار کرده است ،
الان می خواهیم خالی کنیم و چون نمی دانیم کدامیک است ، یکی یکی همه را خالی می کنیم ، خیالتان راحت باشد ، تا آن باردان را پیدا و خالی نکنیم ، کار پر کردن را شروع نمی کنیم !
آقای خسروی گفت :
پسر جان ! حاجی پدر توست ، من حاجی نیستم !
راستی تو چند سال است ، تجارت می کنی ؟
گفتم : سال اولم است ، پانزده روز است ، شروع کرده ام !
بعد خطاب به قنبر گفت :
قنبر تو چند سال است که در کار پرکردن باردان هستی ؟
قنبر گفت :من سی سال است در این کار هستم !
آقای خسروی گفت :
یعنی تو در این سی سال فرق بین پشم بره و ضایعات پشم را نمی دانی ؟
مرد اگر این جوان کم سن و سال نبود ، من مسخره صد ها کارگر خودم می شدم ، تو خجالت نمی کشی با آبروی مردم بازی می کنی ؟
حاجی عمویم هم وقتی آمد و تاجر تبریزی ماجرا را تعریف کرد ، حاجی عمویم با غرور نگاهم می کرد !
تاجر تبریزی خطاب به حاج عمویم گفت :
از این پس اگر عیسی مسیح جنس داشته
باشد ، اول از ایشان می خریم و مضافا پنج تومان بالاتر از جنس تاجران دیگر !
تا شب حساب و کتاب کردم در این پانزده روز اول تجارت سی هزار تومان سود کرده بودم !
شب پانزده هزار تومان جلوی حاج عمویم
گذاشتم .
گفت : این چیه ؟
گفتم : سود پارت اول معامله و سهم سود شما !
گفت : پسرم تو ، داخل پشم ها آب می ریزی ؟گفتم : نه !
گفت : پس انبار تو رطوبی است ، عوض کن !گفتم : نه ،انبار من رطوبت نیست !
گفت : سر مردم ( روستائیان ) کلاه می گذاری ؟
صورت اش سیاه شده بود ، به خاطر گرد و خاک پشم ها ، ریه هایش صدمه دیده بود ،
وقتی عصبانی می شد ، صورت اش سیاه
می شد !
صبح فردا ، مادرم پانزده هزار تومان را به
من پس داد و گفت :
عمویت این قرارداد را بهم زد ، سود هم نمی خواهد ، سرمایه ای که گرفته ای ، بخودش برگردان !
عمویت نگران شده می گوید :
اگر پسر من از دلالی ماهی شصت هزار تومان
سود ببرد ، دیگر کسی درس نمی خواند ،
استانداران -فرمانداران ، قاضی ها فقط
دو یا سه هزار تومان حقوق ماهیانه دارند ،
اگر کسی در ماه ده ها برابر آنها درآمد داشته باشد ، آنهم از دلالی ( یعنی خرید و فروش )
دیگر عیسی هم درس نخواهد خواند ، آخرش می شود یک بیمار ریوی مثل من ، من نمی خواهم پسرم مثل من باشد !
👈ادامه در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan