سلام خانم دکتر وقت بخیر خانمی هستم ۵۲ ساله که سختی های زیادی کشیم درگذشته به واسطه یکی از دوستان ازدواج کردم سنتی شوهرم خرج کش خونواده اش بود برای من هیچ خرجی نکردند فقط اومدند خواستگاری خونواده ماهم هیچ سختگیری نکردند همه خرج عروسی رو باحداقل امکانات خودمون گرفتیم وام وقرض وقول به هرحال ارزوی اکثر دختراست با حداقل امکانات زندگیو شروع کردم ولی مشکل از اونجا شروع شد که وضع ما باکارو تلاش وقناعت وپشتکار زندگیمون رونق گرفت خداکمک کرد خونه وزمین گرفتیم ومتوجه شدم که خونواده شوهرم چشمشون توزنگیمونه خیلی بین بچه هاش تبعیض قائل میشه همیشه میخوان ماروبچزونند بارها وبارها ناراحت شدم قطع رابطه کردم گذشت کردم همیشه ازماطلبکارند بعدبه زور میان اشتی میکنند میگندگذشته ها گذشته زمین وطلا پول وارثی داشته باشند فقط بادختر وپسر دیگه تقسیم میکنند شوهرم پسراولشه حتی درمحبت کردن فرق میزارند باهاشون قطع رابطه کردیم ولی دست بردار نیستن د پدرشوهرم مرد فقط یه خونه دارن اونم به زورمادرشوهرم میگه هیچ کس ارثی نگیره بدبد به من برم یه جای دیگه واسه خودم خونه بگیرم صددرصد میخوادحق شوهرمو بخوره خیلی دروغگو ودورو هستند بعد هرسال مشهدوکربلا میره پیش کل فامیلا از مابد میگه تاجایی که باهمشون قطع رابطه شدیم برخلاف میلمون تمام فامیلارو برعلیه مامیشورونه فقط توخودم میریزم فایده نداره برم خودمو ثابت کنم از اونو ازخونواده خودم بگم بعد فوت پدرم توافق کردیم درازای نگهداری مادرم خونه پدری وبه داداش کچکمون بدیم مادم پونصد تا بیجار داره دراختیار برادرمونه مغازه وتمام امکانات رو دراختیارش گرفته ولی سرباز زد ازنگهداریش مدتی من بخاطر مادرم ازش نگهداری کردم دوندگی کردم هردوچشماشو تنها بردم عمل کردم هیچ کس واسه خودش نزاشت هیچ کس محل نمیکرد نه یارانه نه هیچ حقوقی مادرم هیچ پولی نداشت رفتن براش کنیته امداد نوشتم پدرمو دراوردند برادر بزرگ دکتر هست هرچه بهش میگفتیم واسه خودش نمیزاشت تا یه سال پیش رفتند سوزوندند اونم گرفتند واسه خودشون من برای مادرم اونو خرج میکردن براش خوراکی ولباس وغیره میگرفتم کل برادرهواهرام رفتند برعلیه من از پارسال سرنوشت بدی گرفتم زن داداشم هرچه دلش میخوادمیگه میگه بی احترامی میکنه فقط پول ومالشو میخوان مادرمو نمیخوان نگهداری کنند ازپارسال روز مادرفتم دوتا از زن داداشام به منو خواهرم بی احترامی کردند منم اومدم خونه تا صبح از ناراحتی سردرد گرفتم نخوابیدم به خواهرم گفتم من دیگه پامو اونجا نمیزارم هروقت میرم حالم بد میشه تحمل رفتاراشونو ندارم ولی داداش بزرگم به زور میگه بهش احترام بزارید باهاشون خوبه میدونه ولی روی کاراشون سرپوش میزاره باخونواده خودم هم فقطبایه خواهرم خوبم هزارجور ازشون خیانت دیده اصلا به ماوخواسته همون اهمیت نمیده منم باهاشون قطع رابطه کردم دلم برای مادرم تنگ میشه نمیتونم برم پیشش جاهای دیگه میرم میبینمش حتی مادرمو نسبت به من بدبین کردند هردارویی دلشان میخوادبدون تجویز پزشک بهش میدند حتی به برادرم دکتر هست اعتراض کردم بااونا سریکی هست به حرفم توجه نمیکنه گفتم دکتر گفته نباید طولانی مصرفکنه ولی محل نکرد ارزوشونه مادرم زودتر بمیره راحت بشن فعلا من از دوتا خونواده عجوج مجوج بریدم نمیدونم چرابه زور میخوان خواسته های نامعقول خودشونو به ماتحمیل کنند خودشون این وضعیتو بوجود اوردند کارمن شده غصه وناراحتی میخواستم بگم تا چه حد کارم درسته نمیدونم چرا هیچ منطق وگوش شنوایی به حق هم تودوتا خونواده نیست لطفا راهنماییم کنید
تجاربتان را در مورد این سوال با ما در میان بگذارید
@pesaram_ali
تجاربتان را در مورد این سوال با ما در میان بگذارید
@pesaram_ali