Репост из: Неизвестно
-شاداب پدرخوندت اومده مدرسه!
شاداب از ترس به زیر گریه میزند:
_وای نه خانم، چرا به اون گفتید؟ بخدا...خودم...خودم خوب میشدم!
حالت تهوع امانش را بریده بود، اما استرس آمدن رسام بیشتر به این تهوع لعنتی دامن می زد.
_واه دختر پدرخوندهته، باید ببرتت دکتر. اون نبره، کی ببره؟
شاداب استرس دیدن رسام اشک در چشمانش جمع میشود و نکند بفهمد او چه حالی دارد!
پدر خوانده ی جذابی که شب مهمان خوابش شده بود!
رسام با همان هیکل پر ازابهتش وارد دفتر میشود و با دیدن رنگ پریده ی شاداب به سمتش می رود:
_خوبی؟ چرا رنگت پریده؟
سر در گوشش فرو میکند:
_نکنه ماهانه شدی آره فلفل؟
شاداب تند تند سر تکان می دهد و رسام رو به مدیر میکند:
_اگه اجازه بدید ببرمش خونه.
مدیر با خوشرویی میگوید:
_حتما، بنظرم ببریدش دکتر چیزی، این بچه خیلی چاق شده انگار ورم اوورده!
رسام با چشمانی تنگ شده زیر نظرش می گیرد، بدک نمی گفت شاداب انگار تغییر کرده بود!
دست شاداب را با خود می کشد و از سالن مدرسه وارد حیاط می شوند:
_چرا زودتر بهم زنگ نزدی که حالت بده؟
شاداب همانند بچه ها لب می پیچاند و دل رسام قنج می رود:
_اینطوری نکن فلفلم، نمی گی همین جا کارت رو یسره میکنم!
شاداب بینی پر آبش را بالا می کشد و با اضطراب می گوید:
_من ماهانه نشدم دروغ گفتم!
رسام با نگاه تیزبین وجبش می کند و با عصبانیت میگوید:
_چرا دروغ گفتی ؟
شاداب هق می زند و آهسته می گوید:
_من الان دوماهه پریود نمیشم، دائم حالت تهوع دارم فک...فکر کنم مریضی گرفتم که
میخوام بمیرم!
رسام متعجب و بهت زده میپرسد:
_تو الان داری اینو میگی؟
شاداب سر می جنباند و با همان اشک هایش لب می زند:
_بخدا ترسیدم، تند تند زعفرون خوردم، آب زرشک، خودمو به در دیوار کوبیدم ماهانه شم اما نشد، فکر کنم بعد اون کاری که کردیم من مریض شدم!
رسام با عصبانیت فریاد می زند:
_مریضی چی شاداب، تو حامله ایی، از من حامله شدی....
انگشت اشاره اش را رو به روی صورت شاداب می گیرد و با تهدید میگوید:
_اگه بلایی سر بچه م اومده باشه خودت میدونی شاداب!
شاداب مبهوت نگاهی به شکمش می اندازد و می پرسد:
_یعنی من...من ازت حامله ام؟
رسام دستش را میکشد و او را از مدرسه بیرون برده در ماشینش پرت می کند:
_شاداب دعا کن دعا کن بچه چیزیش نشده باشه، وگرنه من میدونم با تو.... دوماهه ماهانه نشدی الان به من میگی؟
شاداب هق می زند:
_به درک اگه چیزیش شده، من هنوز بچه ام، بچه میخوام چیکار! بعدشم به بقیه چی بگم؟ بگم از پدر خونده ام حامله ام؟
رسام خشمگین ماشین را در کوچه ایی خلوت پارک می کند و به روی صورت شاداب خم شده می گوید:
_بچهم رو صحیح و سالم به دنیا میاری شاداب....
دستی به موهایش می کشد و نرم می گوید:
_من از فلفل خانمم یه دختر خوشگل میخوام....
لبان لرزان شاداب را به کام می گیرد و دستش را آهسته از کش شلوار مدرسه ایش به داخل لباس زیرش می کشد:
_اگه اونبچه چیزیش شده باشه، بازم باهم میخوابیم اگه قبول نکنی همینجا...
.
شاداب را روی صندلی خم می کند و...
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
رَسام جدیری عربزادۀ 34سالۀ خوزستانی که بزرگ طایفۀ جدیریهاس!
بهش میگن شیخ!
اون قراره پدر باشه برای شاداب هفدهساله، دختر تیتیش و نازک نارنجی تهرونی...
اما عشق بیصدا آمد و دخترک را کرد عزیزدل شیخ رسام جدیری!
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
شاداب از ترس به زیر گریه میزند:
_وای نه خانم، چرا به اون گفتید؟ بخدا...خودم...خودم خوب میشدم!
حالت تهوع امانش را بریده بود، اما استرس آمدن رسام بیشتر به این تهوع لعنتی دامن می زد.
_واه دختر پدرخوندهته، باید ببرتت دکتر. اون نبره، کی ببره؟
شاداب استرس دیدن رسام اشک در چشمانش جمع میشود و نکند بفهمد او چه حالی دارد!
پدر خوانده ی جذابی که شب مهمان خوابش شده بود!
رسام با همان هیکل پر ازابهتش وارد دفتر میشود و با دیدن رنگ پریده ی شاداب به سمتش می رود:
_خوبی؟ چرا رنگت پریده؟
سر در گوشش فرو میکند:
_نکنه ماهانه شدی آره فلفل؟
شاداب تند تند سر تکان می دهد و رسام رو به مدیر میکند:
_اگه اجازه بدید ببرمش خونه.
مدیر با خوشرویی میگوید:
_حتما، بنظرم ببریدش دکتر چیزی، این بچه خیلی چاق شده انگار ورم اوورده!
رسام با چشمانی تنگ شده زیر نظرش می گیرد، بدک نمی گفت شاداب انگار تغییر کرده بود!
دست شاداب را با خود می کشد و از سالن مدرسه وارد حیاط می شوند:
_چرا زودتر بهم زنگ نزدی که حالت بده؟
شاداب همانند بچه ها لب می پیچاند و دل رسام قنج می رود:
_اینطوری نکن فلفلم، نمی گی همین جا کارت رو یسره میکنم!
شاداب بینی پر آبش را بالا می کشد و با اضطراب می گوید:
_من ماهانه نشدم دروغ گفتم!
رسام با نگاه تیزبین وجبش می کند و با عصبانیت میگوید:
_چرا دروغ گفتی ؟
شاداب هق می زند و آهسته می گوید:
_من الان دوماهه پریود نمیشم، دائم حالت تهوع دارم فک...فکر کنم مریضی گرفتم که
میخوام بمیرم!
رسام متعجب و بهت زده میپرسد:
_تو الان داری اینو میگی؟
شاداب سر می جنباند و با همان اشک هایش لب می زند:
_بخدا ترسیدم، تند تند زعفرون خوردم، آب زرشک، خودمو به در دیوار کوبیدم ماهانه شم اما نشد، فکر کنم بعد اون کاری که کردیم من مریض شدم!
رسام با عصبانیت فریاد می زند:
_مریضی چی شاداب، تو حامله ایی، از من حامله شدی....
انگشت اشاره اش را رو به روی صورت شاداب می گیرد و با تهدید میگوید:
_اگه بلایی سر بچه م اومده باشه خودت میدونی شاداب!
شاداب مبهوت نگاهی به شکمش می اندازد و می پرسد:
_یعنی من...من ازت حامله ام؟
رسام دستش را میکشد و او را از مدرسه بیرون برده در ماشینش پرت می کند:
_شاداب دعا کن دعا کن بچه چیزیش نشده باشه، وگرنه من میدونم با تو.... دوماهه ماهانه نشدی الان به من میگی؟
شاداب هق می زند:
_به درک اگه چیزیش شده، من هنوز بچه ام، بچه میخوام چیکار! بعدشم به بقیه چی بگم؟ بگم از پدر خونده ام حامله ام؟
رسام خشمگین ماشین را در کوچه ایی خلوت پارک می کند و به روی صورت شاداب خم شده می گوید:
_بچهم رو صحیح و سالم به دنیا میاری شاداب....
دستی به موهایش می کشد و نرم می گوید:
_من از فلفل خانمم یه دختر خوشگل میخوام....
لبان لرزان شاداب را به کام می گیرد و دستش را آهسته از کش شلوار مدرسه ایش به داخل لباس زیرش می کشد:
_اگه اونبچه چیزیش شده باشه، بازم باهم میخوابیم اگه قبول نکنی همینجا...
.
شاداب را روی صندلی خم می کند و...
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
رَسام جدیری عربزادۀ 34سالۀ خوزستانی که بزرگ طایفۀ جدیریهاس!
بهش میگن شیخ!
اون قراره پدر باشه برای شاداب هفدهساله، دختر تیتیش و نازک نارنجی تهرونی...
اما عشق بیصدا آمد و دخترک را کرد عزیزدل شیخ رسام جدیری!
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0