۱-میخواستم از معجزه مراقبه شفای کودک درون بگم که با امشب دو روزی هست که انجام دادم دیشب اولین شبی بود که انجام دادم وامشب هم دومین شب در مراقبه امشب تصویری رو دیدم که تقریبا یک ماه پیش تو خواب چنین تصویری رو دیدم که در جایی سرسبز هستم خیلی جای خاصی بود پر از آبشار وانسان هایی که در آب بودند وجایی بسیار آرامش بخش وپر انرژی وبدون هیچ فکر ونگرانی وچیزهایی که شما در مراقبه شفا میگفتید واون جا دیدم و از یکی از کسانی که اونجا بود خواستم ازم عکس بگیره وقتی عکس رو دیدم اون منظره تو خواب برام خیلی ناب بود که تا بحال در بیداری ندیدم وانگاری در اون عکس واقعیت هایی رو میدیدم ودرک کردم که زمانی که عکس نگرفته بودم متوجه اون عظمت هایی که دیدم متوجه نشده بودم خیلی خاص وبکر بود اون جا وطبیعتش.
۲-یک روز خواب دیدم تو خونه ای که الان در آن ساکن هستیم زندگی میکنیم ومن یک قسمت از دیوار حالمون دیدم به اندازه یک پنجره بزرگ پر از خرما وکارتون کوچیک خرما هست ودارم به برادرم میگم باید این خرماها رو در بیاریم بجاش پر کنیم تا چیزی تو خونه نیاد انگاری این پنجره خیلی وقت بود اونجا بوده وداشت نسیم خنکی از پشت یک پارچه میومد بیرون ومن مقداری از اون خرما ها رو آوردم بیرون ودادم داداشم ببره بیرون واون با مقداری ازخرماها رفت وخونمون زن دایی بزرگم وچند تا مهمون دیگه هم داشتیم
۳-سلام بنده فکر کنم چند روز بعد از میحسه خواب دیدم که بنده در یک جای بلندی هستم بالای دل کوهی بودم انگاری کسی هم با من بود واینم بگم اونجا انسان های زیادی نبودند انگاری فقط انسان های خاصی اونجا رو میدونستند وبنده از اون جای بلند به وضوح دریای شفاف وزیبا رو میدیدم وکوه های هم اونجا بودندوسبزه زار نمیتونم چی بگم ولی واقعا اونجا زیبا بود همش از اونها میپرسیدم اینجا کجاست واونا هم بهم اسم اون مکان رو گفتم که بنده گفتم تا به حال اسم این جای زیبا رو نشنیدم ودر همون جایی که محل اسکان وزندگی بود تسبیح های سبزی دیدم واومدم در یک اتاقی که انگاری متعلق به خودم بود وخواهرم ازم درخواست میکردم یا خواهش میکرد دقیق یادم نمیاد همش بهم میگفت یکی از اونا رو هم به من بده یک کمد یا یک قفسه بود در دل اونجایی که زندگی میکردم وآنجا پر از قرآن های سفید وروی قرآن ها هم به رنگ طلایی چیزی نوشته شده بود وانگاری پ کاملی بود در کنار هر قرآن تسبیح سبز رنگی هم بود در پلاستیک شفافی بودند وفکر کنم چیزهای دیگه ای هم بود وانگاری همه اونها متعلق به بنده بودند یا عهده دار اونها من بودم که بدم به کسی اینجاش ودقیق یادم نیست ولی هر چه که بود خواهرم از من میخواست که من اون پک رو بهش بدم واسرار هم میکرد که حتما اون وداشته باشه نشسته بود واشاره میکرد که بهش بدم ومنم داشتم به اون قفسه نگاه میکردم که چقدر زیبا بودند اون قرآن وتسبیح وپک ها وواقعا اونجا برام آرامش بخش ولذت بخش بودویک بار دیگه هم جایی رو دیدم که برام آرامش بخش بود
۴-سلام یک شب خواب دیدم دارم مسیری رو طی میکنم تو کوچه های خونه که در مسیر جلوی قدمهایی که میرفتم همش سیب بود ومنم داشتم یکی یکی سیب ها رو جمع میکردم تا اینکه رسیدم به یک محوطه نسبتا بازی که وسط این محوطه مربع شکلی خالی بود وسمت راست وچپ این محوطه پر از خونه بود که بنده وارد یکی از خونه ها شدم که انگاری متعلق به مادربزرگم یا خودمون بود ودیدم وسط این محوطه یک جعبه بزرگ چوبی مانندی هست که حالا در این جعبه پر از لباس های زیبا هست که همش متعلق به مپوشیدندن وخواهرم هست ومادربزرگم که در واقعیت فوت کردن اونو از اون دنیا واسه ما در خواب فرستاده بودند وخواهرم یکی از لباسهای سفید رنگ من رو که زیبا بود
۲-یک روز خواب دیدم تو خونه ای که الان در آن ساکن هستیم زندگی میکنیم ومن یک قسمت از دیوار حالمون دیدم به اندازه یک پنجره بزرگ پر از خرما وکارتون کوچیک خرما هست ودارم به برادرم میگم باید این خرماها رو در بیاریم بجاش پر کنیم تا چیزی تو خونه نیاد انگاری این پنجره خیلی وقت بود اونجا بوده وداشت نسیم خنکی از پشت یک پارچه میومد بیرون ومن مقداری از اون خرما ها رو آوردم بیرون ودادم داداشم ببره بیرون واون با مقداری ازخرماها رفت وخونمون زن دایی بزرگم وچند تا مهمون دیگه هم داشتیم
۳-سلام بنده فکر کنم چند روز بعد از میحسه خواب دیدم که بنده در یک جای بلندی هستم بالای دل کوهی بودم انگاری کسی هم با من بود واینم بگم اونجا انسان های زیادی نبودند انگاری فقط انسان های خاصی اونجا رو میدونستند وبنده از اون جای بلند به وضوح دریای شفاف وزیبا رو میدیدم وکوه های هم اونجا بودندوسبزه زار نمیتونم چی بگم ولی واقعا اونجا زیبا بود همش از اونها میپرسیدم اینجا کجاست واونا هم بهم اسم اون مکان رو گفتم که بنده گفتم تا به حال اسم این جای زیبا رو نشنیدم ودر همون جایی که محل اسکان وزندگی بود تسبیح های سبزی دیدم واومدم در یک اتاقی که انگاری متعلق به خودم بود وخواهرم ازم درخواست میکردم یا خواهش میکرد دقیق یادم نمیاد همش بهم میگفت یکی از اونا رو هم به من بده یک کمد یا یک قفسه بود در دل اونجایی که زندگی میکردم وآنجا پر از قرآن های سفید وروی قرآن ها هم به رنگ طلایی چیزی نوشته شده بود وانگاری پ کاملی بود در کنار هر قرآن تسبیح سبز رنگی هم بود در پلاستیک شفافی بودند وفکر کنم چیزهای دیگه ای هم بود وانگاری همه اونها متعلق به بنده بودند یا عهده دار اونها من بودم که بدم به کسی اینجاش ودقیق یادم نیست ولی هر چه که بود خواهرم از من میخواست که من اون پک رو بهش بدم واسرار هم میکرد که حتما اون وداشته باشه نشسته بود واشاره میکرد که بهش بدم ومنم داشتم به اون قفسه نگاه میکردم که چقدر زیبا بودند اون قرآن وتسبیح وپک ها وواقعا اونجا برام آرامش بخش ولذت بخش بودویک بار دیگه هم جایی رو دیدم که برام آرامش بخش بود
۴-سلام یک شب خواب دیدم دارم مسیری رو طی میکنم تو کوچه های خونه که در مسیر جلوی قدمهایی که میرفتم همش سیب بود ومنم داشتم یکی یکی سیب ها رو جمع میکردم تا اینکه رسیدم به یک محوطه نسبتا بازی که وسط این محوطه مربع شکلی خالی بود وسمت راست وچپ این محوطه پر از خونه بود که بنده وارد یکی از خونه ها شدم که انگاری متعلق به مادربزرگم یا خودمون بود ودیدم وسط این محوطه یک جعبه بزرگ چوبی مانندی هست که حالا در این جعبه پر از لباس های زیبا هست که همش متعلق به مپوشیدندن وخواهرم هست ومادربزرگم که در واقعیت فوت کردن اونو از اون دنیا واسه ما در خواب فرستاده بودند وخواهرم یکی از لباسهای سفید رنگ من رو که زیبا بود