(ادامه👆🏻)
ما الان دچار یک حکومت بسیار بد هستیم؛ و دچار یک وضعیت مالی و اقتصادی پر از اضطراب و نارضایتی. در عرصهٔ جهانی هم اتفاقات و حتی روالهای ناخوشایند کم نیست. زندگیهای شغلی و فامیلی و خانوادگی و فردی ما هم هر کدام به تفاریق مصائبی دارد که منشأ ناراحتی و غصه است. هر آیکیوی زیر متوسطی هم میفهمد که خوب است، بلکه ضروری است که هر کسی برای تغییر و بهبود این اوضاع هرکاری از دستش برمیآید صورت دهد. این بدیهی است. سخن بر سر محافظت از خود است، وقتی امکان تغییری نیست یا عجالتاً نیست.
انسانها اگر میتوانستند وضعیت گرما و سرما و بارش را مطابق علاقه و نیاز خود تغییر میدادند؛ ولی نمیتوانند، به جای آن چتر و پالتو و کولر و بخاری به کار میبرند. یا حتی سادهتر: به زیر سایه یا آفتاب یا سقف پناه میبرند. چون بسا واقعیتها که موذی است و تغییر بنیادین آن هم دور از دسترس. برخی عوامل آسیبرسان اجتماعی و روانی هم همین گونه است و با آن همین کار را میشود کرد. سادهترین نمونه آن، که بارها گفتهام، کنترل و تنظیم ورودیهای اخبار است. نه فقط خبرهای سیاسی و نه فقط از خبرگزاریها؛ سعی در اندازه نگه داشتنِ هر نوع ورودی از سنخ اطلاع و خبر حتی در گپزدنها. باری، فقط این نیست. دو چیز دیگر هم هست: یکی نوع نگاه و دیگری هم نشخوارهای فکری. چارهجویی عملی برای اینها اصلاً به سادگی گفتن آن البته نیست، هرچند کارَکها، کارچههایی میتوان کرد.
در مورد نقش نگاه ما به امور، لازم نیست کسی فیلسوف باشد تا دریابد که آنچه ما عموماً واقعیت میخوانیم ترکیبی است از واقعیتی که هست و آنزیمهایی که درک و احساس ما بر آن ترشح میکند. فرض کنید کسی دشمن جنایتکاری دارد. معلوم است که نه میتوان و نه میباید این واقعیت را برعکس دید؛ اما (و این اما مهم است) کسی میتواند تصوری از آن دشمن جنایتکار بپرورد و چنان خود را تحریک کند که دیگر زندگی یا اصلاً زنده ماندن با وجود آن دشمن برایش ممکن نباشد؛ و میتوان هم چنین نکرد و کماکان هم او را دشمن و جنایتکار دانست. همین در مورد ناخرسندی از شغل، فضای کار و همکاران، اعضای خانواده، حتی وضعیت مالی هم هست. در تمامی این موارد میتوان کوشید و به وجوه مثبت آن بیش توجه کرد تا وجوه منفی. البته مشروط به اینکه وضعیت فاجعهبار نباشد.
در مورد دغدغهها و نشخوار فکری وقتی حالت یک بیماری پیدا میکند، چارهاش را باید از روانپزشک و رواندرمانگر خواست. منظور من ولی مواردی است که در آن حد نیست با این حال آسیبرسان است. اینکه ما در دیدن به وجوه منفی هر چیزی باید حد نگاه داریم چیزی است و اینکه آن وجوه منفی را در کانون توجه خود نگاه نداریم، چیز دیگر. کارگردانی و میزانسن زندگی یعنی در میان چیزهایی که بهطور عادی میبینیم و میشنویم و تماشا میکنیم و فکر میکنیم دست به انتخاب زدن؛ چیزهایی را چیدن و چیزهایی را از صحنه، از جلوی چشم و گوش و هوش، بیرون گذاشتن. لااقل تا جایی که مقدور است.
@mardihamorteza
ما الان دچار یک حکومت بسیار بد هستیم؛ و دچار یک وضعیت مالی و اقتصادی پر از اضطراب و نارضایتی. در عرصهٔ جهانی هم اتفاقات و حتی روالهای ناخوشایند کم نیست. زندگیهای شغلی و فامیلی و خانوادگی و فردی ما هم هر کدام به تفاریق مصائبی دارد که منشأ ناراحتی و غصه است. هر آیکیوی زیر متوسطی هم میفهمد که خوب است، بلکه ضروری است که هر کسی برای تغییر و بهبود این اوضاع هرکاری از دستش برمیآید صورت دهد. این بدیهی است. سخن بر سر محافظت از خود است، وقتی امکان تغییری نیست یا عجالتاً نیست.
انسانها اگر میتوانستند وضعیت گرما و سرما و بارش را مطابق علاقه و نیاز خود تغییر میدادند؛ ولی نمیتوانند، به جای آن چتر و پالتو و کولر و بخاری به کار میبرند. یا حتی سادهتر: به زیر سایه یا آفتاب یا سقف پناه میبرند. چون بسا واقعیتها که موذی است و تغییر بنیادین آن هم دور از دسترس. برخی عوامل آسیبرسان اجتماعی و روانی هم همین گونه است و با آن همین کار را میشود کرد. سادهترین نمونه آن، که بارها گفتهام، کنترل و تنظیم ورودیهای اخبار است. نه فقط خبرهای سیاسی و نه فقط از خبرگزاریها؛ سعی در اندازه نگه داشتنِ هر نوع ورودی از سنخ اطلاع و خبر حتی در گپزدنها. باری، فقط این نیست. دو چیز دیگر هم هست: یکی نوع نگاه و دیگری هم نشخوارهای فکری. چارهجویی عملی برای اینها اصلاً به سادگی گفتن آن البته نیست، هرچند کارَکها، کارچههایی میتوان کرد.
در مورد نقش نگاه ما به امور، لازم نیست کسی فیلسوف باشد تا دریابد که آنچه ما عموماً واقعیت میخوانیم ترکیبی است از واقعیتی که هست و آنزیمهایی که درک و احساس ما بر آن ترشح میکند. فرض کنید کسی دشمن جنایتکاری دارد. معلوم است که نه میتوان و نه میباید این واقعیت را برعکس دید؛ اما (و این اما مهم است) کسی میتواند تصوری از آن دشمن جنایتکار بپرورد و چنان خود را تحریک کند که دیگر زندگی یا اصلاً زنده ماندن با وجود آن دشمن برایش ممکن نباشد؛ و میتوان هم چنین نکرد و کماکان هم او را دشمن و جنایتکار دانست. همین در مورد ناخرسندی از شغل، فضای کار و همکاران، اعضای خانواده، حتی وضعیت مالی هم هست. در تمامی این موارد میتوان کوشید و به وجوه مثبت آن بیش توجه کرد تا وجوه منفی. البته مشروط به اینکه وضعیت فاجعهبار نباشد.
در مورد دغدغهها و نشخوار فکری وقتی حالت یک بیماری پیدا میکند، چارهاش را باید از روانپزشک و رواندرمانگر خواست. منظور من ولی مواردی است که در آن حد نیست با این حال آسیبرسان است. اینکه ما در دیدن به وجوه منفی هر چیزی باید حد نگاه داریم چیزی است و اینکه آن وجوه منفی را در کانون توجه خود نگاه نداریم، چیز دیگر. کارگردانی و میزانسن زندگی یعنی در میان چیزهایی که بهطور عادی میبینیم و میشنویم و تماشا میکنیم و فکر میکنیم دست به انتخاب زدن؛ چیزهایی را چیدن و چیزهایی را از صحنه، از جلوی چشم و گوش و هوش، بیرون گذاشتن. لااقل تا جایی که مقدور است.
@mardihamorteza