🖌 شمهای از احوال نژادپرستی ما
قبل از هر چیز باید از یک بابت خیال مخاطب را راحت کنم و آن اینکه مبادا بپندارید من این عرایض را خطاب به کسانی مینویسم که هر روز اینجا و آنجا و به بهانۀ تقریباً هرچیزی که بگوییم ما را به تشریف این وصف مشرّف میکنند. آنقدرها به قول نوجوانان امروزی خجسته نیستم که گمان برم با استدلال میتوانم به آنها بقبولانم که اشتباه میکنند. زیرا آنها دو دستهاند: یک دسته که دقیقاً میدانند چه میکنند و چه میگویند. برنامه دارند. لهذا استدلال و حرف حساب از سوی متهمانی چون ما برایشان شبیه سخنان وکیل در دادگاهی است که پروندۀ آن بهکلی ساختگی است و حکم هم از قبل مُسجّل. دستۀ دومی هم هست که جزو سیاهیلشکر است و تعابیری چون نژادپرست را همچون فحش استفاده میکند. نه کاری به معنای آن دارد، نه معمولاً درک و سوادی که بخواهد چنین چیزهایی را بفهمد. طوطیاناند که این کلمهها زیاد به گوششان خورده و تکرار میکنند. پس شنوندۀ هدف در اینجا دوستان و نیز بیطرفاناند که بسا بهسبب چنین تبلیغاتی زهرآگین دغدغه پیدا کنند و ذهنشان مسألهدار شود.
معنای این تعبیر (که معلوم نیست چرا ایسم را اینجا به «پرستی» ترجمه کردهاند) باور به این است که اعضای یک نژاد به صورت ذاتی و طبیعی و بهخودیخود از اعضای نژاد یا نژادهای دیگر برتر و خوبترند؛ مثلاً، درک و هوش بیشتر، استعداد بالاتر یا اراده و کارآمدی قویتری دارند. و برعکس، اعضای نژادی یا نژادهایی را بالفطره پست و ضعیف بشمارند و ذاتاً خنگسان و خیرهسر. چنانکه، بهاصطلاح، تخلّف از آن اوصاف ممکن نباشد. از قرائن به نظر میرسد درصد اندکی از مردمان معاصر چنین باوری داشته باشند.
درعینحال، در کردار مردم، مفاد سادهتری هم هست که گاه همین تعبیر «نژادپرستی» به آن اطلاق میشود، و معنای دومی برای آن میسازد، که چندان به عقیده و ایدئولوژی ربطی ندارد؛ و آن اینکه آدمی عادتاً و طبعاً بسیاری از مردمان را متفاوت، غریبه، و نامطبوع حس میکنند، و علاقهای به ارتباط با آنها ندارند؛ از ارتباط سادهای چون همصحبت شدن تا ارتباطات مهمی چون ازدواج و شراکت شغلی و غیره. این البته به سطح درآمد و سطح فرهنگ و پایگاه اجتماعی و گاه بهسادگی به میزان زیبایی و جذابیت و نظافت و خوشپوشی بیشتر وابسته است تا نژاد و قومیت و ملیت. اینکه گاهی به نظر میرسد این ملیت و قومیت و نژاد است که معیار سنجش میشود معمولاً جایی است که در میان اکثریت گستردۀ ملتی یا قوم و نژادی، آن اوصافی که گفتم، در مجموع و معدل، تفاوت جدی دارد.
به دلیل همین تفاوت میان دو نوع نژاد-قومگرایی است که در امریکا، طبق آمار نظرسنجیهای معتبر، بالای نود درصد مردم اظهار میکنند که مخالف تفاوتگذاری بین نژادها هستند، ولی مطابق گزارش کلاندادهها (مطالعۀ میزان و جهت ارتباطات مجازی و فعالیتهای آنلاین) همان بالای نود درصد مردم (بهرغم وجود زبان مشترک) صرفاً یا عمدتاً ارتباط درون نژادی و قومی دارند. بنابراین حس تفاوت زیاد و غریبگی و نامطبوعی، ربط چندانی به برتر دانستن نژاد و قومیت و حتی ملیت ندارد.
نکته جالب اینکه بسیاری از اکتیویستهای نئوکمونیست هم جزو هر دو تا نود درصد هستند: هم آن نود درصدی که امتیازات ذاتی قومی-نژادی را در مقام سخن انکار میکنند و هم آن نود درصدی که خودش از اقوام و ملل سیاه، روستایی، عرب، افغانی و ... نه همسر میگیرد نه شریک، نه حتی دوست؛ مگر البته طرف استثنائاً امتیازی از جنس پول و زیبایی و ... داشته باشد.
@mardihamorteza
(ادامه 👇🏻)
قبل از هر چیز باید از یک بابت خیال مخاطب را راحت کنم و آن اینکه مبادا بپندارید من این عرایض را خطاب به کسانی مینویسم که هر روز اینجا و آنجا و به بهانۀ تقریباً هرچیزی که بگوییم ما را به تشریف این وصف مشرّف میکنند. آنقدرها به قول نوجوانان امروزی خجسته نیستم که گمان برم با استدلال میتوانم به آنها بقبولانم که اشتباه میکنند. زیرا آنها دو دستهاند: یک دسته که دقیقاً میدانند چه میکنند و چه میگویند. برنامه دارند. لهذا استدلال و حرف حساب از سوی متهمانی چون ما برایشان شبیه سخنان وکیل در دادگاهی است که پروندۀ آن بهکلی ساختگی است و حکم هم از قبل مُسجّل. دستۀ دومی هم هست که جزو سیاهیلشکر است و تعابیری چون نژادپرست را همچون فحش استفاده میکند. نه کاری به معنای آن دارد، نه معمولاً درک و سوادی که بخواهد چنین چیزهایی را بفهمد. طوطیاناند که این کلمهها زیاد به گوششان خورده و تکرار میکنند. پس شنوندۀ هدف در اینجا دوستان و نیز بیطرفاناند که بسا بهسبب چنین تبلیغاتی زهرآگین دغدغه پیدا کنند و ذهنشان مسألهدار شود.
معنای این تعبیر (که معلوم نیست چرا ایسم را اینجا به «پرستی» ترجمه کردهاند) باور به این است که اعضای یک نژاد به صورت ذاتی و طبیعی و بهخودیخود از اعضای نژاد یا نژادهای دیگر برتر و خوبترند؛ مثلاً، درک و هوش بیشتر، استعداد بالاتر یا اراده و کارآمدی قویتری دارند. و برعکس، اعضای نژادی یا نژادهایی را بالفطره پست و ضعیف بشمارند و ذاتاً خنگسان و خیرهسر. چنانکه، بهاصطلاح، تخلّف از آن اوصاف ممکن نباشد. از قرائن به نظر میرسد درصد اندکی از مردمان معاصر چنین باوری داشته باشند.
درعینحال، در کردار مردم، مفاد سادهتری هم هست که گاه همین تعبیر «نژادپرستی» به آن اطلاق میشود، و معنای دومی برای آن میسازد، که چندان به عقیده و ایدئولوژی ربطی ندارد؛ و آن اینکه آدمی عادتاً و طبعاً بسیاری از مردمان را متفاوت، غریبه، و نامطبوع حس میکنند، و علاقهای به ارتباط با آنها ندارند؛ از ارتباط سادهای چون همصحبت شدن تا ارتباطات مهمی چون ازدواج و شراکت شغلی و غیره. این البته به سطح درآمد و سطح فرهنگ و پایگاه اجتماعی و گاه بهسادگی به میزان زیبایی و جذابیت و نظافت و خوشپوشی بیشتر وابسته است تا نژاد و قومیت و ملیت. اینکه گاهی به نظر میرسد این ملیت و قومیت و نژاد است که معیار سنجش میشود معمولاً جایی است که در میان اکثریت گستردۀ ملتی یا قوم و نژادی، آن اوصافی که گفتم، در مجموع و معدل، تفاوت جدی دارد.
به دلیل همین تفاوت میان دو نوع نژاد-قومگرایی است که در امریکا، طبق آمار نظرسنجیهای معتبر، بالای نود درصد مردم اظهار میکنند که مخالف تفاوتگذاری بین نژادها هستند، ولی مطابق گزارش کلاندادهها (مطالعۀ میزان و جهت ارتباطات مجازی و فعالیتهای آنلاین) همان بالای نود درصد مردم (بهرغم وجود زبان مشترک) صرفاً یا عمدتاً ارتباط درون نژادی و قومی دارند. بنابراین حس تفاوت زیاد و غریبگی و نامطبوعی، ربط چندانی به برتر دانستن نژاد و قومیت و حتی ملیت ندارد.
نکته جالب اینکه بسیاری از اکتیویستهای نئوکمونیست هم جزو هر دو تا نود درصد هستند: هم آن نود درصدی که امتیازات ذاتی قومی-نژادی را در مقام سخن انکار میکنند و هم آن نود درصدی که خودش از اقوام و ملل سیاه، روستایی، عرب، افغانی و ... نه همسر میگیرد نه شریک، نه حتی دوست؛ مگر البته طرف استثنائاً امتیازی از جنس پول و زیبایی و ... داشته باشد.
@mardihamorteza
(ادامه 👇🏻)