#پارت877
در خونه یهو باز شد و یه پسر لاغر اندام وسفید
با موهایی که رو به بالا نیمه فر و حالت داده شده بود
با سیو شرت بزرگ و خاکستری و شلوار جین تنگ،
سفیدی که تنش بود تو ورودی پیداش شد.
هول شده از جا پریدم .
پسره بدونه نگاه کردن بهم بلند داد زد:
-بدو.
فرهاد پشت سرش دویید داخل و رفت سمت اتاق خواب.
حیرت زده گفتم:
-چه خبره!
پسره برگشت سمتم و لبخند با مزه ای زد
دستش و بالا برد و تا شکم خم شد و گفت:
-سلام لیدی!
با تعجب نگاهش کردم که خندید و خندش یه جوری بود.
تومایه های دخترا!
به لباسام نگاه کرد و گفت:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
در خونه یهو باز شد و یه پسر لاغر اندام وسفید
با موهایی که رو به بالا نیمه فر و حالت داده شده بود
با سیو شرت بزرگ و خاکستری و شلوار جین تنگ،
سفیدی که تنش بود تو ورودی پیداش شد.
هول شده از جا پریدم .
پسره بدونه نگاه کردن بهم بلند داد زد:
-بدو.
فرهاد پشت سرش دویید داخل و رفت سمت اتاق خواب.
حیرت زده گفتم:
-چه خبره!
پسره برگشت سمتم و لبخند با مزه ای زد
دستش و بالا برد و تا شکم خم شد و گفت:
-سلام لیدی!
با تعجب نگاهش کردم که خندید و خندش یه جوری بود.
تومایه های دخترا!
به لباسام نگاه کرد و گفت:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈