#پارت861
لبم و گاز گرفتم لرزون گفتم:
-ل...لباس ندارم.
نگاهم کرد و سرش رو زیر انداخت،
گردنش و کج کرد و کلافه به موهاش چنگ زد و گفت:
-دنبالم بیا.
پشتش رو کرد و رفت سمت اتاق.
نامطمئن پشت سرش راه افتادم
از پله ها ی گوشه سالن پایین رفتیم
در اتاقی رو باز کرد و منم با فاصله پشتش
وارد شدم.
کفشامون به کف سالن رسما گند زد!
به اتاق مشکی لیمویی تیره جلوم زل زدم.
بیشتر دخترونه دیده می شد تا پسرونه!
حسادت بهم غلبه کرد و با حرص لبم رو به دندون کشیدم.
حرصی بهش نگاه کردم که در کمد رو باز کرد
و یه پیرهن پسرونه سفید انداخت رو تخت
ویه شلوار جینم انداخت برگشت سمتم و گفت:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
لبم و گاز گرفتم لرزون گفتم:
-ل...لباس ندارم.
نگاهم کرد و سرش رو زیر انداخت،
گردنش و کج کرد و کلافه به موهاش چنگ زد و گفت:
-دنبالم بیا.
پشتش رو کرد و رفت سمت اتاق.
نامطمئن پشت سرش راه افتادم
از پله ها ی گوشه سالن پایین رفتیم
در اتاقی رو باز کرد و منم با فاصله پشتش
وارد شدم.
کفشامون به کف سالن رسما گند زد!
به اتاق مشکی لیمویی تیره جلوم زل زدم.
بیشتر دخترونه دیده می شد تا پسرونه!
حسادت بهم غلبه کرد و با حرص لبم رو به دندون کشیدم.
حرصی بهش نگاه کردم که در کمد رو باز کرد
و یه پیرهن پسرونه سفید انداخت رو تخت
ویه شلوار جینم انداخت برگشت سمتم و گفت:
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈