Репост из: یادداشتها برداشتها
به بهانهی دوسالگی چتجیپیتی
هشیوار و بیدار و بسیارویر*
پردهی اول
در سالی که گذشت به یاد عهد شباب تصمیم گرفتم دوباره دانشجو شوم. اما اینبار دانشجوی رشتهی معلمی!
در انگلستان برای اینکه بتوان بهعنوان استاد دانشگاه استخدام شد، باید علاوه بر مدارک تحصیلی مرتبط با حوزهی تدریس، متقاضی کار مدرکی با عنوان PGCE ارائه دهند. این واژهی مختصر سرنام عبارت Postgraduate Certificate in Education است. ترجمهاش میشود چیزی شبیه «گواهی تحصیلات تکمیلی در آموزش». فرض بر آن است که دارندهی چنین گواهیای شرط لازم برای شروع به کار در آموزش عالی در کسوت معلمی را دارد (هر چند که من معتقدم جوهرهی معلمی بیشتر ذاتی است تا اکتسابی!). برای اخذ چنین گواهیای نیاز به گذراندن یک دوره تقریبا دو ترمه است؛ چیزی حدود شصت واحد آموزشی.
اما از آنجا که علم برای خود درجاتی دارد و از دانشآموزی فراغتی نیست، برخی استادان هوس میکنند که ۱۲۰ واحد دیگر هم پشت سر بگذارند و در مجموع یک مدرک ناقابل فوقلیسانس در رشتهی آموزش -در تحصیلات تکمیلی- بگیرند. شاید به مثابه جوری جنس، روزی به کار آید و خب این دومی همان داستان متعلمی من در سال گذشته بود.
برای این منظور یک دانشگاه بسیار خوب در انگلستان را انتخاب کردم. از آن دانشگاههایی که در زمرهی ده دانشگاه برتر دنیاست و پس از انجام مراحل ثبت نام مثل یک بچهی خوب در کلاسها شرکت کردم. خوبی شرکت در این کلاسها این است که همکلاسیهایت هم تقریبا همسن و سالت هستند و البته همکسوت و همکار نیز هستند! اینکه همهی دانشجویان کلاس، خود در جای دیگری استاد هستند محاسنی دارد. مثلا نوبتی چرت میزنند و در تشخیص تکنیکهای مدیریت استادان تبحر دارند، چشم و همچشمی درکارشان نیست و مهمتر از همه اینکه فضا بسیار محترمانه و حرفهای است.
برای انتخاب موضوع پایاننامه دغدغهای نداشتم چون حتی قبل از شروع دوره به این فکر میکردم که چه حیطهی پژوهشیای مهمتر از نقش هوش مصنوعی مولد در آموزش؟! ذیل چنین حیطهای پژوهشی چندین پرسش پژوهش جاندار فرموله کرده بودم که مو لای درز درستیشان چه به لحاظ بداعت، مختصبودن، قابل انجام بودن و الخ نمیرفت. اساتید را هم حسابی زیر نظر داشتم تا گلشان را برای خود سوا کنم و البته اینکار را کردم. کمیتهای علمسنجی در کارنامه استادی که من زیر نظرش گرفته بودم به حدی بالا بود که مثلا باید تمامی کمیتهای مشابه کارنامه علمی خود را در عددی شبیه دو یا حتی سه ضرب میکردم تا مانند او میشدم.
یک خانم پروفسورتمام با h-index ای جادویی که البته شباهتهای ظاهری زیادی با مادربزرگم داشت. از آنها که مانند آنگلا مرکل لباس میپوشند و البته به سختی هم میخندید ولی در تخصص خودش کتبی نوشته بود که از آمریکای شمالی گرفته تا کره جنوبی کتب مرجع دانشگاهی شناخته میشوند. از او وقت گرفتم و به دفترش رفتم. برایش یک جلد ترجمه اشعار عمرخیام هم تهیه کرده بودم که دستخالی نباشم. دقایقی به خوش و بش گذشت و از دانشگاه محل خدمتم پرسید. از شیوه تدریس Pedagogy محبوبم سوال کرد. اجازه خواستم تا درباره پرسشهای پژوهشی مورد علاقهام صحبت کنم. یکان یکان (به قول صالح علا) پرسشها را با آب و تاب برایش شرح دادم به دقت گوش میکرد. حتی از قبل فکر این را کرده بودم که پرسشها را قلمی کنم و با فونت درشت برایش پرینت بگیرم و چنین بود که همزمان که داشتم درباره متغیرهای هر پرسش توضیح میدادم او هم از بالای عینک میخواند.
در پایان توضیحات من سرش را از روی کاغذ بلند نکرد اما از بالای عینک نگاهی کرد و گفت بابک بیخیال هوش مصنوعی شو! هوش مصنوعی مولد همهما را دچار Hallucination کرده. گفتم جسارت نباشد اما همین توهم در جهان داده تا ۲۰۳۰ چنان عالم گیر میشود که داده مصنوعی تولید شده و مصرف شده از حجم داده تولید شده توسط انسان پیشی میگیرد. پرسید تو به داده مصنوعی اعتماد میکنی؟ گفتم تا کیفیتش چه باشد گفت ضوابط تشخیص کیفیت داده سنتز شده چیست؟ برایش به تفصیل شرح دادم گفت قبول داری که دادهای که امروزه تولید میشود به چنان استانداردی که تو از آن دم میزنی نرسیده است. آمدم بگویم آنقدر هست که بانگ جرسی میآید که نفس نداد گفت اینکه یک مدل زبانی کلماتی را تصادفی و کاتورهای کنار هم مینشاند را نباید آنقدر جدی گرفت در حدی که برایش نقش تعیین کننده سلبی یا ایجابی در آموزش قائل شد. باز آمدم از تئوریهای یادگیری و استنتاج و شباهت بینظیر ترنسفورمرها - به عنوان موتور پیشران این مدلهای زبانی- با مغز انسان بگویم که بلافاصله گفت من برایت یک سورپرایز دارم. لبخند تلخی زدم ادامه داد به تازگی دانشگاه ما یک پلتفرم تعاملی برای آموزش از راه دور خریده است که مجهز به سرویسهای مبتنی بر هوش مصنوعی است. (۶/۱) 👇
@onejot
بیتی از خواجوی کرمانی:
نباشد به گیتی چو او یک دلیر
هشیوار و بیدار و بسیارویر
هشیوار و بیدار و بسیارویر*
پردهی اول
در سالی که گذشت به یاد عهد شباب تصمیم گرفتم دوباره دانشجو شوم. اما اینبار دانشجوی رشتهی معلمی!
در انگلستان برای اینکه بتوان بهعنوان استاد دانشگاه استخدام شد، باید علاوه بر مدارک تحصیلی مرتبط با حوزهی تدریس، متقاضی کار مدرکی با عنوان PGCE ارائه دهند. این واژهی مختصر سرنام عبارت Postgraduate Certificate in Education است. ترجمهاش میشود چیزی شبیه «گواهی تحصیلات تکمیلی در آموزش». فرض بر آن است که دارندهی چنین گواهیای شرط لازم برای شروع به کار در آموزش عالی در کسوت معلمی را دارد (هر چند که من معتقدم جوهرهی معلمی بیشتر ذاتی است تا اکتسابی!). برای اخذ چنین گواهیای نیاز به گذراندن یک دوره تقریبا دو ترمه است؛ چیزی حدود شصت واحد آموزشی.
اما از آنجا که علم برای خود درجاتی دارد و از دانشآموزی فراغتی نیست، برخی استادان هوس میکنند که ۱۲۰ واحد دیگر هم پشت سر بگذارند و در مجموع یک مدرک ناقابل فوقلیسانس در رشتهی آموزش -در تحصیلات تکمیلی- بگیرند. شاید به مثابه جوری جنس، روزی به کار آید و خب این دومی همان داستان متعلمی من در سال گذشته بود.
برای این منظور یک دانشگاه بسیار خوب در انگلستان را انتخاب کردم. از آن دانشگاههایی که در زمرهی ده دانشگاه برتر دنیاست و پس از انجام مراحل ثبت نام مثل یک بچهی خوب در کلاسها شرکت کردم. خوبی شرکت در این کلاسها این است که همکلاسیهایت هم تقریبا همسن و سالت هستند و البته همکسوت و همکار نیز هستند! اینکه همهی دانشجویان کلاس، خود در جای دیگری استاد هستند محاسنی دارد. مثلا نوبتی چرت میزنند و در تشخیص تکنیکهای مدیریت استادان تبحر دارند، چشم و همچشمی درکارشان نیست و مهمتر از همه اینکه فضا بسیار محترمانه و حرفهای است.
برای انتخاب موضوع پایاننامه دغدغهای نداشتم چون حتی قبل از شروع دوره به این فکر میکردم که چه حیطهی پژوهشیای مهمتر از نقش هوش مصنوعی مولد در آموزش؟! ذیل چنین حیطهای پژوهشی چندین پرسش پژوهش جاندار فرموله کرده بودم که مو لای درز درستیشان چه به لحاظ بداعت، مختصبودن، قابل انجام بودن و الخ نمیرفت. اساتید را هم حسابی زیر نظر داشتم تا گلشان را برای خود سوا کنم و البته اینکار را کردم. کمیتهای علمسنجی در کارنامه استادی که من زیر نظرش گرفته بودم به حدی بالا بود که مثلا باید تمامی کمیتهای مشابه کارنامه علمی خود را در عددی شبیه دو یا حتی سه ضرب میکردم تا مانند او میشدم.
یک خانم پروفسورتمام با h-index ای جادویی که البته شباهتهای ظاهری زیادی با مادربزرگم داشت. از آنها که مانند آنگلا مرکل لباس میپوشند و البته به سختی هم میخندید ولی در تخصص خودش کتبی نوشته بود که از آمریکای شمالی گرفته تا کره جنوبی کتب مرجع دانشگاهی شناخته میشوند. از او وقت گرفتم و به دفترش رفتم. برایش یک جلد ترجمه اشعار عمرخیام هم تهیه کرده بودم که دستخالی نباشم. دقایقی به خوش و بش گذشت و از دانشگاه محل خدمتم پرسید. از شیوه تدریس Pedagogy محبوبم سوال کرد. اجازه خواستم تا درباره پرسشهای پژوهشی مورد علاقهام صحبت کنم. یکان یکان (به قول صالح علا) پرسشها را با آب و تاب برایش شرح دادم به دقت گوش میکرد. حتی از قبل فکر این را کرده بودم که پرسشها را قلمی کنم و با فونت درشت برایش پرینت بگیرم و چنین بود که همزمان که داشتم درباره متغیرهای هر پرسش توضیح میدادم او هم از بالای عینک میخواند.
در پایان توضیحات من سرش را از روی کاغذ بلند نکرد اما از بالای عینک نگاهی کرد و گفت بابک بیخیال هوش مصنوعی شو! هوش مصنوعی مولد همهما را دچار Hallucination کرده. گفتم جسارت نباشد اما همین توهم در جهان داده تا ۲۰۳۰ چنان عالم گیر میشود که داده مصنوعی تولید شده و مصرف شده از حجم داده تولید شده توسط انسان پیشی میگیرد. پرسید تو به داده مصنوعی اعتماد میکنی؟ گفتم تا کیفیتش چه باشد گفت ضوابط تشخیص کیفیت داده سنتز شده چیست؟ برایش به تفصیل شرح دادم گفت قبول داری که دادهای که امروزه تولید میشود به چنان استانداردی که تو از آن دم میزنی نرسیده است. آمدم بگویم آنقدر هست که بانگ جرسی میآید که نفس نداد گفت اینکه یک مدل زبانی کلماتی را تصادفی و کاتورهای کنار هم مینشاند را نباید آنقدر جدی گرفت در حدی که برایش نقش تعیین کننده سلبی یا ایجابی در آموزش قائل شد. باز آمدم از تئوریهای یادگیری و استنتاج و شباهت بینظیر ترنسفورمرها - به عنوان موتور پیشران این مدلهای زبانی- با مغز انسان بگویم که بلافاصله گفت من برایت یک سورپرایز دارم. لبخند تلخی زدم ادامه داد به تازگی دانشگاه ما یک پلتفرم تعاملی برای آموزش از راه دور خریده است که مجهز به سرویسهای مبتنی بر هوش مصنوعی است. (۶/۱) 👇
@onejot
بیتی از خواجوی کرمانی:
نباشد به گیتی چو او یک دلیر
هشیوار و بیدار و بسیارویر