#پارت۴۸۴
داشت چه میکرد این مرد؟
میخواست برایم خطچشم بکشد؟
سعی کردم از دستش بگیرم :
_بده من عماد ، تو بلد نیستی!
اشارهای به دستهگلم کرد :
_تو بلدی آخه؟
_حداقلش میدونم چجوری بکشم! تو نمیدونی!
_بذار بکشم ، اونوقت ببینیم فرق اونی که نمیدونه و اونی که میدونه چیه؟
_میخوای بگی الان یه خط چشم بی نقص تحویلم میدی؟ بده عماد ، دیر شد!
دستم را مهار کرد و گفت:
مقاومت نکن ، خرجش یه دستمال مرطوب دیگهاس فوقش !
_خب اگه قراره خرابش کنی چه فایده ؟ تازه بیشتر هم زمان میبره!
اخم کرد تا ساکت شوم :
آروم بگیر دو ثانیه....
نکند بلد بود؟
نکند قبلا کشیده بود؟
نکند تجربه داشت؟
نکند چشم های کس دیگری را قبلا مزین کرده بود؟
نکند....
نکند هایم را به زبان بیاورم بهتر نیست؟
_میگم ..... دفعه اولته ؟
همانطور که دقیق داشت خطوط اولیه را در ذهنش تصور میکرد، ثانیهای به چشم هایم نگاه کرد و گفت : نه صبح به صبح یدونه خلیجی میکشم بعد میرم سرکار!
لبخندم را که از لحن حرصیاش میخواست روی لبم بنشیند را مهار کردم و گفتم: جدی بودم!
چپ چپ نگاهم کرد و هیچ نگفت و سعی کرد آرام و دقیق پیش برود.
_میگم.... قبلا.... یعنی ، خب.... قبلا برا کسی کشیدی؟
_خط چشم؟
_اره!
_زیاد.... تقریبا هر کسی تو در و همسایه میخواست آرایش کنه میومد خونمون من یه خط چشم براش میکشیدم و بعد میرفت........ آخه این چه سوالیه غزل؟؟؟ خودت فکر کن؟؟؟ به قد و قواره من میخوره؟ حسودی میاد سراغت لااقل سوالای پدر و مادردار تری بپرس!
هم از ضایع شدنم گرمم شده بود و هم.....
هم از نزدیکی بیش از حدش!
آن اخمی که نمیدانستم برای حرف هایم روی پیشانی.اش نشسته یا حاصل دقتیاست که دارد خرج میکند.
_آخه یجوری گفتی بده من بکشم گفتم لابد ....
_لابد چشم و چال ملتو صفا دادم ها؟
سکوت کردم.
خب حرف حق جواب نداشت.
بنده خدا یکبار خواست برای ما کاری کند...
افکار مالیخویاییام مگر میگذاشتند.
دقیقا مانند زمانی که برای اولین بار پیشنهاد ماساژ داد.
این افکار آنجا هم ظاهر شدند.
خجول چشم بستم و گفتم: خب .... یه لحظه ترسیدم.... همین!
_نترس ، فقط میخوام امتحان کنم ببینم این خطِ ساده چیه که همیشه معضل بزرگیه واسه شماها!
دیگر چیزی نگفتم.
خداراشکر او هم این بحث بی محتوا و مزخرف را ادامه نداد.
به جایش غر زد:
_نبند چشمتو.... تکون نخور.... بببن میتونی خرابش کنی و بگی من نتونستم یا نه!
خندهام گرفت.
از دقتش !
ابهتش با اینکار ها نمیخواند.
خندهام شدت گرفت و توجهش به لبم جلب شد.
از نگاه های خیرهاش ، به سختی لب و لوچهام را جمع کردم و با نیم نگاهی به آینه و دیدن شاهکارش روی چشم هایم ،
برگشتم سمتش و گفتم: این الان خط چشمه تو کشیدی ؟؟؟ خط چشم نیست که ، شبیه خطکشی شهرداریه..... نگاه کن آخه.. خب لااقل میگف...
ساکت شدم.
در واقع به اختیار خودم نه!
ساکتم کرد.
لب هایش را پر شتاب و سریع روی لبهایم گذاشت و بوسید.
لعنتی به شیوه خودش هم بوسید.
پیشانی به پیشانیام تکیه داد و نفس های داغ خودش هم روی صورتم میخوردند.
لبش را در دهان کشید و من برای مهار حس های دیوانه کننده ام که اگر بهشان پر و بال میدادم باید قید تمام برنامه های امروز را میزدم گفتم :
خط چشم که برام نکشیدی هیچی.... رژ لبمم پاک کردی!
دستش را که دور کمرم بود سفت تر کرد و با صدای بم همیشگیاش گفت:
شاید با زبون بی زبونی دارم میگم آرایش نکن!
https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZkhttps://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZkمن عمادم ،
باهاش ازدواج کردم ، برای هدفم ، غافل از اینکه هدفم خودش بود ، نمیدونستم، نفهمیدم.... اونقدر
دلبری کرد که یادم رفت برای چی پیششم ،
شب عروسی همه ازم انتظار داشتن تا پا پس بکشم.... اما نیرویی نذاشت از دستش بدم...باهاش ازدواج کردم. یه ازدواج به ظاهر معمولی و رمانتیک ، اما همین عروسی شروع باختن قلبم بود...
اگر می فهمید هویت واقعیم چیه... میموند؟
خودم چی؟ میتونستم باهاش بمونم؟
هدفم با داشتنش در تناقضه! اما نداشتنشم با زندگیم.
https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZkرمان اونقدر عاشقانه و قشنگه که دلت اکلیلی میشه! 💕 شروع رمان از مراسم عروسیه👩❤️👨https://t.me/joinchat/sdOvDdL4RvlkMWZkهیجانش هم در کنار عاشقانههاش اونو خاص کرده!🔥امان از هیجان هاش ❤️🔥