.
❌ توجه : این رمان دارای صحنه های جنسی میباشد و به افراد زیر سن ۱۸ سال توصیه نمیشود ⛔️
#شب_تجاوز
لینک قسمت اول:
https://t.me/c/1352859762/87297#پارت486
سربلند کرد و به چشمام زل زد و گفت:
منظور حرفامو متوجه میشی؟
پلک زدم روی چهرهی جذابش و دستم رو روی
صورتش گذاشتم.
-نمیخوام بترسونمت از زندگی متاهلی یا یا حتی از
زندگی با خودم... اینارو میگم تا خوب درکش کنی، ما
قراره یه عمر کنار هم باشیم... ممکنه خیلی چیزها با هم
تجربه کنیم... خوب و بد... میخوام قوی باشی و جا
نزنی... به جای خراب کردن دنبال این باشی چه جوری
از بد خوب بسازی... مطمئنم تو همسر باهوشی هستی
برام، صبوری با منطقی، میخوام برای بچه ها هم یه
مادر درست و مهربون باشی... تا بهشون یاد بدی
زندگی اونجوری که همه میگن نیست، خیلی فراز و
فرود داره...
-من از حرفات نمیترسم وریا تو داری واقعیتو میگی،
اینکه آینده نامعلومه و مشخص نیست برامون چی در
نظر داره.
با تکونِ سرش حرفمو تایید کرد:
-دقیقا.ً
-منم از تو یه چیزایی میخوام.
لب به شقیقهم چسبوند و در حینی که عمیق بوسیدم، لب
زد:
-تو جون بخواه عزیزم.
-میخوام تو هم برای من و بچههات یه همراه خوب و
فداکار باشی.
-فداکار یعنی چی؟ مثل دهقانِ فداکار باشم؟
خندیدم و خودش هم خندید و به شوخی مزه پروند:
-میخوای فلسفی حرف بزنیا، نمیتونی... بگو یه آدمی
باش که بتونیم تو هر لحظه از زندگی بهت اعتماد کنیم.
-آره همین... همینو میخواستم بگم.
با خنده سرش رو تکون داد و گفت:
-رفیقت میشم، تو هم همه کسم شو، میبینی که من جز
مامانم هیچکسو ندارم... دوتایی هم پاشدیم اومدیم
خواستگاریت... میخوام برام همه کس بشی... بهم
خونواده بدی، رفیقم بشی که تو هر شرایطی بهت تکیه
کنم...
-خونوادمم از این به بعد کس و کارت میشن وریا،
تازه بنیامینم هست، خونوادهی عمهتم هستن...
چینی از اخم به ابروهاش داد و گفت:
-اینارو بیخیال... این آدما تو گذشته جز نفرت چیزی
از خودشون به جا نذاشتن... پس در آینده هم جایی تو
قلبم ندارن، بهت گفته بودم من هر کیو کنار بزنم ازش
میگذرم، از داییم گذشتم، حتی برام مهم نیست یه
روزی تو زندگیم وجود داشته.
شخصی میگفت خصوصیاتِ رفتاری آدمها برگرفته از
باطن و ذهنشونه... چیزی که از گذشته تا بزرگسالی با
خودشون به همراه داشتن و قرار نیست با چند بار
حرف زدن خصوصیاتشون رو کنار بذارن... گاهی ممکنه
هیچوقت عوض نشن.
می دونستم اگه تا فردا این بحث رو کش بدم و ازش
بخوام عمه و شوهرش رو ببخشه بیفایدهست.
حرفام رو با بوسهای به گردنش تموم کردم و خواستم
از کنارش بلند بشم که دستم رو کشید و بینفس
صورتم روی صورتش اصابت کرد و لبش آروم به جایی
که ضعف و شور و اشتیاق رو به تنم تزریق میکرد،
فرود آمد و بوسیدم...
نشون وریا توی دستم جا خوش کرده بود، انگار بخشی
از خودش بود که به من وصل شده و قراره تا ابد
همراهم باشه.
نشونی از نشونهی عشق و وصال ابدیمون...
❌ رمان جدید و اتشین #شب_تجاوز هر روز سر ساعت 18:30 داخل کانال گذاشته میشود.
@Khooneye_Del