🛑🛑با چشمان خودم خیانت شوهرمو دیدم
شوهرم نظامی بود
شغلش جوری بود که یهو بدون خبر میرفت تا یک هفته ده روز نمیومد. این دفعه که از ماموریت برگشت:گفتم :مهدی میای بریم روستا پیش خانواده هامون دوماهه نرفتیم. که گفت: با قطار میفرستمت برو من چند روز بعد با ماشین خودمون میام که از برگشت بریم حرم آقا زیارت.!
قبول کردمو فرداش منو تو ایستگاه قطار پیاده کرد و خودش هم سریع رفت گفت:کار داره واجبه..!
یساعتی منتظر قطار بودم که یهو بازم درد های همیشگی سراغم اومد خواستم دارو مو بخورم اما یادم اومد جا گذاشتمش..
داروم هیچ جا گیر نمیومد برای همین برگشتم خونه همینکه در خونه رو باز کردم متوجه بوی عطر زنونه زننده ای شدم...😱😭👇
👈ادامه ی داستان