روشنفکر ایرانی!
✍️ #محمدـمختارپور
در تاریخ معاصر ایران هرچه میگردیم حتی یک جریان، یک گروه و حتی یک شخصیت پیدا نمیکنیم که «آزادی» در هر شکل آن برایش غایت و ارزشی باشد که مطلقاً با هیچچیز معاملهاش نکند. نه با دین و روحانیت، نه با مقام و سلطنت، نه با شهرت و گندهگوییهایی که از شارلاتانها روشنفکر میسازد. تاریخ معاصر ایران شاهدی است بر معنازدایی از مفهوم «روشنفکر».
روشنفکر کسی است که مانند شریعتیِ فارغالتحصیل از دانشگاه سوربن با پول عموم مردم و با حمایت حاکمیت محمدرضا پهلوی با معجونی از مارکس و حسین و علی و انگلس در حسینیهی ارشاد جاروجنجال بهپا میکند و عموم مردم و دانشجویان را علیه نظم اجتماعی میشورد. روشنفکر کسی است که معتقد است پروژهی مدرنیزاسیون پهلوی به مردم توهین کرده است و طرفداران همین بهاصطلاح روشنفکران حتی امروز پس از حدود نیم قرن نمیخواهند اشکال بیسابقهای از توهین و ظلم به مردم ایران را ببینند. روشنفکر کسی نیست که واقعیتهای بیرونی و Objective برایش بر ذهنیتها و مفاهیم و ارزشها و امور Subjective ارجیحت داشته باشد. روشنفکر همواره کسی بوده است که واقعیتها و آمار و ارقام برایش اموری ثانویه و حاشیهای بوده است و اصلیترین امور همواره مفاهیم و نظریات و تخیلات سیاسی و اتوپیایی بوده است که خودش هم دقیقاً نمیداند چرا آنها را پذیرفته و چه نسبتی با آنها دارد.
روشنفکر کسی نیست که دارای تحصیلات و تخصص خاصی بهویژه در حوزههای علومانسانی در پی رهایی مردم از هر شکلی از استبداد و ارتجاع باشد و غایتش تشکلیابی جامعهی مدنی، دموکراسی و توسعه و رفاه باشد؛ بلکه روشنفکر آن شاعر و نویسندهی مرتجعی است که با فرمی مدرن و محتوایی سنتی و مذهبی در پی احیای سنتها و ارزشهای ضد انسانی و ضد مدرنی است که در دل تاریخ ایران وجود داشته و به آرامی رو به حاشیه رفتن بود. ساعدیها و آل احمدها و براهنیهایی که با بهرهگیری از فرمها و قالبهای مدرن ادبی در شعر و رمان و داستاننویسی، در پی احیای امپراتوری مذهب در انواع و اشکال آن بودند. کسانی که دین را افیون تودهها میدانستند و بهجای عبور از آن در پی افیونی دیگر بودند: مارکسیسم. سنتگرایان مرتجعی که فقط با کتشلوار و کروات و ریش پروفسوری و سبیل استالینی مدرنیسم شدند اما همچنان همان دگماتیسمهایی بودند که در حرفها و نوشتهها و نااندیشههایشان روح جزماندیشی و استبداد و ارزشهای دینی و مذهبی مستتر بود. پرسش این است که در این تاریخ یکصدساله از مشروطیت تا به امروز چرا مطلقاً حتی یک شخصیت سیاسی و اجتماعی و انتلکتوئلی که توسعه و رفاه و آزادی بیقید و شرط شهروندان ایرانی برایش غایت باشد وجود ندارد؟! باید پرسید چه جادوی فراگیری در این یکصدسال مانع از نقد بیچونوچرای ایدئولوژیها و رهنمودهای کور و نااندیشیدهای شد که جامعهی ایران را به خاک سیاه امروز رساند؟!
کدامین نیروی پنهان ویرانگری میان اینهمه شخصیت و آدم در حوزههای مختلف وجود داشت که آنهمه شور و هیجان و دروغ عموم مردم و انقلابیون را به اشکال مختلف تحریک کردند و بر آنها دمیدند. چرا هیچکس خودِ آن وضعیت مضطربانه و سراسر خشن و خواهان ویرانی جامعه را به پرسش نگرفت؟! مگر نه آنکه پرسشگری و تفکر نقادانه مهمترین ویژگی روشنفکر است؟! یافتن پاسخ برای این پرسشها نیازمند تحقیقات عمیق و گستردهای است که امیدواریم نسلهای جوان و آینده برای مقابله با تکرار اشتباهات گذشته به آن پردازند اما واقعیتی که در ابتدای امر باید با آن مواجه شویم و آن را متواضعانه بپذیریم این است که تاریخ معاصر ایران فاقد یک «خاطره» و «تاریخ» از شخصیت، جریان و نیرویی بهراستی دموکراتیک و مدرن است.
اگر نتایج و پیامدهای یک ایده و نظریه و مانیفست سیاسی معیاری برای داوری و واکنش به آن نیست، پس چه چیز میتواند چنین معیاری را ایجاد کند؟! آیا جامعهی ایران توانسته است از تجریبات و پیامدهای آنچه از دیروز از آن طرفداری میکرده است درس بگیرد و آن را فهم کند؟! در فقدان یک نیروی سیاسی دموکراتیک و سکولار و توسعهطلب نمیتوان چشمانداز ویژه و انسانی برای آیندهی ایران متصور شد.
در فردای ایران هیچیک از نیروهای سیاسی که سهم و نقش عمدهای در رقم خوردن انقلاب 57 داشتهاند مشروعیتی برای تأثیرگذاری در امور ندارند، چه رسد که مردم زمام امور را به آنها بسپرند. از اینروست که جامعهی ایران اکنون در یک پیشآگاهی تاریخی نسبت به خالی بودن مشت چپ بر این جریان میتازد و چپ همچنان میکوشد با شیوهها و مفاهیم و نظریات دموکراتیک فقدان ایدئولوژی در تحولات چند دهه اخیر را به نفع خود مصادره کند؛ اما دریغ از درک این واقعیت که جامعه و بهخصوص نسلهای جوان هرگونه ایدئولوژی را قی میکنند. آنها بر خلاف انقلابیون 57 به خوبی درک کردهند که «آزموده را آزمودن خطاست».
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #محمدـمختارپور
در تاریخ معاصر ایران هرچه میگردیم حتی یک جریان، یک گروه و حتی یک شخصیت پیدا نمیکنیم که «آزادی» در هر شکل آن برایش غایت و ارزشی باشد که مطلقاً با هیچچیز معاملهاش نکند. نه با دین و روحانیت، نه با مقام و سلطنت، نه با شهرت و گندهگوییهایی که از شارلاتانها روشنفکر میسازد. تاریخ معاصر ایران شاهدی است بر معنازدایی از مفهوم «روشنفکر».
روشنفکر کسی است که مانند شریعتیِ فارغالتحصیل از دانشگاه سوربن با پول عموم مردم و با حمایت حاکمیت محمدرضا پهلوی با معجونی از مارکس و حسین و علی و انگلس در حسینیهی ارشاد جاروجنجال بهپا میکند و عموم مردم و دانشجویان را علیه نظم اجتماعی میشورد. روشنفکر کسی است که معتقد است پروژهی مدرنیزاسیون پهلوی به مردم توهین کرده است و طرفداران همین بهاصطلاح روشنفکران حتی امروز پس از حدود نیم قرن نمیخواهند اشکال بیسابقهای از توهین و ظلم به مردم ایران را ببینند. روشنفکر کسی نیست که واقعیتهای بیرونی و Objective برایش بر ذهنیتها و مفاهیم و ارزشها و امور Subjective ارجیحت داشته باشد. روشنفکر همواره کسی بوده است که واقعیتها و آمار و ارقام برایش اموری ثانویه و حاشیهای بوده است و اصلیترین امور همواره مفاهیم و نظریات و تخیلات سیاسی و اتوپیایی بوده است که خودش هم دقیقاً نمیداند چرا آنها را پذیرفته و چه نسبتی با آنها دارد.
روشنفکر کسی نیست که دارای تحصیلات و تخصص خاصی بهویژه در حوزههای علومانسانی در پی رهایی مردم از هر شکلی از استبداد و ارتجاع باشد و غایتش تشکلیابی جامعهی مدنی، دموکراسی و توسعه و رفاه باشد؛ بلکه روشنفکر آن شاعر و نویسندهی مرتجعی است که با فرمی مدرن و محتوایی سنتی و مذهبی در پی احیای سنتها و ارزشهای ضد انسانی و ضد مدرنی است که در دل تاریخ ایران وجود داشته و به آرامی رو به حاشیه رفتن بود. ساعدیها و آل احمدها و براهنیهایی که با بهرهگیری از فرمها و قالبهای مدرن ادبی در شعر و رمان و داستاننویسی، در پی احیای امپراتوری مذهب در انواع و اشکال آن بودند. کسانی که دین را افیون تودهها میدانستند و بهجای عبور از آن در پی افیونی دیگر بودند: مارکسیسم. سنتگرایان مرتجعی که فقط با کتشلوار و کروات و ریش پروفسوری و سبیل استالینی مدرنیسم شدند اما همچنان همان دگماتیسمهایی بودند که در حرفها و نوشتهها و نااندیشههایشان روح جزماندیشی و استبداد و ارزشهای دینی و مذهبی مستتر بود. پرسش این است که در این تاریخ یکصدساله از مشروطیت تا به امروز چرا مطلقاً حتی یک شخصیت سیاسی و اجتماعی و انتلکتوئلی که توسعه و رفاه و آزادی بیقید و شرط شهروندان ایرانی برایش غایت باشد وجود ندارد؟! باید پرسید چه جادوی فراگیری در این یکصدسال مانع از نقد بیچونوچرای ایدئولوژیها و رهنمودهای کور و نااندیشیدهای شد که جامعهی ایران را به خاک سیاه امروز رساند؟!
کدامین نیروی پنهان ویرانگری میان اینهمه شخصیت و آدم در حوزههای مختلف وجود داشت که آنهمه شور و هیجان و دروغ عموم مردم و انقلابیون را به اشکال مختلف تحریک کردند و بر آنها دمیدند. چرا هیچکس خودِ آن وضعیت مضطربانه و سراسر خشن و خواهان ویرانی جامعه را به پرسش نگرفت؟! مگر نه آنکه پرسشگری و تفکر نقادانه مهمترین ویژگی روشنفکر است؟! یافتن پاسخ برای این پرسشها نیازمند تحقیقات عمیق و گستردهای است که امیدواریم نسلهای جوان و آینده برای مقابله با تکرار اشتباهات گذشته به آن پردازند اما واقعیتی که در ابتدای امر باید با آن مواجه شویم و آن را متواضعانه بپذیریم این است که تاریخ معاصر ایران فاقد یک «خاطره» و «تاریخ» از شخصیت، جریان و نیرویی بهراستی دموکراتیک و مدرن است.
اگر نتایج و پیامدهای یک ایده و نظریه و مانیفست سیاسی معیاری برای داوری و واکنش به آن نیست، پس چه چیز میتواند چنین معیاری را ایجاد کند؟! آیا جامعهی ایران توانسته است از تجریبات و پیامدهای آنچه از دیروز از آن طرفداری میکرده است درس بگیرد و آن را فهم کند؟! در فقدان یک نیروی سیاسی دموکراتیک و سکولار و توسعهطلب نمیتوان چشمانداز ویژه و انسانی برای آیندهی ایران متصور شد.
در فردای ایران هیچیک از نیروهای سیاسی که سهم و نقش عمدهای در رقم خوردن انقلاب 57 داشتهاند مشروعیتی برای تأثیرگذاری در امور ندارند، چه رسد که مردم زمام امور را به آنها بسپرند. از اینروست که جامعهی ایران اکنون در یک پیشآگاهی تاریخی نسبت به خالی بودن مشت چپ بر این جریان میتازد و چپ همچنان میکوشد با شیوهها و مفاهیم و نظریات دموکراتیک فقدان ایدئولوژی در تحولات چند دهه اخیر را به نفع خود مصادره کند؛ اما دریغ از درک این واقعیت که جامعه و بهخصوص نسلهای جوان هرگونه ایدئولوژی را قی میکنند. آنها بر خلاف انقلابیون 57 به خوبی درک کردهند که «آزموده را آزمودن خطاست».
🆔 @IRANSOCIOLOGY