گفتم : ‹ من دوستت دارم ، خودخواهانه و فقط به خاطر خودم.من دوستت دارم ، تا یادم برود جهان چه تهی و تاریک است.دوستت دارم تا باران شوی و بباری و خشک نشوم مثل آخرین درخت در آخرین کویر.دوستت دارم تا جهان رنگ نبازد و باد از نیلوفرِ بینِ موهایت عطر بگیرد. بعد در جهان بپیچد و مردم را مست کند و غم را برقصاند!
دوستت دارم فقط برای این که وقتی دوستت دارم زیباتر میشوم! رهاتر میشوم، آرام ترم.دوستت دارم تا خودم را بیشتر دوست داشته باشم. گفتم من دوستت دارم، و مومنم که این دوست داشتن تنها کاری است که آن را خوب بلدم.›
+ گفتم و گفتم و گفتم، بی هیچ هراسی از این که تو آیا هرگز میتوانی کسی به خودخواهی من را دوست داشته باشی؟!
دوستت دارم فقط برای این که وقتی دوستت دارم زیباتر میشوم! رهاتر میشوم، آرام ترم.دوستت دارم تا خودم را بیشتر دوست داشته باشم. گفتم من دوستت دارم، و مومنم که این دوست داشتن تنها کاری است که آن را خوب بلدم.›
+ گفتم و گفتم و گفتم، بی هیچ هراسی از این که تو آیا هرگز میتوانی کسی به خودخواهی من را دوست داشته باشی؟!