بگو، این چه عدالتی است، که تو برای همیشه از من گریختهای، اما من هنوز اینجا ایستادهام.
در حصار نامت، در زندان خاطراتت، محکوم به آنکه هر روز، با این درد زنده بمانم؟
وقتی که این نبودن، هر دم در رگهایم میتازد، هر دم، مرا از درون تهیتر میکند؟
در حصار نامت، در زندان خاطراتت، محکوم به آنکه هر روز، با این درد زنده بمانم؟
وقتی که این نبودن، هر دم در رگهایم میتازد، هر دم، مرا از درون تهیتر میکند؟