گویند:مردی در امامزاده ای اختیار ادرارش را از کف داد ودر صحن امامزاده ادرار کرد...
مردم خشمگین شدند وبه سمت او هجوم بردند وخواستند که اورا بکشند...
مرد که هوش وفراستی بسیار داشت گفت:
ایهاالناس!
من قادر به ادرارکردن نبودم. امامزاده مرا شفا داد...
به یکباره مردم ادرار او را به عنوان تبرک به سر و صورت خود مالیدند....
به زاهد گفتم این زهد و ریا تا کی بود باقی
بگفتا ؛تا به دنیا مردم نادان شود پیدا
مردم ما اینگونه اند وبس... (شادروان دهخدا)
👌👌👌
مردم خشمگین شدند وبه سمت او هجوم بردند وخواستند که اورا بکشند...
مرد که هوش وفراستی بسیار داشت گفت:
ایهاالناس!
من قادر به ادرارکردن نبودم. امامزاده مرا شفا داد...
به یکباره مردم ادرار او را به عنوان تبرک به سر و صورت خود مالیدند....
به زاهد گفتم این زهد و ریا تا کی بود باقی
بگفتا ؛تا به دنیا مردم نادان شود پیدا
مردم ما اینگونه اند وبس... (شادروان دهخدا)
👌👌👌