#اعتراف
سلاممیخواستم یه خاطره تعریف کنم که هربار یادش میفتیم میخندیم یه سری عروسی پسرداییم بود و ما هم دنبال ماشین عروس بودیم، رفتیم دور زدیم بعد تو راه چند نفر حمایت کردن بوق زدن برامون ماهم تشکر کردیم😂 تا اینکه رسیدیم به یکی.. اون هی بوق میزد ماهم تشکر میکردیم و همه دست تکون میدادیم باز اونم هی بوق میزد یهو برگشتیم دیدیم خودشون عروس دارن با ما نیستن😂😂😂
سلاممیخواستم یه خاطره تعریف کنم که هربار یادش میفتیم میخندیم یه سری عروسی پسرداییم بود و ما هم دنبال ماشین عروس بودیم، رفتیم دور زدیم بعد تو راه چند نفر حمایت کردن بوق زدن برامون ماهم تشکر کردیم😂 تا اینکه رسیدیم به یکی.. اون هی بوق میزد ماهم تشکر میکردیم و همه دست تکون میدادیم باز اونم هی بوق میزد یهو برگشتیم دیدیم خودشون عروس دارن با ما نیستن😂😂😂