مدیران سازمان ها چرا و چگونه مدیر شده اند ....
اگر بیخیال حرف های آرمانگرایانه بشویم، دلایل مدیر شدن افراد آن قدر ها هم که فکر می کنیم ،جدی و قلمبه سلمبه نیستند.
موضوعاتی احساسی هستند که عمدتا در کودکی شکل گرفته اند و به مرور در هیبت بزرگسالی فرمی برای بازیابی ناکامی ها و مسایل آن دوران به خود گرفته اند.....
جالب است بدانیم ،مطالعات مدیریتی هم فقط لباسی هستند که بر تن روان خود نموده ایم.بنابراین دیتا و دانش عمق روان ما را تکان نمی دهد و مسایل همچنان باقیست....
دیروز به ما زور گفتند، امروز مدیر می شویم که هم کسی به ما زور نگوید و هم ما دق دلی خودمان را سر بقیه خالی کنیم
دیروز کسی ما را تحویل نمی گرفت و برای حرف ما ،تره هم خرد نمیکرد، ولی الان مدیر شده ایم و کلی گوش در مقابل داریم که می توانیم بگوییم و بشنوند و جدی مان بگیرند
دیروز بچه دوم خانواده بودیم، همه اعتبار برای بچه اول بود و در کل انداختن با برادر بزرگتر مدیر شده ایم و رقابت همچنان باقیست....
از کم نیاوردن جلوی باجناق گرفته تا باکلاس جلوه کردن جلوی در و همسایه و فک و فامیل
بله با اگر به کنه و ریشه دلایل افراد برای راه اندازی کسب و کار نگاه کنیم، به موضوعات اینچنینی برمی خوردیم
البته این امر فی نفسه، نه خوب است و نه بد...
فقط رویدادی است که رخ می دهد...
مسأله آنجاست که همه استراتژی های سازمانی اعم از مالی گرفته تا منابع انسانی از تولید گرفته تا توزیع و تا فروش و بازاریابی، همه و همه متأثر از دلایلی است که ما به کسب و کار ورود کرده ایم...
منشأ شکست ها، ناکامی ها و مشقت های مسیر نیز به همین موضوع برمیگردد
اگر قرار است، در سازمان ما تحولی صورت بگیرد با تغییر لباس(ارتقا دانش مدیریتی) اتفاقی رخ نخواهد داد، باید وقت و هزینه را مصروف لایه های عمیق تری نمود.
اگر بیخیال حرف های آرمانگرایانه بشویم، دلایل مدیر شدن افراد آن قدر ها هم که فکر می کنیم ،جدی و قلمبه سلمبه نیستند.
موضوعاتی احساسی هستند که عمدتا در کودکی شکل گرفته اند و به مرور در هیبت بزرگسالی فرمی برای بازیابی ناکامی ها و مسایل آن دوران به خود گرفته اند.....
جالب است بدانیم ،مطالعات مدیریتی هم فقط لباسی هستند که بر تن روان خود نموده ایم.بنابراین دیتا و دانش عمق روان ما را تکان نمی دهد و مسایل همچنان باقیست....
دیروز به ما زور گفتند، امروز مدیر می شویم که هم کسی به ما زور نگوید و هم ما دق دلی خودمان را سر بقیه خالی کنیم
دیروز کسی ما را تحویل نمی گرفت و برای حرف ما ،تره هم خرد نمیکرد، ولی الان مدیر شده ایم و کلی گوش در مقابل داریم که می توانیم بگوییم و بشنوند و جدی مان بگیرند
دیروز بچه دوم خانواده بودیم، همه اعتبار برای بچه اول بود و در کل انداختن با برادر بزرگتر مدیر شده ایم و رقابت همچنان باقیست....
از کم نیاوردن جلوی باجناق گرفته تا باکلاس جلوه کردن جلوی در و همسایه و فک و فامیل
بله با اگر به کنه و ریشه دلایل افراد برای راه اندازی کسب و کار نگاه کنیم، به موضوعات اینچنینی برمی خوردیم
البته این امر فی نفسه، نه خوب است و نه بد...
فقط رویدادی است که رخ می دهد...
مسأله آنجاست که همه استراتژی های سازمانی اعم از مالی گرفته تا منابع انسانی از تولید گرفته تا توزیع و تا فروش و بازاریابی، همه و همه متأثر از دلایلی است که ما به کسب و کار ورود کرده ایم...
منشأ شکست ها، ناکامی ها و مشقت های مسیر نیز به همین موضوع برمیگردد
اگر قرار است، در سازمان ما تحولی صورت بگیرد با تغییر لباس(ارتقا دانش مدیریتی) اتفاقی رخ نخواهد داد، باید وقت و هزینه را مصروف لایه های عمیق تری نمود.