داشتم فکر میکردم چه خوب میشد اگر من و تو درکوهستان زندگی میکردیم..
جایی که هیچ کس جز من و تو و خرس های قطبی آنجا نباشد..
جایی میان برف ها که روز و شبهایش سفید و عاشقانه باشد..
من روی سورتمه می نشستم، وتو پشت سرم با یک پایت سورتمه را هدایت میکردی..گهگاه خم میشدی و مرا می بوسیدی...
باهم به برکه ی یخ زده ی پایینِ تپه می رفتیم..تو یخ ها را میشکستی و باهم ماهی میگرفتیم..من آنجا هم دست از بچه بازی هایم بر نمی داشتم و به ماهی های بزرگ تری که توگرفته ای حسادت میکردم و همه شان را توی آب برمیگرداندم تا ماهیهای هردویمان کوچک و هم اندازه باشند..تو هم کُفرت میگرفت اما دلت نمی آمد دعوایم کنی..هرچه نباشد دارو ندار تو میان سرمای کوهستان تنهاییمان من بودم ..بینی ام را که از سرما یخ زده و قرمزشده بود را میکشیدی و باهم به سمت کلبه مان به راه می افتادیم..تو آتش را روشن میکردی و من ماهی هارا به سیخ میکشیدم...روبروی آتش می نشستیم و ماهی هایمان را می چرخاندیم.. وقتی حواسم به ماهی ام بود که چطور داشت سرخ میشد تو عاشقانه نگاهم میکردی...من نگاهت را میدیدم و دلم غَنج میرفت وخدا را شکرمیکردم که مردی مثل تو را دارم که تااین اندازه دوستم دارد ..
بعد ماهی هایمان را گاز می زدیم، شوخی میکردیم..و می خندیدیم...
شب که میشد آنقدر محکم مرا بغل می کردی که بار آخرم باشد ماهی هایت را توی آب می ریزم، در کوهستانی که هیچکس جز من و تو آنجا نیست من میانِ فشار و قدرتِ بازوهای مردانه ات، مثل یخ های قطبی که شبها متولد میشوند، متولد می شدم .. و این زیباترین انتقامِ عاشقانه ی تاریخ می شد...
کاش می شد رویاهای محالم نفس می کشیدند...
چقدر تو را میخواهم.. حتی همینجا.. میان همهمه ی آدم های معمولی.. و در جهانی که برای عاشقی هایمان کلبه و کوهستانی ندارد ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@benamezan✨