بسم الله
خبر سنگین بود: مرتضوی گم شده! فردی که از سال ها قبل اسمش بر سر زبان ها افتاده بود و برای پرونده ی کهریزک و تأمین اجتماعی متهم بود، بعد از نهایی شدن حکمش غیبش زده بود. اگر فردی معمولی بود، کار راحت تر بود؛ مسأله این است که او مدتی قاضی بوده و دادستان تهران هم شده بود و بی گمان در قوه ی قضاییه با بسیاری کسان سلام و علیک و رابطه ی فراتر از سلام و علیک داشته.
این طور بود که تحلیل ها شروع شد... چند شب قبل داخل صف نانوایی بودم و بالأخره به نتیجه رسیدم ارزشش را ندارد نیم ساعت خزعبلات جلویی ها را بشنوم برای گرفتن نان. حیف از اعصاب و این معده که شاید دلش نمی آید اعصاب به هم بریزد و او مثل آدم کارش را بکند! صف را رها کردم و رفتم. طرف با اطمینانی که گویا می خواست بگوید الآن شب است، می گفت که بعله؛ چنان است و چنین است و فراری اش داده اند و از خودشان بوده و معلوم است که کاری به او ندارند و الخ. و آن دیگری هم پا را فراتر می گذاشت و پیش می رفت. در چنین فضاهایی اگر شما بگویید از کجا می دانید، اگر آن قدر سؤال و خودتان را جدی بگیرند که بخواهند جوابی بدهند، معمولاً نگاه عاقل اندر سفیهی به تو می اندازند و ادله ی محکمه پسندشان را ارائه می دهند! در همین حد که "معلوم است" و "چشمت را باز کن جوان" و "واقعیت را ببین" و "اولی اش نیست" و... و اگر تو بگویی این ها که دلیل نشد که هیچ؛ لابد جیره خواری و از "خودشان"!
امروز خبر رسید مرتضوی دستگیر شده. نمی دانم فردی که آن شب در نانوایی با آن اطمینان حرف می زد ـ که قطعاً یکی از بسیاران بود ـ چه قدر از وجدان بهره دارد که لااقل پیش خودش کمی شرمنده بشود. اما تقریباً یقین دارم این اتفاق و امثالش، هیچ تغییری در قضاوت ها و موضع گیری ها و سطح تحلیل های او و امثالش ندارد... کاش کمی با تقوا تر بودیم.
@asiaban57
خبر سنگین بود: مرتضوی گم شده! فردی که از سال ها قبل اسمش بر سر زبان ها افتاده بود و برای پرونده ی کهریزک و تأمین اجتماعی متهم بود، بعد از نهایی شدن حکمش غیبش زده بود. اگر فردی معمولی بود، کار راحت تر بود؛ مسأله این است که او مدتی قاضی بوده و دادستان تهران هم شده بود و بی گمان در قوه ی قضاییه با بسیاری کسان سلام و علیک و رابطه ی فراتر از سلام و علیک داشته.
این طور بود که تحلیل ها شروع شد... چند شب قبل داخل صف نانوایی بودم و بالأخره به نتیجه رسیدم ارزشش را ندارد نیم ساعت خزعبلات جلویی ها را بشنوم برای گرفتن نان. حیف از اعصاب و این معده که شاید دلش نمی آید اعصاب به هم بریزد و او مثل آدم کارش را بکند! صف را رها کردم و رفتم. طرف با اطمینانی که گویا می خواست بگوید الآن شب است، می گفت که بعله؛ چنان است و چنین است و فراری اش داده اند و از خودشان بوده و معلوم است که کاری به او ندارند و الخ. و آن دیگری هم پا را فراتر می گذاشت و پیش می رفت. در چنین فضاهایی اگر شما بگویید از کجا می دانید، اگر آن قدر سؤال و خودتان را جدی بگیرند که بخواهند جوابی بدهند، معمولاً نگاه عاقل اندر سفیهی به تو می اندازند و ادله ی محکمه پسندشان را ارائه می دهند! در همین حد که "معلوم است" و "چشمت را باز کن جوان" و "واقعیت را ببین" و "اولی اش نیست" و... و اگر تو بگویی این ها که دلیل نشد که هیچ؛ لابد جیره خواری و از "خودشان"!
امروز خبر رسید مرتضوی دستگیر شده. نمی دانم فردی که آن شب در نانوایی با آن اطمینان حرف می زد ـ که قطعاً یکی از بسیاران بود ـ چه قدر از وجدان بهره دارد که لااقل پیش خودش کمی شرمنده بشود. اما تقریباً یقین دارم این اتفاق و امثالش، هیچ تغییری در قضاوت ها و موضع گیری ها و سطح تحلیل های او و امثالش ندارد... کاش کمی با تقوا تر بودیم.
@asiaban57