Фильтр публикаций


از ادابازی دلقک‌طور تعدادی پولدار آمریکایی یا صاحب پادکست نتیجه می‌گیرند که نازیسم دوباره جان گرفته!
خبری نیست عزیزم. نازیسم برای هیچ‌کس در دنیا موضوعیت نداره دیگه. نژادپرست زیاد هست همه‌جا، ولی نازی دیگه وجود نداره. نازیسم فقط برای روس‌ها موضوعیت داره هنوز، اون هم به این دلیل که تعریف و شناخت‌شون از نازیسم با ما و همه دنیا فرق داره. روس‌ها نازی‌ها رو به عنوان نژاپرستان آریایی که اقلیت‌های غیرآریایی رو قتل عام می‌کردند نمی‌شناسند. نازی‌ها رو به عنوان کسانی که اومدن ۲۰ میلیون نفر از جمعیت روسیه رو کشتن و همه‌چیز رو خراب کردند و رفتند، می‌بینند. برای همین به هرکس با روسیه مخالفت کنه بش میگن نازی‌. اگه یه هندی باشی و دینت هم هندوییسم باشه و با روسیه مخالفت کنی بت میگن نازی. اگه گفته بشه ترومای جنگ جهانی دوم روس‌ها رو روانی کرد و روانی باقی موندند، اغراق نشده.
اون چیزی که جان گرفته در دنیا فاشیسم ناسیونالیستیه. علتش هم حس ناکامیه. همین الان وضع اقتصادی آمریکا از همه کشورها بهتره، اما همشون دارند مینالند. به کلیدواژه‌هاشون دقت کنید: «چیت». دارن میگن همه دارن سر ما کلاه میذارن. اوکراین داره سرمون کلاه میذاره. چین داره سرمون کلاه میذاره. کانادا داره سرمون کلاه میذاره. همه دارن ازمون سوء استفاده می‌کنند. در حالی که برعکسه. آمریکا داره بیش از همه در جهان مصرف می‌کنه، و به جاش دلار میده بقیه، که خودش هرجور خواست چاپ می‌کنه. اما این مختص آمریکا نیست‌. توی چین هم ادبیات مشابهی وجود داره: «همه‌چیز دنیا رو داریم ما تولید می‌کنیم، بعد ازمون طلبکار هم هستن». هرکس به وسع خودش داره ازین حرف‌ها میزنه. حتی اونی که جزء قدرتمندان نیست‌. مثل اندونزی، که شرکت‌ها رو مجبور می‌کنه بیان اونجا خط تولید بزنند، چون به نظرشون امتیاز بزرگیه که اجازه داده شده جنس‌شون رو اونجا بفروشن! یعنی «دارن از جمعیت‌مون سوء استفاده می‌کنند!». حتی تعداد نفوس کشورش رو هم به عنوان بهانه‌ای برای ادعای «دارن سرمون کلاه میذارن، و گرنه حق ما بیش ازین‌هاست» به کار می‌گیره‌. و این دقیقا همون الگوی فاشیستی ناسیونالیستیه که در اوائل قرن بیستم شکل گرفته بود. آلمان و ایتالیا و ژاپن، حس میکردن سرشون کلاه رفته و حق‌شون خورده شده‌. در حالی که وضع‌شون اصلا بد نبود، و حتی بهتر از بقیه بود. حس ناکامی در قرن بیست و یکم هم دو علت داره:
یک، پیشرفت چین
ازونجایی که نمی‌تونند این حجم از موفقیت‌های چین رو هضم کنند، تئوری‌هایی میسازند مبنی بر اینکه «حتما تقلبی شده، و گرنه نباید اینجوری عقب میفتادیم». یه روز میگن دزدی اطلاعات کرد، یه روز میگن قیمت یوآن رو عمدا پایین نگه داشت، یه روز میگن دامپینگ کرد، یه روز میگن تعرفه گذاشت، یه روز میگن سوبسید داد به صنایعش. که همه این کارها رو کرده، ولی دلیل این حجم از پیشرفت این‌ها نیست. حتی یک خارجی که یک سال در چین کار کرده باشه میدونه که نیست.
دو، کار نکردن همه‌چیز.
دولت‌هایی که چون قرار بوده حمایتگر باشند قرار شد فربه بشن، فربه شده‌اند اما عرضه‌ی حمایتگری هم ندارند، بنابراین به نظر میاد هیچ‌کاری پیش نمیره. دولت در اینجا به معنی مجموعه سه قوه‌ست، چون بخشی ازین پیش نرفتن کارها مربوط به قانون‌گذاره. بنابراین مردم تئوری «یه عده دارن نمیذارن، و گرنه حق‌مون بیش ازین‌هاست» رو میسازند.

لازم نیست آمریکا باشی، یا انگلستان باشی، یا آلمان باشی، تا این دو علت، به فاشیسم ناسیونالیستی منتهی بشه. این حتی در ایران هم جریان گرفته. از نظر ایرانی میانگین هم امارات و ترکیه و چین و عراق و همه، حق ایران رو خوردن، و گرنه نباید اینجوری میشد. این تئوری که «آمریکا و انگلیس نمیذارن ایران پیشرفت کنه» از زمان مصدق در ایران طرفدار داشته، ولی بیشتر در بین قشر الیت بوده. بعدها آخوندها اون رو از طریق منابر به سطح عوام هم کشوندن. اما اون در حیطه امپریالیسم بود. اما الان دیگه محدود به امپریالیسم نیست و معتقدند مهاجر افغان هم حق ما رو خورده و اگه نمیخورد الان یه پایگاه فضایی تو مدار داشتیم!
در عرصه جهانی، همه از همدیگه می‌کنند اگه بتونند. اما اینکه این خوردن‌ از همدیگه بهانه بشه برای اینکه بگن «اگه کسی از ما نمیخورد، الان فلان و بهمان بودیم»، پریدن بغل فاشیسم از روی حس ناکامیه.
در همه این ناکامی‌ها، مشکل از خود کشور ناکامه. تقصیر خود آمریکایی‌هاست که وقتی میخوان نیروگاه اتمی بسازن، سه برابر بیشتر از همون پروژه در چین زمان میبره. تقصیر چینی‌ها نیست. تقصیر خود آلمانی‌هاست که ماشین برقی هشتاد هزار دلاری‌شون نمیتونه با ماشین برقی چهل هزار دلاری چین رقابت کنه. تقصیر چینی‌ها نیست. اینکه ایران در تابستان و زمستان آب و برق نداره، تقصیر خود ایرانی‌هاست. تقصیر امارات و افغانستان نیست.


یک نوع روزه وجود داره که همه می‌تونند بگیرند، هیچ آسیب جسمانی هم وارد نمی‌کنه و نیازی به تغییر برنامه روزانه زندگی هم نداره. کسی هم نمیفهمه روزه‌ای. روشش اینجوریه که از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب، فکر کنی آدم نیستی و فقط یک بیننده‌ای. چیزی که باید ازش پرهیز کنی مرکز قرار دادن خودت در دنیاست. اینکه مرکز دنیا باشی کار فراعنه نیست فقط، یه حس طبیعیه. توی این روزه این حس طبیعی رو باید نادیده بگیری. و بعد فقط نگاه کنی. دنیا رو بدون اینکه خودت توش باشی، نگاه کنی.
بدی این روزه اینه که هیچ پاداش ماورایی که بش دل خوش کنی نداره. کسی هم موقع افطار همراهیت نمی‌کنه. اما این مزیت رو داره که هک کردن ذهن خودت رو یاد می‌گیری. هک کامپیوتر برای اینه که کاری انجام بده که ازش انتظار نمیرفته انجام بده. هک ذهنت هم برای اینه که کاری انجام بده که ازش انتظار نمیرفته انجام بده. این خوبه که هر از چندی کاری بکنی که ازت انتظار نمیره. ازت انتظار نمیره که فکر کنی خودت جزء بقیه نیستی، و فقط باید ببینی.


ایگور گیرکین، برخلاف هموطنانش معتقده جر و بحث دولت ترامپ و زلنسکی به نفع زلنسکی بوده، نه برعکس. و بعد میگه امیدی نداره که کشورش بتونه ازین موقعیت استفاده‌ای بکنه.
یکی از واقعیات عجیب روسیه اینه که بهترین «تحلیل وضعیت»ها رو ممکنه از یک آدم‌کش بشنوی. البته چون وضعیت رو خوب تحلیل می‌کرد، و غر میزد، انداختنش زندان. ولی این طرز جمله‌سازی دقیق، حتی انتخاب کلمات و توصیفات، یه جوریه که اصلا از یه آدم‌کش کثیف انتظار نداری‌. امیدوارم در زندان بپوسه، ولی کاش دنیا انقدر متناقض نبود.


میگه بساطی که بازار کریپتو راه انداخته نشون میده نسل جدید برای کار ارزش قائل نیست و پول رو یک ارزش مجازی میدونه که باید با چند کلیک بدست بیاد، و اگه نیومد نمیارزه بیشتر براش مایه بذاری.
این حرف فرض رو بر این گذاشته که نسل‌های قبلی خوششون نمی‌اومد بشینن تو اتاق خونه‌شون و پول دربیارن و از روی علاقه رفتن زیر آفتاب کار کردند! که فرض مسخره‌ای است. اون‌ها زیر آفتاب کار می‌کردند چون چاره دیگه‌ای نداشتند. تفاوتی در منش کلی انسان‌ها اتفاق نیفتاده، فقط برای نسل جدید گزینه‌های جدیدی باز شده. تشخیص اینکه این گزینه‌ها برای همه خوبند یا فقط برای عده‌ای، کار سختی نیست. کار سخت اینه که بعد از تشخیص، انتخاب کنی که از گزینه موجود بهره‌برداری نکنی. هزار سال پیش هم کلاهبرداری همین حکم رو داشت. یک گزینه بود که همه نداشتن. اما اونی که داشت، باید تصمیم می‌گرفت ازش استفاده بکنه یا نکنه. همون موقع هم تشخیصش ساده بود که این گزینه به نفع عده‌ای، و به ضرر عده‌ زیادتریه. همون موقع هم کلاهبردار با ژیمناستیک کلامی می‌تونست بگه نه این کلاهبرداری نیست، این یک روش متفاوت از کاسبیه!


یادتونه زمان خاشقچی گراهام به سعودی‌ها امر می‌کرد که یا بن‌سلمان رو بذارید کنار یا دیگه رابطه‌ای با شما نخواهیم داشت؟ و من نوشتم این حرف‌ها رو بن‌سلمان فراموش نخواهد کرد؟ بن‌سلمان سر جاش موند، روابط هم به حالت عادی برگشت‌، چون باز هم از آمریکا اسلحه خرید. برای ساختار سیاسی آمریکا، دوست فقط کسیه که جنس میخره‌. از اوکراین و اروپا عصبانی‌اند چون نمیخرند. اما نهایتا بن‌سلمان به روسیه و چین متمایل‌تر شد‌.
الانم همون گراهام میگه باید زلنسکی بره تا به توافق برسیم، باید اروپا فلان و بهمان کنه. این‌ها هم خریدشون رو بیشتر خواهند کرد و روابط به حالت کاملا دوستانه برمیگرده. اما کشورهایی مثل لهستان و دانمارک و آلمان، این حرف‌ها یادشون نمیره.


اگه کسی روزه می‌گرفت باید کشور تصمیم می‌گرفت غذای اضافه اومده رو چیکار کنه، نه اینکه تصمیم بگیره چیکار کنه که غذا کم نیاد.


دو مسئله دیگه با اهمیت کمتر، که پولیش زدن و فریم‌سازی بودند، با سرعتی بیشتر ازونی که در ژاپن توسعه پیدا کرد، در چین جلو رفت. اگه شیشه خوب داشته باشی، فرمول خوبی هم داشته باشی، اما شیشه رو نتونی اونجوری که فرمول میخواد پولیش بزنی، به کیفیتی که میخوای نمیرسی. ژاپن بخش مهمی ازین کار رو با دست انجام میداد. کسی که پولیش اول رو میزد، که الگوی بقیه تولید بود، یه سامورایی تو صنایع دستی بود. این‌ها با لامسه نوک انگشتان‌شون می‌تونند اختلاف تحدب دو تا عدسی کاملا مشابه با همدیگه رو تشخیص بدن‌. چین روی «هند کرافت» غیرت داشت، چون هزاران ساله که خودشون رو مرکز تربیت کسانی می‌دوند که با دست‌شون کارهای هنرمندانه انجام میدن. ترکیب این عطش برای تربیت هنرمند، با انتقال دانش فنی که از شرکت‌های چینی-ژاپنی به دست اومد (مثل همون کاری که در خودروسازی کردند: بی‌ام‌و-جیلی)، مسئله پولیش و بخش‌های همچنان دستی تولید هم برطرف شد.
طراحی فریمی که عدسی‌ها داخلش قرار می‌گیرند، یا همون استراکچری که عدسی‌های ثابت رو سرجاشون نگه میداره و متحرک‌ها رو جابجا می‌کنه، هم تا حد زیادی مدیون نرم‌افزارهای طراحی صنعتی بود‌. اما تجربه اندوخته چین در محصولات الکترونیک، در ساخت استراکچرهای متراکم و کامپکت، که زمانی سونی پیشتازش بود، به کمک‌شون اومد. اینکه «رینگ فوکوس خیلی نرم حرکت کنه، اما به انگشتت این حس رو بده که داری یه وزنه‌ای رو داخل لنز جابجا می‌کنی (که یعنی یک تورک فیدبک داشته باشه)» یه جمله ساده‌ست. ولی پدر ژاپنی‌ها دراومد تا این جمله رو به دنیای مکانیکی پلاستیک-فلز منتقل کنند. و چین در عرض ده سال بش رسید.

از نظر من، که از سال‌ها قبل تغییر نکرده، تحریم چین خیلی اشتباه بود. چون این‌ها مثل باکتری‌هایی هستند که با آنتی‌بیوتیک از بین نمیرن، بلکه آنتی‌بیوتیک وادارشون می‌کنه مقاوم‌تر بشن (باکتری یه تشبیهه، و گرنه قصد توهین به چینی‌ها رو ندارم و این مثال ربطی به جمعیت‌شون نداره). تحریم در مورد جایی مثل ایران جواب میده، که همیشه دلال ارج و مرتبه بالاتری نسبت به صنعتگر داشته.


داستان اپتیک در چین مشابهت زیادی به داستان دیپ‌سیک داره. اما مردم از داستان‌هایی پشت سر سخت‌افزار هست کمتر باخبر میشن. دیپ‌سیک رو همه نصب می‌کنند رو گوشی‌شون و متوجه میشن چه اتفاقی افتاده.
در دیپ‌سیک ترکیب دو عاملی «تحریم» و «کد باز» محرک تلاش و نوآوری بود‌. هرچند اخیرا مشخص شده مهندسان دیپ‌سیک از خیلی قبل‌تر ازینکه کارت‌های انویدیا رو به چین نفروشند، به فکر راه حلی برای تحریم بوده‌اند. یا برآوردشون این بوده که بالاخره تحریم خواهیم شد، یا از وضعیتی که دلالان ماینر برای کارت‌های گرافیک در بازار جهانی ایجاد کرده بودند به این فکر رسیدند که بهتره بنا رو بگذارند بر اینکه بهرحال اون تعدادی که لازم دارند گیر نخواهند آورد، پس باید پردازش رو انقدر بهینه کنند که با سخت افزار کمتر و ضعیف‌تر هم کار راه بیفته‌ (کسانی که برای بهینه‌سازی حداکثری یه فرمت جدید برای ذخیره‌سازی فایل‌ها اختراع می‌کنند تا دسترسی به داده سریع‌تر بشه، افق دیدشون دو سال بعد نبوده، بیست سال بعد بوده).
در لنز هم فرمول جنس شیشه خیلی مهمه. اینکه چطور تراش بخوره غول آخره. توی پتنت‌ها ترکیب شیمیایی رو می‌نویسند، اما اطلاعات دقیق نمیدن. مثلا می‌نویسند بین نیم درصد تا دو و نیم درصد اکسید فلان، و بین سه درصد تا شش درصد سولفات بهمان. اینجوری نمیشه شیشه‌ای که میخوای رو مهندسی معکوس کنی. یه زمانی شیشه خوب، که چین برای صنایع نظامی و فضایی خودش لازم داشت، وضعیت کارت گرافیک امروز رو داشت. به تدریج به حد طلایی «گود ایناف» رسیدند. یعنی شیشه‌ای که در حد شیشه ژاپن نیست، اما کار رو راه میندازه. و بر مبنای همون زیرساخت تولیدش رو توسعه دادند. تبدیل شن به گلس، زیرساخت خاصی میخواد و تا نباشه، هرچقدر هم تلاش کنی از حد طلایی عبور کنی بی‌فایده‌ست.
مسئله بعدی لنز، فرمول اپتیکی بود‌ (یعنی اینکه هر عدسی با چه نوع شیشه‌ای ساخته بشه، چقدر محدب یا مقعر باشه، چقدر ضخامت داشته باشه، قطرش چقدر باشه، و چجوری کنار هم چیده بشن، و چطور حرکت کنند، و چقدر حرکت کنند). که یه زمانی محاسباتش رو با دست انجام میدادن.‌ مثلا به مهندس اپتیک می‌گفتند یه لنز میخوایم برای کار فلان که باید این مشخصات رو داشته باشه. مهندسه یه دفتر یادداشت برمیداشت می‌رفت روزها و هفته‌ها و ماه‌ها روش معادلات ریاضی رو حل می‌کرد، تا به طرحی برسه که نیاز سفارش‌دهنده رو تأمین کنه. و تعداد نخبگانی که می‌تونستند این کار رو بکنند انقدر کم بود که می‌شد همه‌شون رو تو یه اتاق جا داد. مغز بعضی‌هاشون یه جوری کار می‌کرد که مشکوک به ابتلا به اوتیسم بودند.
بعدها که کامپیوتر اومد و قدرت پردازش‌شون بالا رفت، این محاسبات رو به کامپیوتر سپردند. نرم‌افزارهایی که ساخته شدند کامل و بی‌نقص نبودند، اما سرعت رو بالا بردند. با نرم‌افزار می‌شد مدل‌های مختلفی از یک لنز رو طراحی کرد و دید کدوم‌شون ممکنه بهتر عمل کنند، و لازم نبود چندین مدل ساخته بشن و دستی تست بشن. و این هزینه رو می‌آورد پایین. تا جایی که دیگه نمی‌شد با ژاپن رقابت کرد. چون تا می‌اومدی یه تکون بومی بخوری، فرمول جدید اپتیکی از ژاپن بیرون می‌اومد، و به صرفه‌تر بود از خودشون بخری. زایس به همین ترتیب قافیه رو باخت. اما وقتی نرم‌افزار طراحی فرمول اپتیکی اوپن سورس شد، همه‌چی تغییر کرد. این تقریبا همزمان بود با اوپن سورس شدن نرم‌افزارهای شبیه‌سازی. این نرم‌افزارها فرمول رو ازت می‌گرفتند، و بت می‌گفتند نور پس از برخورد و عبور از این عدسی‌ها چطور منعکس میشه و چطور تغییر زاویه میده، و چطور شکسته میشه، و چطور به رنگ‌های مختلف تجزیه میشه. اینجوری نه تنها به ابزاری دست پیدا کردند که همون سرعت و ارزان‌سازی ژاپنی‌ها رو در اختیارشون قرار میداد، بلکه می‌تونستند تمام فرمول‌های ژاپنی رو به شبیه‌ساز بدن تا مشخص بشه طراح ژاپنی چه چیزهایی رو لحاظ کرده بوده، و قید چه چیزهایی رو زده بوده (در اپتیک، کمال وجود نداره. همیشه باید برای رسیدن به مشخصه‌ای خاص، قید مشخصه دیگه‌ای رو بزنی. مثلا برای رزولوشن بالا، بپذیری که وزن لنز بالا بره، و برای سایز کوچک بپذیری که کناره‌های تصویر شارپ نباشه).
ادامه 🔻


پیشرفت چین دیگه محدود به این نیست که در آلمانِ مهد خودروسازی بتونه خودروهای برقی بفروشه که از برندهای خود آلمان بهترند. در نمایشگاه سی‌پی‌ پلاس ژاپن، که مربوط به تجهیزات عکاسیه، ژاپنی که مهد اپتیکه، برندهای چینی لنزهای عکاسی متنوعی رو عرضه کردند که نشون میده همون اتفاق که در باتری و خودروی برقی رخ داد تو اپتیک هم رخ داده. حالا دیگه با اعتماد به نفس کامل، لنزهای خیلی واید و حتی فیش‌آی هم تولید می‌کنند. لنزهایی که به خاطر بزرگی و ضخامت عدسی‌هایی که دارند یکی از سخت‌ترین کارها در اپتیک بوده‌.
اروپا و آمریکا هم مشغول دعوا سر این هستند که منابع زیرزمینی اوکراین رو کی برداره ببره. دعواهایی مربوط به قرن نوزدهم و بیستم، در برابر چین که با جدیت داره قرن بیست و یکم رو فتح می‌کنه.


واژه audacity در انگلیسی به معنی پررویی رو انگار برای آمریکایی‌ها ساخته‌اند.
نیمی از مردم این کشور رفتن پشت شعار
Make America Great Again
که فرض مبناییش اینه که آمریکا قبلا Great بوده ولی الان نیست، و حالا باید اون گریتنس رو احیاء کرد. یعنی انقدر پررو هستند که ادعا کنند قبلا آمریکا خیلی بهتر بوده، و الان بدتره! آمریکا کشوری بود که سی چهل سال بعد از رضاخان که همه ایرانی‌ها رو در برابر قانون برابر کرد، تازه اومد قانون گذاشت که همه شهروندان با هم برابرند! آمریکایی انقدر پرروئه که ادعا کنه اون آمریکا وضع بهتری داشته‌.
البته خیلی ازین‌ها گریت رو اینطور معنی می‌کنند که «آزاد باشیم هرجور دلمون خواست حرف بزنیم». اونم نه برای اینکه عاشق آزادی بیان باشند، بلکه ازین جهت که معتقدند اگه بتونی از هر کلمه‌ای که خواستی استفاده کنی قدرتمندی! مثلا در سیاست خارجی به انگلیس بگن سگ، به آلمان بگن خر، به اوکراین بگن گدا، به چین بگن دزد، به قطر بگن جاکش! و در سیاست داخلی به سیاهپوست بگن کاکاسیاه، به گی بگن کونی، و به زنی که اضافه وزن داره بگن خیکی! و حس می‌کنند اگه بتونند اینارو در سطح جهانی و سطح داخلی آزادانه بگن و هزینه‌ای هم نداشته باشه به همون آرمان پدران بنیانگذار آمریکا دست یافته‌اند (در خاورمیانه خامنه‌ای هم چنین نگاهی داره و فکر می‌کنه به عربستان بگه «گاو شیرده»، ازونجایی که تونسته در سطح علنی اینو بگه یعنی قدرتمنده و اقتدار به ایران برگشته!).
نیم دیگه آمریکا هم انقدر پرروئه که میگه وای خیلی بددهن و نامهربان شدیم با همه در داخل و خارج. کجاست اون آمریکایی که هم قدرت داشت هم خوش‌برخورد و نایس بود؟ هیچ بعید نیست که یکی دو دهه دیگه اینها شعار
Make America Nice Again
رو بیارن وسط و حتی باش به قدرت هم برسند. فرض مبنایی این ادعا هم اینه که آمریکا برای منافع خودش خیلی‌ها رو گاز می‌گرفته تا الان، ولی مثل گرگ نبوده که گوسفندی که نمیخواد بخوره رو هم تلف کنه یا به دوستانش خنجر بزنه! که این هم یک نوع گسلایت کردن آشکاره. آمریکا قرار بود به غرب‌گرایان آمریکای جنوبی کمک کنه. اما ولشون کرد. قرار بود به سوریه‌ای‌های سکولار کمک کنه، اما ولشون کرد. قرار بود به کردها کمک کنه، اما ولشون کرد (خنجر خوردن کردها که یک مثنوی جداگانه‌ست)، قرار بود به قبایل افغانستان در برابر پشتون‌ها کمک کنه، اما ولشون کرد. قرار بود به دموکراسی‌خواهان مصر کمک کنه، اما ولشون کرد. و اینها تازه در اطراف ماست و کارهایی که در آسیای جنوب شرقی کرد، یک ویکیپدیا میطلبه. خود ایران هم که نیم‌قرنه طوری فشار آورده‌اند که ایرانی آسیب ببینه اما آخوند آسیب نبینه خدای نکرده، یا زبانم لال حکومت رو از دست بده. آمریکا کی با کسی نایس بوده؟ جناح چپ آمریکا انقدر پرروئه که توی روی ما نگاه می‌کنه و میگه قبلا با شما نایس‌تر بودیم، متأسفیم که الان اینجوری شده!
زیر بار گسلایت هیچ کدوم از جناح‌های سیاسی آمریکا نباید رفت. ما خودمون می‌تونیم تشخیص بدیم واقعیت چیست. و واقعیت همواره این بوده که یا باید خودت به مولفه‌های قدرت دست پیدا کنی، یا اگه به دلایلی دست پیدا نکردی تسلیم کسی که دست پیدا کرده بشی. و این خبر خوبی برای کشور ضعیفی مثل ما نیست‌. اما مهم اینه که خبر جدیدی نیست.


دانشجوی ایرانی «مسلمان» و «محجبه» در دانشگاه «غربی» رخصت پیدا نمیکنه درباره براندازی رژیم ایران صحبت کنه، چون گنگ دانشجویان طرفدار فلسطین مانع میشن.
این کمی سکسیست به نظر میاد، ولی بهتره زن ایرانی مسلمان و محجبه، از مرد ایرانی عرب‌ستیز که اسلام رو به خاطر نفرتش از اعراب گذاشت کنار، چیزهایی یاد بگیره‌. نه اینکه نفرت رو یاد بگیره، بلکه از خودش بپرسه وقتی مردانی هستند که مذهبی که درست برای اون‌ها طراحی شده رو میذارن کنار، من چطور به همون مذهب که علیه من طراحی شده، چسبیدم؟ نباید نفرت رو یاد بگیره، ولی باید با مرد ایرانی عرب‌ستیز حرف بزنه. شاید فهمید که اون‌ها یه چیزهایی رو فهمیدن. از جمله اینکه اسلام برای عرب‌ها یک وسیله برای نزدیکی به خدا و این حرف‌ها نیست‌. یک سلاحه. و اگه خوب کار کنه، ممکنه غیرعرب‌ها هم ازش استفاده کنند.


این حرکت خوبیه که یک خواننده مرد بگه تا وقتی خواننده زن اجازه نداره برنامه اجرا کنه منم دیگه اجرا نخواهم کرد. این همون حرکتیه که از طرفداران فوتبال انتظار میرفت درباره موضوع استادیوم انجام بدن، و ندادند.
اما نباید نکته‌ای رو فراموش کرد. چون شرافت کمیابه، نباید فکر کرد کارهای شرافتمندانه خیلی موثرند. چون هزینه‌های شخصی انجام یک کار درست بالاست، نباید این توهم رو ایجاد کنه که کار خیلی بزرگیه. تفکیکی وجود داره بین کنار کشیدن از اشرار، و سرشاخ شدن با اشرار. این دو همپوشانی‌هایی با هم دارند، اما در نود درصد مواقع در دو زمین بازی جداگانه قرار می‌گیرند و قواعد خودشون رو دارند.
این کاملا قابل درکه که ضدحال بخوری ازینکه کلی هزینه بدی، و تازه برسی به نقطه مینیمم‌. اما دنیای فیزیکی به حس ما اهمیت نمیده. دنیای فیزیکی بمون میگه با باقی موندن تو مینیمم نمیشه جنگ با آدم بدها رو برنده شد‌.


سوال ساده‌ای مطرح شده بود تو گروه: «چرا یک مرد ۵۸ ساله ناگهان تصمیم می‌گیرد با پس‌اندازش موتور بخرد و اوقات فراغتش را با موتورسواری بگذراند، تا جایی که تولیدکنندگان موتور برای بخشی از فروش‌شان روی این قشر میانسال حساب کرده‌اند و مدل‌هایی عرضه می‌کنند که در مسافت طولانی باعث کمردرد نشود؟».

جواب یکی این بود که «تستوسترون». اما وضع این هورمون برای مرد میانسال، مخصوصا از نوع شهری، چندان جالب نیست. ضمن اینکه این علاقه مختص مردها نیست و به زن‌ها هم سرایت کرده. حتی زنانی که یائسه شده‌اند. جواب یکی دیگه این بود که «تأثیرپذیری از جوانان. چون مرد میانسال از لحاظ روانی میخواد به خودش و دیگران ثابت کنه هنوز با پیری و ناتوانی فاصله زیادی داره». اما جهت تأثیرپذیری معکوس اینه. بیشتر این جوان‌ها هستند که تحت تأثیر فریم‌بندی‌های روایی بزرگترهای خودشون قرار می‌گیرند، نه اینکه بزرگترها روایت جوان‌ها رو بپذیرند. مخصوصا وقتی شکاف بین نسلی شدیدتر از همیشه‌ست.
جواب من این بود: کنترل، متال، زمان. ما با این سه عنصر حس زنده بودن داریم، و زندگی ازمون می‌طلبه درگیرشون بشیم.
از همون وقتی که یک نوزادی، با گریه کردن به خواسته‌ت می‌رسی. پس میفهمی گریه معادله رو تغییر میده. قبلش گرسنه بودم، ولی وقتی گریه کردم بم شیر دادند. پس میفهمی میشه یه فعلی انجام داد و شرایط رو تحت کنترل درآورد. با اینکه در ضعیف‌ترین حالت حیاتی‌. هرچی توان حیاتیت بیشتر میشه، بیشتر به سمت کنترل حرکت می‌کنی، چون این بت حس متمایز بودن از مردگان رو میده، با اینکه میدونی یک دالان باریکه. چون با کوچکترین لغزش و از دست دادن کنترل، همه‌چی به باد میره. حیات، مثل یک پیرزن اغواگر متقاعدت می‌کنه که این معامله رو بپذیری: «حس مست‌کننده زنده بودن، از طریق برخورداری از کنترل، با این ریسک که همه‌چیز به مو بنده». وقتی روی موتوری، کل این معامله به صورت سمبل فیزیکیش زیر پات قرار می‌گیره. تا وقتی موتور تحت کنترلته، با همه مردگان متمایزی. اما اگه بیفتی همه‌چی تمومه.
فلز چیزی بود که به انسان نشون داد زندگی میتونه ابعاد دیگه‌ای پیدا کنه. چون سنگ به ماده‌ای تبدیل شده بود که میشد باش کارهایی کرد که نمی‌شد با سنگ انجام داد. بشر از وقتی فلز رو ساخت دیگه آدم سابق نشد. چون نسخه بهتری از زندگی رو پیدا کرده بود، که حاصل دست خودش هم بود. پس تونسته بود به دست خودش شکل حیات رو تغییر بده. و این باعث شد کشف کنه حیات چیز ثابتی نیست که بش نازل شده باشه. بلکه خودش در شکل‌دهی به اون دخیله. تمام مصنوعات و اختراعات بعد از فلز، ادامه انقلاب فلز هستند. وقتی با اراده تو، مجموعه‌ای مکانیکی، با هزاران قطعه، تحت شرایط سخت دمایی و فشاری، کاری انجام میده که قرار نبود در طبیعت به صورت خود به خودی انجام بشه، به همون چیزی می‌رسی که زندگی ازت توقع داشت برسی: که تو شکل‌دهی به حیات دخیل باشی. ویژه بودن موتور در اینه که گوشت بدنت در تماس مستقیم با اون مصنوع مکانیکیه، و این یعنی تو و فلز به یک بدن واحد رسیده‌اید. و این یعنی تو به فلز حیات دادی، و حالا اون هم جزء توعه. زندگی ازت میخواست زندگی رو بسط بدی، و دقیقا همین کارو کردی.
زندگی رو نمیشه بدون زمان تصور کرد. چون هر تصوری که ما از هرچیزی داریم، یک ربطی به زمان پیدا می‌کنه. اگه بشه مغز یک جوان بیست ساله رو طوری دستکاری کرد که باورش بشه هشتاد سال عمر کرده، از فردای اون دستکاری همه افکارش و حتی هویتش تغییر خواهد کرد، با اینکه فقط بیست سال و یک روز عمر کرده. هرچیزی که بتونه برداشت از زمان رو تحت تأثیر قرار بده، از جمله حرکت، میتونه حس زنده بودن رو هم تغییر بده. طبیعت خیلی زود بدنت رو ازت می‌گیره. اما همزمان مسیرهایی برات فراهم کرده تا استخراجت رو بیشتر کنی. آدمی که در حرکته، زندگی بیشتری از دنیا استخراج می‌کنه. زندگی ازت میخواد زود بمیری، اما ازت میخواد زیاد بمونی. این متناقض به نظر میاد، و چون متناقضه باشکوهه‌. برای اینکه زیاد بمونی، باید حرکت رو بیشینه کنی. کسی که کارهای زیادی در زندگیش می‌کنه، زیاد مونده. طی مسافت‌های طولانی با سرعت بالا، انعکاس فیزیکی کار زیاد انجام دادنه‌. موتور، مثل تیغیه که پیکر سکونت رو میشکافه؛ و با حمل کردن بدنت تو رو به طور کامل در این شکافتن درگیر می‌کنه. وقتی روی موتوری انگار قراره زودتر بمیری، اما چون سریعی انگار داری زیادتر در این دنیا میمونی.


تستوسترون؟ نه. داستان موتور پیچیده‌تر ازین حرف‌هاست.


یه مطلب نوشتم درباره موتورسیکلت و رابطه‌ش با زندگی، و فرستادم برای یه دانشجوی دکترای یه رشته علوم انسانی. گفت عالیه، همینو بسطش بده و تعداد کلماتش رو بیشتر کن. کردم و دوباره فرستادم و به نظرش پرفکت شده بود. گفتم من که وزن معناییش رو بیشتر نکردم، مسیج همونه فقط حجمش بیشتر شد، پس چجوری پرفکت شد؟ گفت وقتی کوتاه مینویسی به نظر میاد یه چیزی همینجوری اومده تو ذهنت و زیاد روش کار نشده!
از نظر جانوران آکادمیک این بده که فکرها همینجوری بیاد به ذهنت. اما نمی‌تونند توضیح بدن ایرادش چیه. انگار همه فکرها یه جور قابلمه مسی هستند که باید ساعت‌ها چکش بخوره تا شکل قابلمه رو به خودش بگیره، و گرنه نمیتونه کامل باشه!
ولی میتونه کامل باشه. میتونه فکری که همینجوری اومد تو ذهنم نیاز به چکش‌کاری نداشته باشه، و اگه اینطور باشه و باز هم آب ببندم بش، دارم خودم و دیگران رو گول میزنم.
بازدهی که نباید فقط در اقتصاد باشه. در حرف زدن هم باید بازدهی رو بالا برد. اما همونطور که یه عده همیشه خوششون نمیاد بازدهی در اقتصاد بالا بره، یه عده هم خوششون نمیاد بازدهی در حرف زدن هم بالا بره.


آمریکا اینجوری بود که به روسیه گفت «بابا شما خیلی مَردید در برابر اروپای پیر و چروک، بعد از ما مجهزترین ارتش دنیا رو دارید، نفت و گاز هم که دارید، برید جلو خودی نشون بدید، حیف نیست دوباره امپراتوری نباشید؟»، و وقتی که روس‌ها افتادن تو مسیرش، و دیگه روسیه برای هرکی که برای خودش ارزشی قائله قابل زندگی کردن نبود، گفتن «عه، بد شده اتمفسر کشورتون؟ ۵ میلیون دلار بدید بیایید آمریکا زندگی کنید».
همونطور که به پدر و مادر ما ایرانی‌ها گفتن «هیچ حواستون هست تو کل جهان‌سوم چه حرکت خفنی زدید علیه امپرایالیسم؟ اولین باره مردم یه کشور ریختن بیرون میگن مادیات نمیخوایم، سیستم معنوی میخوایم! می‌دونید این یعنی چی؟ کل معادلات رو بهم ریختید. برید جلو یه الگو بشید برای ملت‌های استعمار شده، نفت و گاز هم که دارید. حیف نیست دوباره مثل تمام تاریخ‌تون بازیگر جهانی نباشید؟». و وقتی که ایرانی‌ها افتادن تو مسیرش، و ایران دیگه برای هرکس که نگران خودش و خانواده‌ش بود قابل سکونت نبود، گفتن «عه آخوند همه‌چیز رو بن‌بست کرده؟ بیایید ملک بخرید اینجا اقامت بگیرید، یا اگه زیاد پول ندارید بچه‌تون رو بذارید زیر منگنه تا کرم درس و کتاب بشه و تو تخصص خودش نخبه که شد بفرستیدش اینجا تا ما کمبود نیروی کار ماهرمون رو جبران کنیم».

درست خلاف چیزی که همیشه ناسیونالیست‌ها و وطن‌پرست‌ها میگن، خودحقیربینی لزوما یک رویکرد منفی نیست، بلکه میتونه نجات‌دهنده باشه. گاهی باید دقیقا به خودت بگی «من حقیر و بی‌همه‌چیزم» تا توی چاه نیفتی.


مردم هم فراموشی خودشون رو جدی نمی‌گیرند هم فراموشی جامعه رو. درسته آلزایمر برای همه ترسناکه، ولی سهم کمی از هراس رو تشکیل میده‌. خیلی بیشتر پیش میاد که اونی که داره فکرهای مأیوس‌کننده درباره آینده خودش می‌کنه، به شکستن لگن یا یه تومور در مغز یا عمل بایپس، فکر کنه؛ تا اینکه دیگه هیچ چیز یادش نیاد. درسته که می‌دونند که حتی یادت نیاد توالت خونه کجاست ترسناکه، اما به اینکه یه روز ندونند توالت خونه کجاست فکر نمی‌کنند. به این فکر می‌کنند که با ویلچر چجوری میشه تا توالت رفت و برگشت. عین همین به حاشیه سپردن این وحشت رو در مورد فراموشی جامعه دارند، و مثلا اصلا در نظر نمی‌گیرند که مردم یه چیزهایی رو یادشون بره‌. مخصوصا اون چیزهایی که فعلا خیلی بش می‌پردازند. ولی زیاد پیش میاد، و لازم نیست هفتاد سال بگذره. گاهی مردم به کسی که هشت سال پیش بش فحش میدادند، رأی میدن. نه لزوما برای اینکه فهمیده باشن چه خدابیامرزی بوده. بلکه فقط ازین جهت که یادشون رفته چه لعنت‌اللهی بود.
علت این فراموشی جمعی، درست همون علت فکر نکردن به آلزایمره. ذهن آدم میدونه از پس زیاد فکر کردن به این موضوع دهشتناک برنمیاد. پس میذاردش کنار. ممکنه این انگ رو به خودت بزنی که «من مرض دارم و به این چیزها زیاد فکر می‌کنم»، اما دیفالت ذهنت اینه که چنین مرضی نداره. جامعه هم تاب فکر کردن مدام به چیزهایی که اذیتش کرده رو نداره، که بعد بخواد یادش بمونه. مردم به صورت جنرال کینه‌ای نیستند، اما دلیل اینکه نیستند این نیست که مهربان و خوش‌قلبند. دلیلش اینه که ظرفیت روانی برای کینه‌ای بودن رو ندارند. چون اگه بخوان همه‌چی یادشون بمونه، لازمه یه طومار دست‌شون باشه و اسم آدم بدها رو توش بنویسند. برای همین وقتی با امثال من، که سال‌هاست تِرک آدم بدها و عوضی‌ها و شارلاتان‌های دنیای سیاست رو داریم، برخورد می‌کنند؛ به نظرشون میاد زیادی سخت می گیریم یا خیلی از نفرت انباشته شده‌ایم! در حالی که صرفا مجهز به این قابلیت ساده‌ایم که می‌دونیم کدوم خری چه خری بوده.
و همین باید باعث بشه آدم نسبت به گذشتگان کمی تواضع نشون بده. ظاهر اینکه در کتاب مقدس اومده که اگه گناهی که قوم فلان کردند رو بکنی بعدا تو دوزخ مس مذاب میریزن تو دهنت، مضحکه. اما همینکه یه چارچوب درست کردند که از طریقش به نسل‌های بعدشون هشدار بدن، برای این بوده که عقل‌شون میرسیده که کاملا محتمله که فراموش کنند. یه چیزی دیده بودند و ازش ترسیده بودند. اینکه برداشت‌شون از چیزی که دیده بودند برای ما مضحکه، اهمیت نداره. مهم اینه که می‌فهمیدند که نباید گذاشت فراموش بشه که چی دیدن. ما اینکار رو کردیم برای آیندگان؟ داریم می‌کنیم؟


دختره برزیلیه یهو اومد استوری گذاشت که بابام فوت کرد و خیلی بابای خوبی بود و قهرمانم بود. در کمتر از بیست و چهار ساعت پست بعدی رو گذاشت که طبق روال صفحه‌ش تبلیغ یه ماده آرایشی بود، که طبق توقع شرکت باید با خنده و بامزه‌بازی اجراش می‌کرد. اومدن نوشتن مگه تو بابای قهرمانت نمرده بود؟
این نگاه قضاوت‌‌گر مشمئزکننده بسیار رایج شده. البته اصل قضاوت، ناگزیره‌. وقتی یکی خودش رو در معرض دید میلیون‌ها نفر قرار میده، باید توقع هر بازخوردی رو داشته باشه. به اشتراک‌گذاری قسمت‌های خصوصی زندگی هم به شدت قضاوت‌پذیره. چون عقل سلیم ردش می‌کنه. اما اینکه بخوابی رو تخت و از زیر پتو از اینکه یه دختر بیزینس خودش رو به خاطر باباش فقط یک روز تعطیل می‌کنه، و نه بیشتر، ایراد بگیری، نشانه کیفیت تربیت توعه، نه کیفیت تربیت اون. مسئله این نیست که اگه من هم پدر بودم ترجیح میدادم دخترم تا وقتی جوونه پول دربیاره تا به خاطر لنگ پول بودن تو تله پسری که تنها مزیتش پول درآوردنه نیفته، نیست. که واضحه چنین ترجیحی چقدر منطقیه‌‌. بلکه مسئله اینه که همواره اونی که داره فعالیت می‌کنه، به اونی که داره فعالیت نمی‌کنه، برتری اخلاقی داره. مگر اینکه فعالیتش یک کار غیراخلاقی باشه که بحثش جداست. این برتری اخلاقی یعنی در موقعیتی که تو روی تختت دراز کشیدی، و اون دراز نکشیده و داره یه چیزی به زندگیش اضافه می‌کنه، حتی اگه به نظرت زحمت زیادی لازم نداره، اونه که آدم بهتریه.


یه سری خل‌وضع در بین جمهوری‌خواهان آمریکا هستند که الان به واسطه ترامپ پست‌های مهمی در دولت گرفتن، و تو این‌ها دو چیز مشترکه: عشق به روسیه و عشق به اسراییل. این‌ها قضیه شون جداست از اونایی که سال‌هاست اهل سیاستند و باسواد و باتجربه هستند و عاشق روسیه و اسراییل هم هستند‌.
برای بعضی‌ها این یکم مبهمه که دلیلش چیه.
دلیلش خیلی ساده‌ست، و اگه بدونید دلیلش چیه متوجه میشید که مختص صرفا این خل‌وضع‌ها نیست، و شامل خیلی از عوام میشه، و همینطور بخشی از دموکرات‌ها.
دلیلش تصویریه که ازین دو کشور دارند، نه واقعیت این دو کشور. تصویری که از روسیه دارند یک بهشت مسیحی-سفیدپوستیه، یعنی زن‌ها خوشگلند ولی کتک‌زدن‌شون مجازه، هیچ کله‌سیاهی تو خیابون وجود نداره، لیبرال‌بازی هم در کار نیست. تصویری که از اسراییل دارند هم اینه که یه تونی استارکه که جلوی زامبی‌های مسلمان رو سد کرده تا به غرب حمله نکنند.
هر دو تصویر یک فانتزی و کاملا دور از واقعیتند. اما فعلا مهم نیست. چون کلا خیلی از اتفاقات دنیا بر مبنای قصه‌ها و تصویرها رخ میده.


غیر از پست دو سال پیشم درباره جواب‌هایی که همگی «نه» هستند، خوانندگان قدیمی‌تر کانال یادشونه که می‌گفتم رابطه غرب و روسیه از قبل هم بهتر خواهد شد.
کیست که قدر این بچه را بداند.


این نمودار که وال استریت ژورنال منتشر کرده توجه خیلی‌ها رو به خودش جلب کرده. وقتی مردم آمریکا بابت تعطیلی‌های کرونا از دولت کمک‌های نقدی گرفتند، پس اندازشون داشت با همون شیبی بالا می‌رفت که پس‌انداز پولدارها داشت بالا می‌رفت، اما وقتی اثرات تورمی اون کمک‌های نقدی ظاهر شد، پس‌انداز و توان خرید مردم سقوط کرد، در حالی که پولدارها شاهد ادامه رشد ثروت‌شون بودند. چون مردم عادی پول‌شون رو صرف کالاهای مصرفی می‌کنند، اما پولدارها خونه و زمین و سهام می‌خرند که قیمت همه‌شون بالا رفته.
ممکنه گفته بشه «تا بوده همین بوده» چون ثروتمندان در همیشه‌ی تاریخ از طریق ارزش املاک فاصله‌شون رو با بقیه مردم زیاد می‌کرده‌اند. اما این فاصله نجومی هیچوقت در تاریخ وجود نداشته‌. بازار سهام و املاک، داره مثل کازینویی عمل می‌کنه که ده درصد جامعه رو سوپربرخوردار، و مابقی جامعه رو به بازنده تبدیل می‌کنه.

Показано 20 последних публикаций.