آنقدر در هزارتوی مغزم با خودم حرف زدهام که گویی هر دیوارش پژواکی از نجواهای خاموششدهی من است.
حرفهایی که هرگز گفته نشدند، بغضهایی که در سکوت ترک خوردند، و زخمهایی که تنها در خلوتِ ذهنم خونچکان ماندند.
اگر تمام این زمزمههای گمشده را روی کاغذ میآوردم، کتابی میشد از دردهای فروخورده، از فریادهایی که در گلویم مُردند،
با نامی به سنگینی روحم:
تمایل به خاموشی در پسِ ذهنی که هیچگاه آرام نگرفت...
#ف_خ
@Anahita_Book
حرفهایی که هرگز گفته نشدند، بغضهایی که در سکوت ترک خوردند، و زخمهایی که تنها در خلوتِ ذهنم خونچکان ماندند.
اگر تمام این زمزمههای گمشده را روی کاغذ میآوردم، کتابی میشد از دردهای فروخورده، از فریادهایی که در گلویم مُردند،
با نامی به سنگینی روحم:
تمایل به خاموشی در پسِ ذهنی که هیچگاه آرام نگرفت...
#ف_خ
@Anahita_Book