Репост из: الفبآ
فانتزی در هفتروز هفته دارم
احمدرضا احمدی بارها در کودکانههای خویش روزهای هفته، مخصوصا جمعه، را تکرار کرده است؛ برای مثال، شروع قصه «همه آن قایقهای کاغذی» چنین است: «ساحلنشینان دریا در یک روز صبح جمعه، کنار دریا، پسرکی را با چشمان آبی کنار دریا دیده بودند که قایقهایی به رنگ آبی، سبز، زرد، قهوهای، قرمز، بنفش، سفید، صورتی و پرتقالی از کاغذ ساخته بود و آنها را در دریا رها کرده بود. آن روز جمعه، از صبح بر دریا و ساحل باد میوزید. باد، قایقهای کاغذی پسرک را آرامآرام از ساحل دور کرده بود». و یا در قصه «نوشتم باران، باران بارید»: «در یک روز جمعه گنجشک از من خواست یک گنجشک دیگر نقاشی کنم تا او در قفس تنها نباشد». در کتاب شب روز اول و صبح روز هفتم، اتفاق نهایی قصه در صبح روز هفتم رخ میدهد: «صبح روز هفتم، از سپیده بر باغ قدیمی و استخر قدیمی باران میبارید». یا در داستان «سه گلدان» بارها جمله «آن روز جمعه بود» تکرار میشود. با همین یک جمله سرخوشیها و لذتجوییهای کودکانهای زنده میشود که در جمعههای فراموشنشدنی میسر میشد.
حتی در شعرهای جدیدش:
در آخرین روز هفته
از تنگ ماهی
یک شاخه شقایق رویید
عابرانی که از کنار قلبهای ما
بهسرعت میگذشتند
به شقایق خیره شدند
و یا از شعر «جمعه روبهروی روزها»:
من در همین تجربه عصرانه پاییزی خویش
به جنگلهای پرشتاب که مه را میشستند، میگریستند و در قاب مینهادند
اعتراف میکنم:
روز اگر بود، جمعه بود...
ادامه مطلب را اینجا بخوانید
احمدرضا احمدی بارها در کودکانههای خویش روزهای هفته، مخصوصا جمعه، را تکرار کرده است؛ برای مثال، شروع قصه «همه آن قایقهای کاغذی» چنین است: «ساحلنشینان دریا در یک روز صبح جمعه، کنار دریا، پسرکی را با چشمان آبی کنار دریا دیده بودند که قایقهایی به رنگ آبی، سبز، زرد، قهوهای، قرمز، بنفش، سفید، صورتی و پرتقالی از کاغذ ساخته بود و آنها را در دریا رها کرده بود. آن روز جمعه، از صبح بر دریا و ساحل باد میوزید. باد، قایقهای کاغذی پسرک را آرامآرام از ساحل دور کرده بود». و یا در قصه «نوشتم باران، باران بارید»: «در یک روز جمعه گنجشک از من خواست یک گنجشک دیگر نقاشی کنم تا او در قفس تنها نباشد». در کتاب شب روز اول و صبح روز هفتم، اتفاق نهایی قصه در صبح روز هفتم رخ میدهد: «صبح روز هفتم، از سپیده بر باغ قدیمی و استخر قدیمی باران میبارید». یا در داستان «سه گلدان» بارها جمله «آن روز جمعه بود» تکرار میشود. با همین یک جمله سرخوشیها و لذتجوییهای کودکانهای زنده میشود که در جمعههای فراموشنشدنی میسر میشد.
حتی در شعرهای جدیدش:
در آخرین روز هفته
از تنگ ماهی
یک شاخه شقایق رویید
عابرانی که از کنار قلبهای ما
بهسرعت میگذشتند
به شقایق خیره شدند
و یا از شعر «جمعه روبهروی روزها»:
من در همین تجربه عصرانه پاییزی خویش
به جنگلهای پرشتاب که مه را میشستند، میگریستند و در قاب مینهادند
اعتراف میکنم:
روز اگر بود، جمعه بود...
ادامه مطلب را اینجا بخوانید